راهنمای اکسپرسیونیستی
سحر ناسوتي
نمايش «راهنماي جامع هيولا شدن» از آن دست اجراهاي اكسپرسيونيستي است كه داستان واقعي كريس واتس، قاتل همسر باردار و دو دخترش را روايت ميكند. نخستين گام تفسيري اين نمايش، توسط نويسنده و كارگردان اثر، سهاب محبعلي صورت ميگيرد كه اين قاتل را يك هيولا قلمداد كرده و قرار است مراحل هيولا شدن را در اثر خود به مخاطب نشان دهد.
البته تنها هدف نمايش - كه در سالن شماره 3 پرديس شهرزاد به روي صحنه ميرود- اين نيست كه كريس را قاتل و هيولا جلوه دهد. به دليل اينكه محبعلي از محمدرضا حسنزاده، بازيگر نقش كريس چند بار ميخواهد كه رو به تماشاگران كرده و آنها را قاضي رفتارش در نظر بگيرد. ماجراهايي كه به هيولا شدن او منتهي شده است. ميدانيم كه اثر اكسپرسيونيستي با حالات تند بياني سروكار دارد. «راهنماي جامع هيولا شدن» نيز از همان آغاز كار، دو خواهر بلا و سيسي به همراه مادرشان با حالتي ترسيده و پانتوميمي تند و خشن به پختن غذا مشغول هستند و سبك و شيوه كار را به مخاطب معرفي ميكنند. حركات بدني و پانتوميمگونه ساير بازيگران در طول اجرا، به ويژه نيلان نكويي كه نقش سرپيشخدمت رستوران كريس را بر عهده دارد، به خوبي مسير كارگردان در اين سبك بيانگرانه را نمايان ميكند.
نمايش قرار است كه داستان هيولا شدن كريس را از طريق گريزها و فلاشبكهاي زندگياش روايت كند. بنابراين زماني كه زن مشتري بداخلاق تبديل به مادر ميشود، مخاطب داستان كودكي او و خشونتهاي مادرش در سيزده سالگي را ميبيند تا نخستين گامها در راه هيولا شدن او برداشته شود. شخصيت زن آبيپوش با موهاي آبي، با بازي آيلار نوشهري نيز در اين لحظات به سراغ كريس ميآيد: در بزنگاههايي كه افراد به كريس خشونتي روا ميدارند، زن به سراغش آمده و او را براي خفه كردن، كشتن يا هر واكنش خشونتبار ديگري ترغيب ميكند.
نمايش داراي رمزگان و كدگذاريهايي است كه مخاطب در طول اجرا با آنها سروكار دارد. يكي از اين كدها همان جمله نفس بكش است كه مهمترين و اصليترين آنها به شمار ميآيد زيرا در انتها كه خفه كردن به عنوان شيوه كشتن كريس معرفي ميشود، پچپچههاي «نفس بكش نفس بكش» كه در طول اجرا شنيده شده، رمزگشايي ميشود. جملهاي كه در ابتدا توسط مادر براي كنترل خشم به كريس پيشنهاد شده بود. صحنه كشته شدن شارون و دو دخترش توسط كريس، با قرار گرفتن يك ملحفه سفيد روي صورتشان و كشيده شدن توسط خود بازيگران شكل ميگيرد در حالي كه كريس در كنار آنها ايستاده است و با دستانش نمايش پانتوميم خفه كردن را اجرا ميكند. اين از درخشانترين لحظات اجراست كه تصويري زيبا و در عين حال خشونتبار را به تماشاگر ارايه ميدهد.
نمايش داراي خرده داستانهايي است كه هر يك قرار است انگيزههاي كريس براي تبديل شدن به هيولا را به مخاطب نشان دهند. به همين دليل با تعدد بازيگراني مواجه است كه اكثرا پشت دو درب در دو سوي انتهايي صحنه ايستادهاند و براي فضاسازي و توليد آمبيانس نيز از آنها بهره گرفته ميشود. اين خردهداستانها از رفتار مادرش كريس گرفته و مسائلي نظير عشق كريس به آنا و گرايش آنا به جيمي ثروتمند و سرانجام ازدواج با او، سركوفتها و تحقيرهاي شارون همسرش و همچنين آشنايي با زن جديدي كه كريس عاشق او ميشود، همگي قصد دارند كه انگيزه قتل كريس را به شيوه روانشناسانه نشان دهند اما اين خردهداستانها كه تنها در سطح روايت ميشوند، به لحاظ دراماتيك چندان راه به جايي نميبرند و نويسنده به جاي پرداخت روانشناسانه انگيزه جنايت، وظيفهاش را به خودِ كارگردانش محول كرده و بازيهاي اكسپرسيونيستي ساير بازيگران در آن بزنگاههاي خشم و خشونت را به عنوان راهحلي براي ورود به درون و روان كريس برگزيده است اما فقدان انگيزههاي درست و قانعكننده براي هيولا شدن، به اجرا ضربه ميزند. اين نقيصه دراماتيك خود را زماني بيشتر نشان ميدهد كه بازيگر نقش كريس، مخاطبان را هدف قرار ميدهد و از آنها ميخواهد خود را به قضاوت بنشينند و اگر نتوانستند با او همذاتپنداري كنند به او اعتراض كنند. اين لحظات كه ميتوانست در سبك اكسپرسيونيستي نمايش جاي خوبي داشته باشد، به دليل نداشتن تعريف و قرارداد مشخص از ابتداي كار به ضعف آن تبديل ميشود. اگر كارگردان قصد دارد يك قرارداد نمايشي را پي بريزد كه تماشاگر فرض كند با يك «نمايش در نمايش» روبهروست كه در آن عوامل اجرا با مخاطبان صحبت ميكنند و خريدن بليت را به آنها يادآور ميشوند، ميبايست از همان ابتدا و حتي پيش از اجرا او را براي چنين قراردادي آماده ميكرد، نه اينكه تماشاگر در ميانه راه به يكباره با شخصيت منفي مخاطب روبه رو شود. بدون اينكه هنوز بداند چرا بايد او را قضاوت كرده و نسبت به او خشمگين باشد. زيرا در سير داستاني كه ماجرا از ابتدا به انتها روايت ميشود، در ميانه نمايش هنوز كريس خلافي نكرده و قاتل نيست و پس از خطاب قرار دادنش به تدريج پرده فرو افتاده و رازهاي جنايت آشكار ميشود.
با وجود نقصهاي نمايش به ويژه در متن، شيوه اجرايي بيانگرايانه آن توانسته با تصويرهاي زيبا، حسوحال خشونتباري را به تماشاگر منتقل و اثري قابلتامل و ديدني خلق كند. شايد تماشاگر از ابتداي كار متوجه دليل اين حجم داد و فرياد و حركات درشت، برخوردهاي خشن كريس با خانوادهاش، پريدن روي صندليها، ميزانسنهاي غيررئاليستي، گريمها و طراحي لباسهاي خاص و متفاوت نشود اما خوانش دوباره اثر از پايان به آغاز كه پس از تماشاي نمايش صورت ميگيرد، اين فرصت را به تماشاگر ميدهد كه درك جديدي از كارگرداني سهاب محبعلي پيدا كند و رمزگشايي اثر برايش ممكن شود.