درنگي بر «كوكورو» اثر ناتسومه سوسه كي
رودررو با وجدان بشري
محمد صابري
فرناندو پسوا ميگويد چه بر سر اين زوجهاي خوشبخت ميآمد اگر كه تنها يكي از آن دو نفر ميتوانست عمق روان آن ديگري را بكاود. با اين مقدمه به ايجاز و اختصار نگاهي خواهم داشت به رمان «كوكورو» اثر ناتسومه سوسه كي كه به تازگي با ترجمه سميه دلزندهروي منتشر شده است.
كوكورو روايتي است مردانه و رئاليستي- خطي از نظرگاه سوم شخص محدود؛ روايتي از مثلثي عشقي مشابه همه مثلث عشقيهاي داستاني و واقعي و مجازي با فرجامي تلخ! روايتي تلخ و گزنده از رفاقت، عشق و ازدواج و دست آخر ضدقهرماني نه چندان دوست داشتني. روايتي با پسزمينههاي واقعي از فرهنگ شرق دور با همه مختصات و مشخصات مردماني كه تعريف خاص خود را از زندگي و مرگ دارند.
در «كوكورو» ميخوانيم:
«ميخواهم بيهيچ درنگي تو را با سايههاي سياه اين جهان رودررو كنم. اما نبايد بترسي. به سياهيها خيره شو و آنچه را به كار تو ميآيد دستچين كن. منظورم از سياهي، اصولا سياهي به لحاظ اخلاقي است.»
درست برخلاف ادبيات غرب قرباني اين رابطه در «كوكورو» زن نيست. مردي است در قامت استادي كه مورد تكريم و تمجيد جامعه است. زن در پستوي مظلوميت و تقديرِ انگار از پيش نوشته خود، از پنجره زنانهاش دنيا را با تمام مكافاتش به تماشا نشسته است. دانشجويي به استاد همجنسش دل باخته و اين دلباختگي آن چنان در تار و پود زندگي او ريشه دوانده كه گاه از ياد ميبرد پدري با بيماري پنهان و آشكار درگير است. با اينهمه ما هنوز نميدانيم اين دلبستگي نه چندان مالوف و متعارف ريشه در كدام خصيصه دانشجو دارد. هورمونهاي غريزي يا... اولويت زندگي دانشجوي كنجكاو قصه تنها و تنها زندگي پررمز و راز استاد است و بس.
اگر بخواهم در عين امانتداري به يادداشتي كوتاه بر كتاب «كوكورو» بسنده كنم، پيچيدگيهاي نوع روايت، سوژه، صحنه، گفتوگو، زبان و نماد، حرفهاي بسياري را به دنبال دارد كه هر كدامشان براي بررسي دقيق آن مستلزم زمان و مكاني است كه در اينجا فرصت پرداختن به آنها و به شكلي همهجانبه نيست اما در مرور آنچه كه در «كوكورو» ميگذرد، همين چند سطر براي واكاوي و دقيق شدن در لايههاي زيرين ذهن نويسنده خوشاقبال ژاپني كفايت ميكند.
در «كوكورو» مخاطب با روايتي چند لايه مواجه نيست. گفتوگوها به سادهترين شكل ممكن بار قصه را به دوش ميكشند و درنهايت صحنهپردازي به سادهترين شكل ممكن - به دليل شايد هوشمندي نويسنده- موازي با رفتوآمدهاي بازيگران تدارك شده است. زنهاي داستان يا شايد بهتر اين است كه بگويم تنها زن داستان در هيات تيپ مطرح است تا شخصيتي اثرگذار. زن از صحنه غايب است مگر آنكه قرار بر حضوري گذرگاهي و عينالوقتي داشته باشد. زمان در «كوكورو» با ذائقه مخاطب همراه است و زندگي به سادهترين شكل ممكن با همه دردناكيهايش جريان دارد.
«ابتدا گمان ميكرد بيعلاقگي سنسی به او نتيجه محتومِ بدبينیِ سنسی به جامعه است. اما اين توجيهي نبود كه او را قانع كند. با آنچه نزد من فاش كرد، بايد گفت گاهي حتي عكسِ اين فكر ذهنش را درگير ميكرد: از كجا معلوم كه بيعلاقگي سنسی به او باعث بدبيني سنسی به جامعه نشده باشد؟ توانِ كلمات منحصر به ارتعاش هوا نيست. آنها ميتوانند چيزهاي عظيمتر را به حركت درآورند.»
از ويژگيهاي شايد بتوان گفت منحصر به فرد كوكورو يكي اين است كه نويسنده با سادهتر كردن زبان، مخاطب را غافلگير ميكند. هر جايي از قصه كه در انتظار پند و موعظهاي تكاندهنده از استاد نگونبخت و سر در گريبان با وجدان و اخلاق هستيم، داستان به ما ميفهماند كه منتظر هيچ اتفاق يا معجزهاي نباشيم. شايد يكي از دلايل اقبال بسيار بلند اين رمان در جامعه ژاپني همين بيپيرايگي و تفهيم اين نكته است كه انسانها بايد بدانند كائنات براي تعيين مجازات خودخواهيهاي انساني خيلي سختگير نيستند و چرخ روزگار طوري ميچرخد كه آدمي بيآنكه خود چيز زيادي از آن بفهمد، مينشيند به تعيين صدور حكم براي خطاها.
در برشي ديگر از اين داستان ژاپني ميخوانيم:
«حتما هنوز به ياد داري روزي به تو گفتم گونهاي بشر به نام آدمِ بد در اين جهان وجود ندارد. بايد توجه داشت بيشتر خوبها هم، اگر موقعيتش پيش بيايد ناگهان بد ميشوند.»
حرف آخر آنكه در اين زمانه پرآشوب و بدرنگ، ميتوان دقايق بسياري را با «كوكورو» زيست؛ بيآنكه ريتم تند زندگي ما تاثيري بر روند آرام آن داشته باشد. در سايه زيستن با «كوكورو» ميتوان بهطور موقت آهنگ زندگي را فراموش كرد و اين كم اتفاقي نيست.