نقد و نقادي- بخش پاياني
علي مندنيپور
...روش نقد: آنگاه كه با معيارهايي چون عقيده و باور و نيز آموزههاي ايدئولوژيك دستپختِ بشر، با پيمانههايي از جنسِ: تاريخ، جغرافيا و فرهنگ (زبان، نژاد، قوم، قبيله، عادات، آداب، هنر) و صد البته با چاشني تعصب، يك شخصيت، يك ديدگاه، يك حركت اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي يا يك ارزش را در ترازوي نقد و نقادي قرار ميدهيم، نشان از اين واقعيت تلخ دارد كه با فرهنگِ نقد و نقادي بيگانهايم و با آن فاصله زيادي داريم و از آنجا كه از معيار سنجش ثابت و پايداري بهره نگرفتهايم، نقدمان خواسته و ناخواسته به گونهاي از وابستگيهاي قومي، قبيلهاي، جغرافيايي، تاريخي، نژادي، عقيدتي و... متاثر ميشود و رگههاي عصبيت جهتدار به گونهاي غليظ و پررنگ به درجات گوناگون خود را در «آن» نشان ميدهند. بديهي است در چنين وضعيتي تا زماني كه به ميزاني از تعامل، برد باري و انديشيدن در عين آگاهي در رابطه خود با ديگران دست نيافتهايم، سخن از نقد و نقادي بيمعناست و دلخوشكنكي بيش نبوده و خود فريبي است! راستيآزمايي اين مهم در مرحله عمل خود را نشان ميدهد.
صِرف شعار حاصلي جز ريا و تظاهر به بار نخواهد آورد. مسيري كه ايستگاه آخرش به عوامفريبي ختم خواهد شد!
چه تجربه نشان ميدهد، اثر وجودي رفتارهايي از اين دست بيشتر به تخريب و تحقير هدفمند ميماند تا نقد!
و نتيجه نقدهايي از اين قماش چونان «بازي بومرنگ» به پرتابكننده بازميگردد!
در چنين حالتي نياز جدي به خانهتكاني درون احساس ميشود و تا زماني كه خود را از زير بار خاكروبههاي ذهني آزاد نسازيم و قيد و بندهاي دست و پاگيري را كه عقل سليم با آنها كمترين سنخيتي ندارد، از دست و پا باز نكنيم، انتظارِ طهارت روح، رها شدن از قيد وبندها و رسيدن به ايستگاه رستگاري بيفايده است و به مثابه «آب در هاون كوبيدن» است!
از رعايتِ اصول و ضرورت وجودي معيار و روش نقد سخن رانديم،
اينها همه دستگيره است و ابزار.
از نقشآفرين واقعي بگوييم، كسي كه هدايت و رهبري اين كشتي را به سمتِ ساحل عهدهدار است و از او به نقاد ياد ميشود.
هم او كه ميبايستي در وهله نخست از شناخت و آگاهي لازم و كافي بر خوردار باشد و در كنار آن از «سلامتِ نفس» براي عبور بيخطر از اين مسير پر دست انداز، بهرهمند!
هم او كه عقل و منطق را فرا روي خود قرار ميدهد و با برخوردهاي احساسي و هيجانات كاذب بيگانه است و نسبت به آسيبهاي وارده از رهگذر نوشتهها و گفتههايش آگاه.
تخطي از اصول اخلاقي را خط قرمز خود ميشمارد، از دايره اين مهم خارج نشده، به جاي نقدِ مشفقانه و منصفانه، اسب چموش تخريب و تحقير را چهار نعله در مزرعه آرام زندگي ديگران به تاخت و تاز وانداشته، آرامشِ زندگي فردي و جمعي جامعه را بر هم نزده، مجيز نگفته و هرگز براي رسيدن به نام و نان قلم نميزند و زبان نميگشايد؛ از خود بزرگبيني پرهيز كرده، نه از سرِ خوشبيني يا بدبيني كه با واقعبيني به دنياي پيراموني نگاه ميكند، به راحتي خود را در معرضِ نقدِ ديگران قرار داده، حريمها را رعايت كرده، حرمت قلم را پاس داشته، جانب انصاف و مروت را نگه داشته و از قاعده شناخته شده نقد و نقادي به جد پيروي نموده، حق و تكليف را لازم و ملزوم شمرده و هرگز خود را صاحبِ انحصاري حق قلمداد ننموده، از خودپسندي و خودخواهي ومنيت دوري و ديگران را مكلف به پيروي از منش، روش و بينش خويش نميپندارد. به بهانه نقد، آسايش و آرامش ديگران را بر هم نزده، دفاع مسوولانه از آزادي انديشه، قلم و بيان با حفظ ارزشها و در چارچوب قانون را وجهه همت خويش قرار داده، مقيد به رعايتِ حريم حرمتِ زندگي خصوصي ديگران و پشتيبان تمام و كمال حقوق فردي و اجتماعي شهروندان است!
پرسش اين است: آيا ما نيزبه چنين قيد و بندهايي در نقد و سنجشِ ديگران پاي بنديم، آيا در نقد به چارچوبهاي اخلاقي- ارزشي متعهديم و آنچه را بر خود نميپسنديم
بر ديگران نيز نميپسنديم؟!