• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5628 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۲۳ آبان

نگاهي به نمايش «حقايقي درباره سگ‌ها و گربه‌ها» به كارگرداني محمدهادي عطايي

ترس از غم بي ‌در ‌كجايي

پژمان دادخواه

انسان همواره بنا به دلايل مختلف از سر اجبار يا اختيار مهاجرت كرده ‌است. معمولا شرايط نامساعد در محل زيست اوليه و دستيابي به شرايط ايده‌آل انسان را به مهاجرت وا‌داشته است؛ مسائلي چون جنگ، بيكاري، خشكسالي، مسائل سياسي و اقتصادي، ادامه تحصيل و‌... باعث شده كه انسان مهاجرت كند. اما انسان همواره در اين فرآيند و در پي رسيدن به شرايط ايده‌آل‌، مشكلات و معضلات بنياديني را نيز تجربه مي‌كند. يكي از اين مشكلات، دوري از وطن و غم غربت است. غم غربت باعث مشكلات روحي-‌‌رواني و بحران هويت مي‌شود، چراكه هويت فرد در مكان و موطن اصلي خويش است كه معنا مي‌يابد و فرد با محيط جديد بيگانه است و به عنوان ديگري، غير‌خودي و غريبه نگريسته مي‌شود.
مساله مهاجرت از جمله مسائلي است كه الهام‌بخش اهل قلم بوده و همواره در ادبيات و هنر بازتاب داشته تا جايي كه ادبياتي به نام ادبيات مهاجرت شكل گرفته ‌است. در بيشتر اين آثار به تجربه مهاجرت و زندگي فرد مهاجر در يك مكان جديد پرداخته شده است. اين آثار گاه حاصل تجربه زيستي مولف در مقام مهاجر است و گاه صرفا اثري با اين موضوع پديد آمده و در نهايت افرادي به نمايش گذاشته مي‌شوند كه خانه و زيست- بوم خود را براي رسيدن به زندگي جديد و مساعد ترك مي‌كنند. يكي از بنيان‌هاي اصلي هنر و ادبيات مهاجرت مساله پرسش از هويت فرد است، چراكه شخصيت‌ها درگير با مساله هويتي هستند، چون از زمينه‌اي جدا شده و وارد فضايي ديگر شده‌اند كه هيچ تعلقي به آنجا ندارند. در واقع يكي از معضلاتي كه فرد مهاجر پس از مهاجرت با آن درگير مي‌شود، بي‌وطني، غم‌غربت و بي‌در‌كجايي است. موضوع مهمي كه متفكران مطالعات پسااستعماري در آثارشان به شكل‌هاي مختلف در مورد آن سخن گفته‌اند و مشخصا در كتاب خاطرات ادوارد سعيد تحت عنوان «out of place» بدان پرداخته شده و به «بي‌در‌كجايي» در زبان فارسي برگردانده شده‌ است.
نمايش «حقايقي درباره سگ‌ها و گربه‌ها» به نويسندگي محمد منعم و كارگرداني محمدهادي عطايي در سالن سايه تئاتر ‌شهر در حال اجرا است. در اين نمايش كه درباره زندگي يك زوج جوان هنرمند است و به مسائل پيش از مهاجرت مي‌پردازد، ويدا جوان و محمدهادي عطايي به ايفاي نقش مي‌پردازند. نمايش به صورت واقع‌گرايانه و قصه‌گو روايت مي‌شود و كل نمايش حاصل ديالوگ‌هاي زن و مرد است. نمايش در بالكن خانه با صحبت درباره تولد بچه در خارج از كشور آغاز مي‌شود. مرد هنرمند عكاسي است كه گاه براي ثبت و تكميل پروژه‌هاي عكاسي از خانه دور است و تمام تلاشش را براي آسايش و آرامش زندگي انجام مي‌دهد و براي ايجاد يك شرايط متعادل و مستقل مي‌جنگد و به تعبير خودش، روي تردميل مي‌دود. از طرفي همسرش دوست دارد بچه را در خارج به دنيا آورد كه شناسنامه خارجي داشته باشد و براي اين مساله از پدرش كمك مي‌گيرد. به نوعي زن مهاجرت را براي آينده بچه ضروري مي‌بيند و آن ‌را يك امكان براي بچه مي‌داند. اما درك و هضم چنين مساله‌اي براي مرد سخت است و حال با بحران سهمگيني مواجه شده ‌است. به عبارتي چالش اصلي نمايش طرح همين مساله است كه شرايط طبيعي و پايدار زندگي آنها را دستخوش تحول مي‌كند. مرد به اميد، درناي مهاجر اشاره مي‌كند و ضرورت كوچ و مهاجرت را براي پرنده در شرايط اضطراري امري طبيعي مي‌داند و از طرفي ديگر، خودشان را از مهاجرت بي‌نياز دانسته و ضروريتي در انجام اين كار نمي‌بيند. به عبارتي اميد واقعي را در خانه خود و ساختن و ماندن مي‌بيند. بخش اول نمايش ريتم سريعي دارد و با شوخ‌طبعي و حضور پر انرژي مرد مي‌گذرد كه در حال درست كردن اولويه است. اين غذا مي‌تواند اشاره‌اي به طبقه متوسط داشته باشد و انجام اين عمل نيز مبين همراهي و محبت مرد در خانه است. نمايش روايت خطي خود را دارد تا اينكه بعد از حدود 35 دقيقه، صحنه عوض مي‌شود و با فلش فوروارد به آينده‌اي دردناك و تلخ پرتاب مي‌شود و تصويري از فضاي داخلي خانه ارايه مي‌شود. فضاي كلي اين بخش از نمايش سرد و يخ است. ديوارها و پرده‌ها سفيد است و روي پنجره‌ها رنگ آبي پاشيده شده است. اين نوع از فضاسازي چه در تصوير ارايه شده و چه در كلام بازيگران، تداعي‌كننده رابطه سرد اين زوج و شكاف عاطفي است كه ميان‌شان شكل گرفته است. ريتم اين قسمت از نمايش خيلي كند است و به لحاظ شور و حرارت در تقابل با ريتم صحنه قبل قرار مي‌گيرد. اين ريتم كند مي‌تواند حاكي از رخوت، تلخي و غمي باشد كه بر زندگي زن و مرد مستولي گشته است. زن در حال بستن چمدان است و مرد ناراحت و شكسته روي مبل نشسته ‌است. از خلال گفت‌و‌گو‌ها متوجه مي‌شويم، بچه مرده به دنيا آمده است و تلخي مرگباري بر صحنه حاكم و مخاطب غافلگير مي‌شود. نور كم‌رمقي در صحنه وجود دارد كه مي‌تواند تصويري تاريك از اين رابطه و زندگي باشد. خانه سرد است و مرد هم چايي سرد مي‌نوشد. به عبارتي نقطه دردناك و تراژيك نمايش هم در اينجاست؛ يعني فصل زمستان زندگي اين زوج و چهارمين سال زندگي‌شان! اما مرد همچنان به بهار و فصل گرما اميد و باور دارد. در اين بخش مرد به زن مي‌گويد: «تو هم بر مي‌گردي»... «حتما بايد بري اونجا كه حالت خوب باشه؟!» يا در جاي ديگر مرد چندبار مدام مي‌پرسد: «كي بر مي‌گردي؟» كه همه اينها مبين ايستادگي مرد و تلاش براي ماندن، ساختن و بقا و اميد به ماندن يا برگشتن زن است. در جايي ديگر زن مي‌گويد: «دوري براي جفتمون خوبه...» زن تصويري از رفتن ارايه مي‌دهد. انگار زودتر و بيشتر آسيب‌پذير شده و نمي‌تواند موقعيتي را بپذيرد كه حكايت از آزموني دشوار و تراژيك دارد. در واقع زن هم شخصيتي مهربان و همدل دارد و بافندگي او در صحنه اول و سوم يعني زمان حال، به نوعي تداعي‌كننده تلاش‌هاي در حد توانش در مقام يك همسر و مادر است. اما انگار به لحاظ روحي شكننده‌تر است و مقاومتش در برابر اين آزمون دشوار كمتر است كه اين توصيفات به نوعي در چهره معصوم و آرام ويدا جوان و لحن مهربانش در نمايش نيز ديده مي‌شود. نمايش بعد از حدود 15 دقيقه دوباره به زمان حال و ادامه داستان در بالكن خانه برمي‌گردد كه ريتم سريع و پر شور مي‌شود و صحنه پر از انرژي، حرارت و نور است. مرد براي بچه‌اش لباس و كفش خريده و هر دو خوشحال و خندان هستند و لحظات شيريني را زندگي مي‌كنند.
تقابل اين دو قسمت از نمايش ديدني است و مي‌تواند نتايجي را به همراه داشته باشد. همين فاصله ميان دو موقعيت زماني در يك مكان ثابت و دو حس و حال متفاوت بسيار عجيب و تلخ است، چه برسد به اينكه فضايي جديدتر در زماني ديگر و در سرزميني متفاوت تجربه شود و اين غم، حسرت و رنج روحي دو چندان شود. به هر حال رفتن است كه ميان اين دو نفر فاصله‌اي ترسيم مي‌كند. همين رفت و برگشت‌هاي زماني در صحنه مي‌تواند تمهيدي در‌خور تامل باشد. تصويري نوستالژيك و شيرين كه رنگ باخته است و به خاطره‌اي بدل شده و مرد با برداشتن آن عطر زنانه مي‌تواند خاطرات شيرين گذشته را از آن خود كند و خيال خوشي كه بخشي از زيست او و هويت او را شكل داده‌اند، بازخواني و ذخيره كند. 
مرد همه تلاش خود را براي حفظ زندگي و آرامش خانه انجام مي‌دهد. سمپاشي خانه، درست كردن آبگرمكن و درنهايت تلاش براي اخذ وام براي عوض كردن خانه، نمونه‌هايي از جنگيدن مرد است. حتي براي خوشحال كردن همسرش هم از هيچ تلاش فروگذار نمي‌كند تا جايي كه مجوز برگزاري نمايشگاه مجسمه همسرش را اخذ كرده و او را غافلگير و خوشحال مي‌كند. مرد بسيار پر‌انرژي و شوخ است و تلاش مي‌كند براي حفظ گرماي خانه اين‌گونه رفتار كند. مرد در اينجا نمادي است از ايستادگي و ساختن و حفظ هويت و از گفتارش بر مي‌آيد كه ماندن و ساختن سخت‌تر است. گاهي بايد ماند و ساخت و حفظ كرد، چون هر كس با سرزمينش معنا مي‌يابد.
براساس آنچه در صحنه نمايش و در پي اين تحولات ديده شد، مي‌توان گفت كليت اين نمايش درباره موقعيت پيچيده و بحراني انسان در وضعيتي ميان اميدواري و نااميدي، خوشي و ناخوشي است؛ برآيندي از چهارسال زندگي كه خود مي‌تواند حكايت چهار فصل سال و تحولات و فراز و فرودهايي باشد كه اين زوج تجربه كرده‌اند. مرد مثل يك جنگجو براي حفظ هويت در تلاش است، چه به لحاظ استقلال مالي و فكري و چه به لحاظ وابستگي به خاك و ميهن و براي همين است كه از مهاجرت دوري مي‌كند و ميل به ماندن دارد. مرد در تلاش است كه خانه و خانواده را حفظ كند. خانه مي‌تواند در معناي اوليه محل سكونت و زندگي و در معناي وسيع‌تر وطن باشد. مرد براي درست كردن و سر و سامان دادن خانه به مثابه زيست‌بوم و وطن تلاش مي‌كند. مي‌خواهد ريشه در خاك خود داشته باشد. براي او كه در پي حفظ هويت و استقلال است، مهاجرت منجر به بي‌ريشگي مي‌شود و نمي‌خواهد درگير غم غربت و بي‌در‌كجايي شود. چون مي‌داند با مقصد و مكان ثانوي هم‌هويت نمي‌شود و بيشتر وابسته مي‌شود تا مستقل. يعني نه تعلقي به سرزمين مادري دارد نه سرزمين بيگانه. سخن آخر اينكه مي‌توان اين نمايش را درباره اميد، ماندن و حفظ هويت و استقلال دانست كه درنهايت توانسته با تمام تلاش بازتابي از مسائل فرهنگي و اجتماعي را به همراه داشته و به مساله مهم انساني در عصر حاضر بپردازد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون