• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۶ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5699 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۳ بهمن

محمدرضاشاه در روزهاي پيش و پس از انقلاب (1)

به سوي فرودگاه اسوان

مرتضي ميرحسيني

محمدرضاشاه بعد از ترك ايران راهي مصر شد. هنوز حوادث كشور را درست هضم نكرده بود و نمي‌دانست در روزهاي آينده چه تغيير و تحولاتي براي حكومتش و چه سرنوشتي براي خودش رقم مي‌خورد. شنيده بود كه برخي مخالفانش با رد هر پيشنهادي براي مصالحه، به صراحت از ضرورت تغيير نظام سياسي در ايران صحبت مي‌كنند و مصمم به حذف مقام شاه و تاسيس نوعي جمهوري هستند. اما خودش هنوز آماده پذيرش چنين انقلابي نبود. باورش نمي‌شد كه تغييري چنين بزرگ ممكن باشد. حتي به روايتي - نسبتا معتبر - اين اميد را در قلبش حفظ كرده بود كه بار ديگر، به روشي شبيه تابستان 1332 به قدرت برمي‌گردد. البته اين را هم مي‌دانست كه حوادث به مسيري بي‌بازگشت افتاده‌اند و فرجام ماجرا هر چه باشد، ايران ديگر مثل گذشته - مثل سال‌هايي كه او به استبداد بر آن حكومت كرده بود - نمي‌شود. سفرش به مصر سه ساعت طول كشيد و چنانكه نوشته‌اند در مرحله پاياني پرواز، خودش سكان را به دست گرفت و هواپيما را به زمين نشاند. انور سادات همراه با همسرش به استقبال او رفت و همه تشريفات مرسوم در مراسمات اينچنيني را رعايت كرد. به روايت ويليام شوكراس «بيست‌ويك توپ شليك شد، موزيك نظامي سرود شاهنشاهي ايران و سرود ملي مصر را نواخت. ديگر هيچ‌گاه در هيچ نقطه‌اي از جهان چنين مراسم احترامي براي او برگزار نشد.» رييس‌جمهور مصر كه گويا كمي احساساتي شده بود، شاه را در آغوش گرفت و بعد از روبوسي گفت: «مطمئن باش محمد، تو در كشور خودت و ميان ملت خودت و برادرانت هستي.» شاه نيز از اين استقبال گرم رييس‌جمهور مصر متاثر شد و در مسير هتل اوبري به او گفت: «احساس فرماندهي را دارم كه از ميدان جنگ گريخته است.» خاطره خداحافظي در فرودگاه و احساسي كه پيش از سوار شدن به هواپيما تجربه كرده بود، رهايش نمي‌كرد و در ذهنش با مجموعه‌اي از اما و اگرها كلنجار مي‌رفت. همچنين چه آن زمان و چه بعدها، هميشه با اين بدبيني هم درگير بود كه امريكايي‌ها فريبش داده‌اند و از سادات براي بيرون كشيدن او از ايران استفاده كرده‌اند. برخي اتفاقات آن روزها و حرف‌هايي كه از اين و آن مي‌شنيد نيز اين بدبيني را تشديد مي‌كرد. مثلا اميرارسلان افشار، رييس كل تشريفات مي‌گفت: «تصور مي‌كنم اين يك توطئه امريكايي بود كه شاه را به امريكا راه ندهند. اندكي پيش از آنكه ايران را ترك كنيم، شاه به من دستور داد به سادات تلفن بزنم. ولي تلفن در اعتصاب بود و همين‌طور تلكس - حتي سفير مصر نتوانست با قاهره تماس بگيرد. شاه گفت راه‌حلي پيدا كن! در حدود ساعت ده يا يازده شب بود كه از سفارت امريكا تلفن شد و آنها گفتند از طريق راديو با حسني‌ مبارك، معاون رييس‌جمهوري مصر تماس گرفته‌ايم و آقاي سادات پس‌فردا ساعت دو بعدازظهر در اسوان منتظر شاه هستند. پس ملاحظه مي‌كنيد امريكايي‌ها همه ‌چيز را آماده ساخته بودند.» البته توطئه‌، حداقل به آن شكلي كه محمدرضاشاه و نزديكانش فكر مي‌كردند، وجود نداشت و سادات هم - آگاهانه يا ناآگاهانه - در اين ماجرا بازيچه امريكايي‌ها نشده بود. اتفاقا امريكايي‌ها ترجيح مي‌دادند شاه در قدرت باقي بماند و نظام سياسي ايران زيرورو نشود، اما آن دموكرات‌هايي كه آن روزها بر كاخ سفيد مسلط بودند و جيمي كارتر ويترين‌شان بود، از پس انجام اين كار برنيامدند. اين ناتواني آنان، در نگاه محمدرضاشاه - كه باور داشت كاري نيست كه امريكايي‌ها اراده كنند و نتوانند انجامش دهند - خيانت به نظر رسيد. پايه و چارچوب بسياري از روايت‌هاي سلطنت‌طلبانه از تغيير و تحولات زمستان 1357 - كه هنوز هم براي خودشان معتبر است - به همين نگاه محمدرضاشاه برمي‌گردد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون