اسلاميندوشن در قاب دانشگاه تهران
ماهرخ ابراهيمپور
ساعت 8:00 پيكر محمدعلي اسلاميندوشن، نويسنده، شاعر، مترجم و حقوقدان وارد دانشكده ادبيات شد و تابوت خسته فرزند ايران كنار مجسمه فردوسي قرار گرفت. جمعيتي از پير و جوان، زن و مرد به احترام مسافر نيشابور ايستادند. حالا برخي در صندليهاي اندكي كه در حياط دانشكده چيده شده، مينشينند و منتظرند تا مراسم نويسنده «ايران را از ياد نبريم» آغاز شود. قاب قشنگي در منظر ديد وداعكنندگان با فرزند ايران بسته شده، تابوت پيكري كه از راه دور و درازي آمده و اكنون در كنار مجسمه فردوسي دمي آرميده است و چشماني خيس و قلبهايي غمگين براي وداع با او آمدند. صداي آواز احسان خواجهاميري در حياط دانشكده ادبيات ميپيچد و چشمها را نمناك ميكند؛ سلام اي غروبِ غريبانه دل/ سلاماي طلوعِ سحرگاهِ رفتن/سلاماي غمِ لحظههاي جدايي/خداحافظ؛ اي شعرِ شبهاي روشن .../ پس از آن نواي حزنانگيز ني همه را به سكوتي غمگنانه واميدارد. جمعيت اندك اندك زياد ميشود هر چند وقت تنگ است و مجال وداع اندك. دوربينهاي عكاسان با تلاش و تحرك زيادي در پي ثبت لحظات غمگين بدرقه اسلاميندوشن است، در ميان جمعيتي كه در صندليهاي روبهروي درب دانشكده ادبيات چيده شده، بعضي چهرههاي سياسي چون علي لاريجاني، علي ربيعي، احمد نيلي، محمدحسين رجبيدواني، محمدجواد حقشناس و بعضي چهرههاي فرهنگي چون مصطفي ملكيان، گودرز رشتياني، كاوه خورابه، منصور صفتگل، احمد نيلي، محمد مقيمي، شهرام يوسفيفر، محمدرضا بهشتي، محمود اسعدي و ... نشستند و برخي هم ايستاده مراسم را دنبال ميكنند. محمدجواد حقشناس، عضو سابق شوراي شهر تهران كه مسووليت همراهي پيكر فرزند ايران را به عهده دارد، سخنان كوتاهي را درباره برنامه سفير سيمرغ بيان ميكند و جملاتي را درباره وصيت اسلاميندوشن ميخواند كه حكايت از دلبستگياش به فردوسي دارد و ماتركي كه جز كتاب نيست، حق تاليف همان را توصيه به خرج آباداني جاده مشهد به توس كرده است. حقشناس سخنانش را با خواندن بيتي از حافظ به اتمام ميرساند، هر چند هنگام خواندن مصرع دوم بغض امانش نميدهد: «اگر از پرده برون شد دل من عيب نكن ...» بيتي كه اسلاميندوشن وصيت كرده بر سنگ مزارش حك شود. پيكر از دانشكده ادبيات به سمت دانشكده حقوق برده ميشود، عجيب آنكه دانشكده حقوق سوت و كور است و عجيبتر اينكه روي تابلوي ساختمان دانشكده پارچه سفيدي آويزان است كه علتش معلوم نيست! در اينجا هم مسافر سيمرغ آرام آرام روي دست دوستدارانش تاب ميخورد و بعد جمعيت او را به سمت بيرون دانشگاه همراهي ميكنند.