• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5673 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۸ دي

واكاوي ادبيات اقليت در انديشه دلوز و گتاری

مقاومت در برابر استانداردسازي فرهنگي و جهاني شدن

فاضل محمود

ژيل دلوز به‌ همراه‌ فليكس گتاري، با ايده‌هاي بديع و مفاهيم جديد برساخته خود تاثير عميقي بر انديشه معاصر گذاشته‌اند. در ميان آثار مشترك آنها، تامل‌شان بر گزاره ادبيات اقليت جايگاه ويژه‌اي دارد. تفكر دلوز درباره ادبيات اقليت فراتر از شناخت ساده‌ و متداول درباره‌ مفهوم اقليت است. ايده‌ اقليت در اين مفهوم به ايده رهايي مربوط مي‌شود، جايي كه ادبيات اقليت، امكاني براي افراد و جوامع مي‌شود تا خود را از محدوديت و گير و گرفت ساختارهاي اجتماعي، زباني و فرهنگي مسلط رها كنند. البته‌ بايد گفت ادبيات اقليت، ادبيات يك زبان اقليت نيست، كاري است كه‌ يك اقليت در دل يك زبان اكثريت انجام مي‌دهد. در اينجا دلوز و گتاري سوالي را در كتاب مطرح مي‌كنند و آن‌هم اين است كه چگونه‌ ادبيات اقليت را از زبان خود آن اقليت ريشه‌كن كنيم و بدان امكان دهيم تا زبان را به‌ مبارزه‌ خواند و ناگزيرش كند به‌ پيمودن راهي انقلابي؟ چگونه‌ مي‌توان در نسبت با زبان خود يك نوماد «ايلياتي»، يك مهاجر، يك كولي بود؟ در واقع در مفهوم ادبيات اقليت به‌ قول دلوز، زبان در واقع بي‌وطن‌شدگي را جبران و از راه باز وطن‌يابي در معنا چنين مي‌كند. با پذيرش ادبيات اقليت، نويسندگان مي‌توانند منحصر به فرد بودن و تفاوت خود را بدون انطباق با انتظارات هنجاري بيان كنند. اين كنش مقاومتي در برابر استانداردسازي فرهنگي است كه صدايي براي گروه‌ها و افراد به حاشيه رانده شده ارايه مي‌دهد. در اين سيلان(2)، ادبيات اقليت به ابزاري قدرتمند براي ساخت هويت و به چالش كشيدن هنجارهاي رسمي تبديل مي‌شود. ايده‌ ادبيات اقليت دلوز براي اولين‌بار با همكاري فليكس گتاري، در كتابي با عنوان «كافكا: به‌ سوي ادبيات اقليت» ارايه‌ شد و بعد از آن توسط دلوز و نويسندگان ديگر اين مفهوم به‌ حوزه‌هاي هنري و سينما نيز كشيده‌ شد. براي درك اين ايده، تمايز بين ادبيات اكثريت و ادبيات اقليت بسيار مهم است. ادبيات اكثريت با آثار اصلي متعارف مرتبط است كه عمدتا به زبان‌هاي غالب نوشته شده‌اند و هنجارهاي فرهنگي تثبيت شده را منعكس مي‌كنند. اين آثار نماينده يك ملت يا فرهنگ خاص درنظر گرفته مي‌شوند يا ادبياتي هستند كه‌ يك منشا تاريخي دارند و هميشه‌ نام استاداني در پشت آنها «سوسو» مي‌زند. از سوي ديگر، ادبيات اقليت در حاشيه‌ اين هنجارها قرار دارد. اين ادبيات، اغلب در زبان‌ها يا مناطقي كه در صحنه ادبي جهان ارزش كمتري دارند، پديدار مي‌شود. ادبيات اقليت از قواعد از پيش تعيين شده زبان، فرم يا محتوا پيروي نمي‌كند. مشخصه آن عدم تبعيت از هنجارها، مقاومت و خلاقيت آنارشيك آن است. در «كافكا: به‌ سوي ادبيات اقليت»، دلوز و گتاري، آثار فرانتس كافكا را به عنوان نمونه‌اي نمادين از ادبيات اقليت كاوش مي‌كنند. كافكا، نويسنده آلماني زبان چك، با گريز از قراردادهاي زمان خود، جهان ادبي منحصر به فردي را خلق كرد. آثار او نقاط عجيب و نگران‌كننده هستي انساني را مي‌كاود و قطعيت‌هاي زباني و فرهنگي را زير سوال مي‌برد. به گفته دلوز، كافكا تجسم نويسنده اقليت است كه از انطباق با هنجارهاي تثبيت شده امتناع مي‌ورزد، بنابراين اثري خلق مي‌كند كه از مرزهاي فرهنگي و زباني فراتر مي‌رود. كافكا از طريق نوشته‌هايش فضاهاي بالقوه را مي‌گشايد و خواننده را به بازنگري در حدود ادبيات و انديشه دعوت مي‌كند، كافكا در اينجا نه‌ سراغ زبان آلماني ادبي و مرسوم يا زبان استاداني چون گوته،‌ بلكه‌ ‌ سراغ زبان آلماني چك يعني زباني به‌ حاشيه‌رانده‌ مي‌رود. موقعيت خاص يهوديان پراگ در نسبت با «چهار زبان» چگونه‌ بود؟ زبان محلي براي اين يهوديان كه‌ ريشه روستايي داشتند زبان چك بود، اما اين زباني بود در حال فراموشي و سركوب شدن و ايديش همزباني خوار بود كه‌ با بدگماني با آن روبه‌رو مي‌شدند، آن سان كه‌ كافكا گفته‌ هراس‌آور بود. آلماني، زبان بروكراتيك دولتي، زبان تجاري كسب و كار بود و زبان گوته ‌نيز كاركردي ارجاعي و فرهنگي يافته‌ بود. پس نزد كافكا ادبيات نبايد تابع ادبيات رسمي باشد، بلكه بايد باعث گسست از هنجارهاي ثابت شده باشد. اين گسست به پرسش دايمي ساختارهاي قدرت زباني، فرهنگي و اجتماعي دامن مي‌زند. بنابراين، ادبيات اقليت تبديل به نيرويي پويا مي‌شود كه سلسله مراتب سنتي را به‌هم مي‌‎زند و راه را براي اشكال جديد بيان باز مي‌كند. در اين مقاله‌ سعي خواهم كرد از دريچه سه‌ مفهوم كليدي دلوز يعني «قلمروزدايي(3)، خط گريز(4) و ريزوم(5)» به‌ ابعاد ادبيات اقليت بپردازم.

قلمروزدايي

دلوز و گتاري بر اين باورند كه قلمروزدايي اساسي‌ترين ويژگي ادبيات اقليت است. در رابطه‌ با مفهوم قلمروزدايي در ادبيات اقليت، نويسنده‌ ميان نوشتار خود و قلمروهاي فرهنگي تثبيت شده گسست ايجاد مي‌كند. نويسندگان ادبيات اقليت به دنبال رهايي خود از رمزگان زباني و فرهنگي غالب هستند، پس قلمروزدايي به گسست از قلمروهاي فرهنگي و زباني تثبيت شده اشاره دارد؛ اين به معناي رهايي از هنجارهاي تحميل شده توسط زبان‌هاي غالب يا سنت‌هاي ادبي متعارف است. قلمروزدايي با رهايي نويسندگان از محدوديت‌هاي قلمروهاي فرهنگي و زباني تثبيت شده، به عنوان نيروي محركه‌اي براي ادبيات اقليت عمل مي‌كند. در اينجا نويسندگان ادبيات اقليت فضاهاي بياني جديدي را كشف و آثاري خلق مي‌كنند كه طبقه‌بندي‌هاي مرسوم را به‌هم مي‌زنند. قلمروزدايي تبديل به فراخواني براي فراتر رفتن از مرزها، ساختارشكني هويت‌هاي فرهنگي از پيش تثبيت شده و ساختن روايت‌هايي مي‌شود كه انتظارات هنجاري را به چالش مي‌كشد؛ اين يك كنش مقاومتي در برابر همسان‌سازي فرهنگي و امكاني براي توليد فضاهايي به منظور بيان اصيل است. قلمروزدايي، كاوش مداوم را تشويق و نويسندگان را دعوت مي‌كند تا از مرزهاي فرهنگي فراتر روند و آثاري خلق كنند كه از هر طبقه‌بندي پيش‌انديشيده‌اي فراتر رود.

خط گريز در رابطه‌ با ادبيات اقليت

خط گريز، در فلسفه دلوزي، نشان‌دهنده يك مسيرگريز، گريزي خلاقانه از الگوهاي مرسوم است. براي ادبيات اقليت، خط گريز دعوت به نوآوري و خلاقيت آنارشيك است. خط گريز، تكوين گستره و فضايي است كه در آن خلاقيت مي‌تواند شكوفا شود. خط گريز را نبايد با فرار از مسووليت و تعهد اشتباه كرد، بلكه به چالش كشيدن ساختارهاي مستقر و بخشيدن صدا به حاشيه‌هاي مسكوت است. خط گريز، مظهر تمايل به فرار از هنجارهاي تثبيت شده و رديابي مسيرهاي خلاقانه به سمت امر ناشناخته است. خط گريز فراخواني است به آزادي هنري، به كشف مداوم و به پرسشگري مستمر از قراردادها.

ريزوم و ادبيات اقليت

مفهوم ريزوم كه از زيست‌شناسي گياهي به عاريت گرفته شده است، براي توصيف يك ساختار غيرخطي و غير سلسله مراتبي استفاده مي‌شود. برخلاف نقشه و رويش درختي كه در آن هر عنصر تابع ديگري است، كنش ريزومي به صورت افقي گسترش مي‌يابد و نقاط را بدون مركزيت ثابت به هم متصل مي‌كند. در زمينه ادبيات اقليت، ريزوم همان صفحه‌اي است كه نوشته‌هاي حاشيه‌اي در آن تكامل مي‌يابند. ادبيات اقليت، با اتخاذ شكل ريزوماتيك، خود را از ساختارهاي متعارف رها مي‌كند. روايت‌ها درهم تنيده مي‌شوند، صداها بدون پيروي از سلسله مراتب از پيش تعيين شده، تكثير مي‌شوند. اين رويكرد موجب تنوع روايي مي‌شود، جايي كه نويسندگان اقليت مسيرهاي مختلف را بدون محدود شدن به يك روايت غالب در پيش مي‌گيرند. ادبيات اقليت، در حالت ريزوماتيك خود، به صورت شبكه‌اي پيچيده از پيوندهاي متقابل تبديل مي‌شود كه در آن هر نقطه يك مركز بالقوه است. روايت‌ها به صورت افقي پخش مي‌شوند، به شيوه‌اي غيرخطي در هم تنيده مي‌شوند و شبكه‌اي ارگانيك از ايده‌ها و صداها ايجاد مي‌كنند كه‌ در آن نويسندگان، به خلق مسيرهاي روايي متنوعي وراي محدوديت خطي و رفتار متني تمركزگرا مي‌پردازند. ريزوم، به چنگ آوردن آزادي خلاقانه است. پس در اين‌گونه‌ ادبيات، هر سه‌ مفهوم حياتي ريزوم، قلمروزدايي و خط گريز با هم ادغام مي‌شوند و پيامد اين ادغام و صورت‌بندي؛ تنوع، مقاومت و خلق ادبياتي يكسره متفاوت با ادبيات اكثريت است. ادبيات اقليت از اين منظر، به نيرويي پويا تبديل مي‌شود، نويسنده كاوشگر است و قاره‌اي جديد به قاره‌هاي جهان مي‌افزايد.

نتيجه

مفهوم ادبيات اقليت به‌زعم دلوز، آفرينش ادبي را متحول مي‌كند و ما را وا مي‌دارد تا سلسله مراتب تثبيت شده را زير سوال ببريم و غنا و سرزندگي را كه از حاشيه بيرون مي‌آيد، دريابيم. بنابراين، ادبيات اقليت، زميني حاصلخيز براي نوآوري، براندازي و خلاقيت است و مرزهاي فرهنگي و زباني را به چالش مي‌كشد تا افق‌هاي ادبي جديد را آشكار كند. پذيرش ادبيات اقليت، ما عنصر رهايي‌بخش نوشتن را در آغوش مي‌گيريم و به فراتر از مرزها مي‌رسيم تا ناشناخته‌ها را كشف كنيم. دلوز و گتاري اصرار دارند كه ادبيات اقليت مردمي در اقليت را خلق مي‌كند. اين صرفا يك مقوله ادبي نيست، بلكه نيرويي است كه افراد را گردهم مي‌آورد تا تجربيات حاشيه‌اي را به اشتراك بگذارند. اين افراد به هويت ملي يا قومي محدود نمي‌شوند، بلكه به جامعه‌اي از افراد كه تجربه مشتركي از قلمروزدايي و مبارزه دارند، پيوند مي‌خورند. دلوز از طريق ادبيات اقليت، ايجاد يك جامعه جديد را پيشنهاد مي‌كند، جامعه‌اي پرجنب و جوش است كه حول مقاومت و خلاقيت شكل مي‌گيرد و كساني را كه به دنبال رهايي از هنجارهاي ظالمانه و كشف افق‌هاي جديد هستند، متحد مي‌سازد. با اتخاذ ديدگاه دلوزي در مورد ادبيات اقليت، از ما دعوت مي‌شود تا قدرت ويرانگر نوشتن را بشناسيم و تنوع صداهايي را كه از حواشي بيرون مي‌آيند، بپذيريم. دلوز در كتاب ديالوگ‌ها مي‌گويد: «هدف نوشتن رساندن زندگي به‌ وضعيت يك قدرت غيرشخصي است.» تفكر دلوز درباره ادبيات اقليت از واقعيت سياسي جدا نيست. اين بخشي از يك ديدگاه متعهد است كه در آن عمل نوشتن به دستمايه‌اي براي مقاومت در برابر مكانيسم‌هاي سركوب تبديل مي‌شود. نويسندگان اقليتي با قلمروزدايي زبان و ايجاد خطوط گريز، فعالانه در شكل‌گيري مقاومت سياسي شركت مي‌كنند. به گفته دلوز، ادبيات اقليت نيز كاوش عميق هويت است. نويسندگان با گريز از هنجارهاي متداول فرهنگي، سفري دروني را آغاز مي‌كنند و معناي تعلق به يك جامعه يا فرهنگ را زير سوال مي‌برند و باز تعريف مي‌كنند. اين كاوش هويت به نوعي رفتار مقاومتي در برابر استانداردسازي فرهنگي و جهاني شدن تبديل مي‌شود.در دنيايي كه هويت‌هاي فرهنگي اغلب توسط نيروهاي جهاني‌سازي تضعيف مي‌شوند، ادبيات اقليت راهي براي حفظ و تجليل از تنوع ارايه مي‌دهد. اين وسيله‌اي براي بازيابي هويت‌هاي اغلب ناديده گرفته شده و ايجاد روايت‌هاي جايگزيني مي‌شود كه از كليشه‌هاي از پيش موجود گريز مي‌كنند.

پاورقي

1- مدرس ادبيات فارسي در دانشكده‌ زبان دانشگاه صلاح‌الدين، اقليم كردستان عراق

2- flux

3- déterritorialisation

4- ligne de fuite

5- Rhizome


دلوز و گتاري بر اين باورند كه قلمروزدايي اساسي‌ترين ويژگي ادبيات اقليت است. در رابطه‌ با مفهوم قلمروزدايي در ادبيات اقليت، نويسنده‌ ميان نوشتار خود و قلمروهاي فرهنگي تثبيت شده گسست ايجاد مي‌كند. نويسندگان ادبيات اقليت به دنبال رهايي خود از رمزگان زباني و فرهنگي غالب هستند، پس قلمروزدايي به گسست از قلمروهاي فرهنگي و زباني تثبيت شده اشاره دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون