• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5649 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱۸ آذر

در زادروزِ بي‌حضورِ داريوش مهرجويي

خون شد

زندگي كردن من مردن تدريجي بود/آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم٭

اميد جوانبخت

حدود دو ماهي پس از قتل فجيع داريوش مهرجويي به زادروزش رسيده‌ايم. نخستين زادروزي كه بي‌حضورش، تاثير ميراث باشكوهي كه به يادگار گذاشته يادآور مي‌شود. چنين پاياني براي هنرمند فرهيخته و اثرگذاري چون او واقعا به ذهن كسي خطور هم نمي‌كرد. پاياني خشونت‌آميز و خونبار كه واقعا براي هركس هولناك است هرچند گهگاه در روزنامه‌ها مشابه اين حوادث فجيع ديده مي‌شود اما بيش از ابعاد فيزيكي اين فاجعه سرنوشت غمبار نسلي از بزرگان فرهنگ و هنر است كه شرايط نامساعد فرهنگي  را براي آنها رقم مي‌زند .
هنرمند خلاقي چون مهرجويي براي پشت سر گذاشتن مميزي‌هاي گوناگون دايم مي‌بايست تغيير مسير دهد. او تا فيلم سنتوري و حدود هفتاد سالگي با مهارت، گير و گرفت‌هاي آوار شده بر فيلم‌هايش را با ايجاد مسيري جديد پشت سر مي‌گذاشت و نمي‌گذاشت عوامل فرساينده ذهن و روح به آثارش رخنه كرده و آنها را كم‌اثر و بي ‌رمق كند .
به ياد دارم در دوران نامساعد فرهنگي ميانه دهه هفتاد (پيش از دوران اصلاحات) كه اهرم پرفشار نظارت و مميزي فيلم‌هاي معدود همتايان قديمي و خوشفكرِ او را با انتقادات زيادي مواجه كرده بود مهرجويي با پري و ليلا با هوشمندي توانست از آن مهلكه به سلامت گذر كند اما پس از سنتوري، فشارهاي روحي و اقتصادي ناشي از توقيف فيلم، به تدريج به آثارش هم رخنه كرد و آنها را (به‌رغم نگاه شريف و سلامتش) كم‌رمق و كم‌تاثير كرد. اين فشارها و تالمات كار را به جايي رساند كه پس از ماجراهايي كه بر سر راه اكران آخرين فيلمش لامينور پيش آمد همه با چهره ديگري از مهرجويي مواجه شدند. مهرجويي كه هميشه به خونسردي و آرامش شهره بود نمي‌توانست عصبيت و پرخاش بي‌سابقه‌اش به شرايط فرهنگي موجود را كنترل كند و عده‌اي را نگران سلامتي‌اش كرد و مرگ خونبار او چندي پس از اين اتفاقات، پايان بسيار تلخي بر زندگي هنرمندي بود كه همچون بسياري ديگر به ناگزير روز به روز از روزگار اوج‌شان فاصله مي‌گيرند.
گريه و اندوه كيميايي در مراسم تشييع اين دوست قديمي‌اش (درحالي كه با يكدست لبه تابوت مهرجويي را گرفته بود) كه غمبارتر از ضجه‌هاي رضا در فراغ دوستش آقا جلال (در فيلم دندان مار) بود، شايد براي نسلي بود كه هر چند از اصل نيفتادند اما آنها را به تدريج از اسب به زير كشيدند. او (همچون پايانِ فيلم گروهبان) بالاي سر رفيق با زخم و خون ازپا افتاده‌اش ايستاد و با چشماني غمبار و اشك آلود دستش را به احترامِ نسلي بالا آورد كه حتي سايه حضورشان را نيز تاب نمي‌آورند . 
كارنامه كاري مهرجويي با وجود اوج و فرودهاي سينمايي همواره شريف و دغدغه‌مند بود و او هيچگاه خود را در گرداب روزمرّگي‌ها و سفارش‌ها نينداخت هرچند كه مميزي‌ها و سخت‌گيري‌هايي كه هميشه گريبانگير فيلمسازان انديشمندي چون او بوده و مسير فيلمسازي‌اش را دستخوش تغييراتي كرد و او مجبور بود در هر زمان فيلمنامه‌اي را براي ساخت انتخاب كند كه بتواند از لابيرنت‌هاي عجيب و غريب مميزي‌هاي نامعين گذر كند (كه البته در مواردي هم ناموفق بود) و تاوان استقلال نگاهش را نيز با تلف شدن سال‌هايي از عمر و ساخته نشدن طرح‌ها و فيلمنامه‌هاي ارزشمندش پرداخت كه اگر بيش از آثار ساخته‌شده نباشد كمتر هم نبود. مهرجويي با اينكه در دانشگاه معتبر UCLA فلسفه خوانده و با فرهنگ، هنر و سينماي روز دنيا آشنا بود، زيست و آثارش مشحون از گرايش‌هاي بومي و عِرق و آداب ايراني بود و اين تركيب هويت و اصالتي به آثارش مي‌داد كه در اين روزگار كمياب است. 
او در اواخر دهه چهل و دهه پنجاه با ساخت آثاري چون گاو (48)، آقاي هالو (49)، پستچي (51) و دايره مينا (53) يكي از پيشگامان مهم سينماي نوگراي موسوم به موج نو بود و پس از انقلاب نيز با ساخت 19 فيلم كه شاخص‌ترين‌شان اجاره‌نشين‌ها (65)، هامون (68)، بانو (69)، سارا (71)، پري (73)، درخت گلابي (76)، ميهمان مامان (82) و سنتوري (86) است به عنوان يكي از فيلمسازان مهم و تاثيرگذارِ فرهنگي به حساب مي‌آيد كه حدود چهار دهه توانست موضوعاتي مهم را در قالبي كه علاوه بر اغناي روشنفكران و منتقدين براي طبقه متوسط سينمارو نيز جذاب باشد بيان كند كه اين مهم كاري بس ارزشمند است و از هركسي برنمي‌آيد. او در اغلب مقولات يك يا چند اثر شاخص در كارنامه پربارش دارد. در زمينه فضاي روستايي گاو و شيرك، در ارتباط با موسيقي سنتوري و لامينور، در سينماي موسوم به طنز اجاره‌نشين‌ها و تا حدودي مهمان مامان و در حوزه پرداختن به ابعاد گوناگون زنان فيلم‌هاي بانو، سارا، پري و ليلا، در حوزه سينماي شاعرانه- نوستالژيك فيلم درخت گلابي و در زمينه معضلات و مسائل اجتماعي آثاري چون دايره مينا، اجاره‌نشين‌ها، بماني و نارنجي‌پوش (هرچند كه اغلب فيلم‌هايش كم يا زياد جنبه اجتماعي را نيز دارند) و در زمينه دغدغه‌هاي فلسفي هامون و بانو. اين مساله نشان‌دهنده نگاه دقيق و مماس به جامعه فيلمساز است و البته اشرافش به زبانِ سينما. مهرجويي شخصيت جالبي داشت كه حال و هواي فيلم‌هايش نيز برگرفته از آن بود. از يكسو موانست و دوستي با بزرگاني چون داريوش شايگان، غلامحسين ساعدي و هژير داريوش نشان از دغدغه‌هاي فلسفي، اجتماعي او داشت و از سويي ديگر لحن آرام، شوخ‌طبع و توام با اعتماد به نفسش كه مي‌توانست پيچيده‌ترين مسائل را به خوبي و سادگي و شيوايي بيان كند جذاب بود. اين تركيب ظاهرا نامتجانس در آثارش نيز مشهود بود و سبب مي‌شد موضوعاتي مهم و اساسي را با ساختاري ساده و گاه طنزآميز بيان كند كه بيشتر به مذاق تماشاگر خوش‌تر بيايد و تعمدا از لحن عمدتا عبوس فيلم‌هاي اجتماعي، فلسفي فاصله مي‌گرفت. اوج اين نگاه را در هامون و اجاره‌نشين‌ها از مهم‌ترين فيلم‌هاي كارنامه‌اش به وضوح مي‌توان ديد. اغلب شخصيت‌هاي به يادماندني فيلم‌هايش نيز همين گونه بودند. موفق‌ترين بازيگران آثارش نيز همچون زنده‌يادان عزت‌الله انتظامي و خسرو شكيبايي كساني بودند كه اين نوسانات شخصيتي را در لحظه بتوانند بروز دهند. مهرجويي با بهره مستقيم يا غيرمستقيم از آثار ساعدي، هدايت، گلي ترقي، مرادي كرماني، بوخنر، سالينجر، ايبسن، بُل، گوگول و... موفق‌ترين فيلمسازي بود كه آثار ادبي را به بهترين شكل به زبان سينما بيان كرده است. او از فراغت‌هاي اجباري و ناخواسته بين فيلم‌هايش با نگارش كتاب‌هايي چون «به خاطر يك فيلم بلند لعنتي»، «آن رسيد لعنتي»، «سفر به سرزمين فرشتگان»، «سفرنامه» در قالبي داستانگو يا ترجمه آثاري چون «بعد زيبايي شناختي واقعيت اثر/ ماركوزه»، «جهان هولوگرافيك/ تالبوت» و «يونگ، خدايان و انسان مدرن» بهترين استفاده را در استمرار توليد و خلاقيت هنري در كارنامه‌اش مي‌كرد. متاسفانه مهرجويي با اين كارنامه پربار در يك دهه اخير شرايط مساعدي نداشت (همچون اغلب هم‌نسلانش) و به سختي موفق به ساخت فيلمي مي‌شد. آخرين اثرش «لامينور» نيز پس از چندسال بيكاري به همت دستيار سابقش درميشيان امكان ساخت پيدا كرد. 
اكنون كه اين اتفاق دردناك افتاده و فيلمسازي چون مهرجويي از دست رفته اغلب منتقدان و صاحب‌نظران و مديران در وصف كمالات او بسيار گفته و نوشته اند (كه به حق است) و بخشي از آنها صادقانه است اما فارغ از تالمِ اين بلا، نگاهي واقع‌بينانه به سرنوشت سينماگران پيشرويي كه شالوده سينماي هويت‌مند و معتبر ايران را تشكيل مي‌دهند، بيانگر حقيقتي تاسف‌بار است كه ما (از مديران و تصميم‌گيران تا همكاران و منتقدين و..) هيچ توجه عمده‌اي كه منجر به ايجاد شرايط مساعدي جهت زندگي و كار بي‌دغدغه بزرگان باشد انجام نمي‌دهيم و فقط مرثيه‌خوان از دست رفت آنهاييم. امير نادري پس از آب، باد، خاك و بهرام بيضايي پس از وقتي همه خوابيم پس از انواع برخوردهاي نامناسب مديران، مميزان و منتقدان، چنان از كار فرهنگي در اين ديار دلزده شدند كه با اولين فرصت پيش آمده جلاي وطن كردند و در جايي ديگر فعاليت‌هاي خود را پي گرفتند. سهراب شهيدثالث در غربت اسير بيماري لاعلاج شد و از دست رفت، حاتمي در اوج پختگي ميانسالي و دلگير از برخوردهاي نامناسب با دلشدگان و طرح‌هاي زمين مانده‌اش، براي تامين هزينه‌هاي درمانِ بي‌ثمرش مجبور به فروش همه وسايل قديمي شد كه عمري با عشق جمع كرده بود. كيارستمي شناخته شده‌ترين فيلمساز ايراني در جهان كه به خاطر جنس كار و عدم اكران اغلب آثارش در ايران كمتر از بقيه درگير مميزي بود با چند عمل (ظاهرا) اشتباه پزشكي متاسفانه درگذشت. تقوايي نيز پس از ناكام ماندن دو پروژه زنگي و رومي و چاي تلخ و نااميد از شرايط فيلمسازي به تدريج در دو دهه اخير انزوايي تلخ و خودخواسته را در پيش گرفته است. كيميايي هم كه ترجيحش كاركردن است، با گذر از انواع موانع رسمي (مديران و مميزي شوراهاي مختلف) و غيررسمي (تهيه سرمايه، عوامل و...) گاهي فيلمي مي‌سازد كه حضورش مغتنم است اما به همين دلايل آثارش با آنچه در شرايط طبيعي مي‌توانست باشد فاصله دارد. مهرجويي نيز پس از بلاهايي كه بر سر سنتوري آمد به ناگزير به سمت فيلم‌هايي رفت كه همتراز آثار قبلي‌اش نبودند و برخوردهاي نامناسب منتقدان با فيلم‌هاي اخيرش ازيكسو و ماجراهايي كه مديران بر سر اكران آخرين فيلمش پيش آوردند از سويي ديگر، او را به سوي انفعال و بلاتكليفي كشانده بود. اي كاش شرايطي وجود داشت كه فيلمسازاني چون مهرجويي، خلاقيت، ذهن و فرصت‌هاي‌شان در چرخه‌هاي معيوب سرمايه و بروكراسي‌هاي اداري از توليد تا اكران مستهلك نمي‌شد. تاثير كمتر آخرين فيلم‌هاي مهرجويي (و هم‌نسلانش) را مي‌توان بازتاب ذهني ناآرام و متلاطم در تنها كارهايي دانست كه شرايط ساخت يافته‌اند. قتل مهرجويي به واقع فراتر از قتل يك انسان همچون تخريب بخش مهمي از ميراث و هويت فرهنگي كشور است كه جايگزيني برايش نمي‌توان يافت يا ساخت.٭ فرخي يزدي


   هنرمند خلاقي چون مهرجويي براي پشت سر گذاشتن مميزي‌هاي گوناگون دايم بايد تغيير مسير دهد. او تا فيلم سنتوري و حدود هفتاد سالگي با مهارت، گير و گرفت‌هاي آوار شده بر فيلم‌هايش را با ايجاد مسيري جديد پشت سر مي‌گذاشت و نمي‌گذاشت عوامل فرساينده ذهن و روح به آثارش رخنه كرده و آنها را كم اثر و بي‌رمق كند.
   گريه و اندوه كيميايي در مراسم تشييع اين دوست قديمي‌اش (درحالي كه با يكدست لبه تابوت مهرجويي را گرفته بود) كه غمبارتر از ضجه‌هاي رضا در فراغ دوستش آقا جلال (در فيلم دندان مار) بود، شايد براي نسلي بود كه هر چند از اصل نيفتادند اما آنها را به تدريج از اسب به زير كشيدند. او (همچون پايانِ فيلم گروهبان) بالاي سر رفيق با زخم و خون از پا افتاده‌اش ايستاد و با چشماني غمبار و اشك‌آلود دستش را به احترامِ نسلي بالا آورد كه حتي سايه حضورشان را نيز تاب نمي‌آورند. 
    نگاهي واقع‌بينانه به سرنوشت سينماگران پيشرويي كه شالوده سينماي هويت‌مند و معتبر ايران را تشكيل مي‌دهند، بيانگر حقيقتي تاسف‌بار است كه ما (از مديران و تصميم‌گيران تا همكاران و منتقدين و...) هيچ توجه عمده‌اي كه منجر به ايجاد شرايط مساعدي جهت زندگي و كار بي‌دغدغه بزرگان باشد انجام نمي‌دهيم و فقط مرثيه‌خوان از دست رفت آنهاييم. امير نادري پس از آب، باد، خاك و بهرام بيضايي پس از وقتي همه خوابيم پس از انواع برخوردهاي نامناسب مديران، مميزان و منتقدان، چنان از كار فرهنگي در اين ديار دلزده شدند كه با اولين فرصت پيش آمده جلاي وطن كردند و در جايي ديگر فعاليت‌هاي خود را پي گرفتند. سهراب شهيدثالث در غربت اسير بيماري لاعلاج شد و از دست رفت، تقوايي نيز پس از ناكام ماندن دو پروژه زنگي و رومي و چاي تلخ و نااميد از شرايط فيلمسازي به تدريج در دو دهه اخير انزوايي تلخ و خودخواسته را در پيش گرفته است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون