• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5673 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۸ دي

منوچهر (7)

علي نيكويي

سوي خانه زرنگار آمدند/ بران مجلس شاهوار آمدند
كاخ رودابه چون بهشتي آراسته شده بود، زال و رودابه در كنار يكديگر بودند، زال رو به سودابه نمود و فرمود: ‌اي زيباروي، من در دل خويش جز مهر تو مهر كسي را برنگيرم و جز تو خواستار همسري نباشم؛ اما چه كنم كه پدرم سام نريمان و منوچهر شاهنشاه ايران به ازدواج من با تو رضايت ندهند؛ زيرا تو از نژاد ضحاكي. رودابه غمگين شد و گفت: اگر ضحاك بد كرد من را چه گناه؟ من داستان‌هاي دلاوري‌هاي تو را شنيدم و دل به تو دادم وگرنه براي من شوي از نامداران و گردنكشان بسيار است؛ اما چه كنم كه دل به مهر تو بستم و جز تو همسري نمي‌خواهم! زال به انديشه فرو رفت و گفت: ‌اي دل‌آرام، تو بر دل غم راه مده كه از خداوندگار خواهم خواست تا دل سام و منوچهر را از كينه بشويد و سوي تو مهربان نمايند؛ آري شهريار ايران بزرگ است و بخشايشگر و بر ما ستم نخواهد ورزيد؛ رودابه كه اين سخن بشنيد، سپاس گفت و سوگند خورد كه در جهان همسري جز زال نپذيرد. چون سپيده صبح زد آن دو يكديگر را بدرود گفتند و زال به لشكرگاه خود بازگشت.
چون يك روز ديگر بگذشت زال پيكي به سوي موبدان و خردمندان فرستاد و ايشان را به نزد خود فراخواند. موبدان و خردمندان جمع آمدند و زال سخن آغاز كرد كه: دادار جهان‌آفرين همسر گزيدن را دستور و آيين آدميان قرار داده تا از انسان فرزند پديد آيد و جهان ‌آباد برقرار بماند! دريغ است كه از نژاد سام نريمان و زال زر فرزندي به دنيا نماند تا شيوه پهلواني و دلاوري را پايدار نگاه دارد، پس من تصميم دارم تا رودابه دختر مهراب را به زني گيرم كه دل در گرواش بستم و از او خوب‌روتر و آزادتر نمي‌شناسم! اكنون ‌اي خردمندان شما چه مي‌گوييد؟ موبدان خاموش ماندند، زيرا مي‌دانستند مهراب از خاندان ضحاك است و منوچهر شاهنشاه ايران به اين پيوند رضايت نخواهد داد؛ زال زر چون اين سكوت را بديد باز سخن سر داد كه: مي‌دانم كه مرا براي اين انتخاب نكوهش مي‌نماييد، اما بدانيد من رودابه را چنان ديدم كه از او جدا نمي‌توانم زيست و بي‌او شادماني از من رخت خواهد بست پس شما راهي بجوييد و مرا ياري كنيد تا به مقصود خود رسم اگر به وصالش رسم بدانيد چنان با شما خواهم كرد كه تاكنون هيچ سروري با خادم خود نكرده است. موبدان و خردمندان چون زال را در عشق رودابه چنين ديدند، گفتند: ‌اي پهلوان نامدار، ما همگان خادمان توايم؛ همسر خواستن ننگ نيست و مهراب هم هر چند در حد بزرگي تو نيست؛ اما پهلواني دلير و نامدار است و شكوه شاهانه دارد گرچه نيايش ضحاك است و ضحاك به ايرانيان بد كرد و ستم پيشه نمود؛ اما شاهي بزرگ و توانا بود! چاره كار تو آن است تا نامه‌اي به پدر خود سام نريمان بنويسي و درددل خود را به پدر گويي و او را به راي و انديشه خود موافق كني؛ زيرا اگر سام هم‌داستان تو گردد منوچهر شاه از نظر او روي مگرداند و نظر سام پيش شاه موافق‌ آيد.
 زال زر نامه‌اي براي پدر نوشت كه تو نيك از آنچه بر من گذشته است آگاهي و از ستم‌ها كه بر من روا گرديد باخبري. از مادر‌ زاده شدم بي‌كس و بي‌يار در دامن كوه افتادم و با مرغان همزاد و توشه شدم چه رنج‌ها از باد و آفتاب و خاك ديدم، دور از آغوش مادر و مهر پدر، بزرگ گشتم؛ ‌اي پدر پهلوان آن هنگام كه تو در بستر خز و پرنيان آسايش داشتي من در كوه و كمر در پي روزي بودم، اكنون مرا آرزويي پيش‌ آمده كه چاره كار در دست توست؛ من مهر رودابه دختر مهراب را به دل دارم و شبي نيست تا صبح كه بي‌فكر او بخوابم، دختري است زيبا چهره و آزاده و نكومنش كه حور به اين زيبايي و دل‌آرايي نيست. اكنون راي پدر نامدار چيست؟ به ياد داري هنگامه‌اي كه مرا از كوه باز آوردي در برابر بزرگان و مهان پهلوانان و موبدان پيمان كردي كه هيچ آرزويي از من دريغ نورزي؟ اكنون آرزوي من اين است و نيك مي‌دانم پيمان شكستن آيين پهلوانان نيست.
سام پهلوان در شكارگاه بود كه پيك زال به او رسيد؛ چون سام نامه فرزند بگشاد و نامه را خواند، سرد شد و خيره ماند. چگونه مي‌توانست به پيوند خاندان خود كه به فريدون شاه مي‌رسيد و با خاندان ضحاك رضايت دهد! دلش از آرزوي پسر پر انديشه گرديده بود با خود گفت: سرانجام زال گوهر خود را هويدا كرد! كسي را كه مرغ در كوهسار پرورانده باشد كام جستنش نيز چنين خواهد بود. سام غمگين از شكارگاه رو به خانه بازگشت و در انديشه بود كه اگر فرزند را باز دارم پيمان خود را شكسته‌ام و اگر موافق باشم چگونه زهر و نوش را با هم مي‌توان آميخت؟ از اين مرغ پرورده و از آن ديوزاده چگونه فرزندي پديد‌ آيد و شاهي زابلستان به كه خواهد رسيد؟ سام آزرده و غمگين به بستر رفت؛ چون روز برآمد سام پهلوان موبدان و اخترشناسان را فراخواند و داستان زال و رودابه را به آنان بازگفت و فرمود: چگونه مي‌توان دو گوهر جدا چون آب‌ و آتش را فراهم نمود و ميان خاندان فريدون و ضحاك پيوند ساخت؟ پس شما بر ستارگان بنگريد و طالع فرزندم زال را ببينيد تا بدانيم دست تقدير بر خاندان ما چه خواهد نوشت.
از اختر بجوئيد و پاسخ دهيد/ همه كار و كردار فرخ نهيد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون