كلامي در اختيار موسيقي
رضا خرم
در ابتداي اين گفتار بايد تعريف درست و مشخصي درباره ترانهسرا داشته باشم؛ «ترانهسرا كسي است كه بتواند روي موسيقي شعر بگويد» چند عامل برجسته وجود دارد كه ترانهسرا بايد آنها را بهطور همزمان داشته باشد تا بتوان آنها را در شمار افرادي همچون تورج نگهبان، بيژن ترقي، معينيكرمانشاهي، رهيمعيري، كريم فكور، نواب صفا يا بهادر يگانه و... دانست كه البته افراد خيلي كمي هستند، افرادي كه نامشان را بردم با موسيقي ارتباط عميقي پيدا ميكردند؛ ميخواهم به اين نكته اشاره كنم كه ترانهسراهاي بزرگ وقتي ملودي را ميشنيدند بسيار تحت تاثير قرار ميگرفتند و حتي با موسيقي اشك ميريختند.
لازم نيست ترانهسرا تخصص موسيقايي داشته باشد يا ساز بزند همانطور كه فردي مثل بيژن ترقي دو جلسه نزد آقاي صبا رفته بوده كه چيزهايي ياد بگيرد ولي در نهايت ادامه نداد، برخي ترانهسراها آشنايي با نت دارند كه اين آشنايي به پيشبرد كارشان بسيار هم كمك ميكند ولي لزوما يك ترانهسرا لازم نيست، مباني نظري موسيقي را بداند و همين كه از دنياي موسيقي مقداري شناخت داشته باشد، كافي است.
اما نكته مهمي كه نبايد از نظر دور نگه داشت، اين است كه ترانهسرا بايد و حتما با ريتم آشنا باشد يا آن را حس كند؛ جالب است بدانيد كه بسياري از ترانهسراها با وجود اينكه ريتم را به صورت نظري درك نميكردند ولي به صورت احساسي همه آن را درك كرده و در ترانهسرايي هم بسيار خوب عمل ميكردند. مهمترين مساله در گذاشتن كلام روي آهنگ، «حس ريتم» است و توانايي انتخاب كلمات مناسب بر اساس آن. مثلا در استفاده از حروف صدادار و كششي ظرايف زيادي وجود دارد كه ترانهسرا بايد آنها را درك كند.
مساله بعدي دريافت احساس درست از حالت موسيقي است، يعني زماني كه ترانهسرا يك اثر موسيقايي را ميشنود بايد توانايي درك حالت و حس آن را داشته باشد و بفهمد كه آيا حالت اين موسيقي بيان غم است و اگر قصدش بيان غم است، غم عاشقانه است يا غم جدايي مادر از فرزند يا غم عارفانه يا غم فراق يار. اگر بيانگر شادي است هدفش چه نوع از شادي است، شادي به دست آوردن مال يا شادي وصال معشوق. اگر حماسي است و ابهتي را بيان ميكند، حالت و حس آن چيست. اين مساله بايد دروني باشد و از مسائلي است كه به هيچ عنوان نميتوان آن را در قالب علم و تجربه در آورد.
اينجا خاطرهاي از پدر نقل كنم، وقتي ايشان آهنگ «ساغرم شكست اي ساقي» را ساخت، ترانهاش را به آقاي معينيكرمانشاهي سپرد كه ترانهسراي بينظيري هستند. اولين كاري كه آقاي معيني دادند، پدر به ايشان گفته بود: «آقاي معيني در اينكه شما ترانهسراي بسيار حاذقي هستيد شكي نيست، اين كلام هم شعر زيبايي است ولي مطلوب آهنگ من نيست.» اين داستان مربوط به سال ۴۸ است كه ايشان هم قبول ميكند و بلافاصله ترانه «ساغرم شكست اي ساقي» را ميگويد و اينطور گل ميكند. مطمئن باشيد اگر جز اين بود و ترانهسرا و آهنگساز حسشان يكي نميشد اين ميزان اثرگذاري در اين اثر وجود نداشت. در بسياري اوقات به دليل اينكه آهنگساز، از ابتدا آهنگ را با درونيات خودش و در برخورد با احساساتش در موقعيتهاي مختلف ساخته است، بهتر از هر كسي ميتواند حس آهنگ را بفهمد و در انتقال حس درست آهنگ ميتواند كمك زيادي به ترانهسرا كند. گاهي ترانهسراها اين حس را به راحتي دريافت ميكردند و گاهي هم مشورت زيادي لازم بوده، اما مهم است كه اين حس يكي شود.
آهنگهاي دورههاي پيشين عموما سه بخش داشتند: [درآمد، اوج، فرود] و اينكه ترانهسرا در قسمت اوج، چه ترانهاي در نظر بگيرد، مساله مهمي است يا اينكه اگر در جايي ناله، فرياد، شكايت يا عجز عاشق به ميان ميآيد گاهي بايد ابهت عاشق احساس شود و اينكه ترانهسرا در هر قسمت از آهنگ، از كدام قسمت كلام بهره ميگيرد، مهم است. بايد ترانهسرا تشخيص دهد كه كدام قسمت از آهنگ، روايت يك موضوع است، كدام قسمت شرح مقدماتي است، كدام قسمت فرياد است و كدام قسمت نتيجهگيري است. علاوه بر اين موارد، ترانهسرا بايد دايره واژگاني وسيعي داشته باشد، گاهي ترانهاي گفته ميشود و كلمات بسيار ساده و كليشهاي به كار ميرود كه مطلوب نيست. ترانهسراي خوب كسي است كه ضمن اينكه بسيار ظريف عمل ميكند، بسياري از صفات او نيز گفتني نيست و حتي نميتوان كسي را به اين راه هدايت كرد، چراكه بايد اين ويژگيها در وجودش باشد. ترانهسرا علاوه بر داشتن دايره واژگاني بايد توانايي استفاده از آن دايره را نيز با سرعت و به صورت اثربخش داشته باشد كه در اين باره محدوديت زمان نيز وجود دارد. بايد كلماتي به كار روند كه تا حد امكان جذاب، جالب و نو باشند و شنونده هم آن را سريع درك كند. ما نميتوانيم كلمات ثقيل را در ترانهها به كار ببريم، چراكه مخاطب، عام است؛ پس بايد كلماتي را به كار ببرد كه ضمن داشتن جذابيت و نو بودن، سريع از طرف مخاطب درك شود. نكته ديگري هم كه بد نيست در اينجا به آن اشاره كنم، اين است كه اگر كسي غزلسرا يا شاعر كلاسيك باشد، اصلا دليلي ندارد كه بتواند ترانه هم بگويد. تنها موردي كه من با اندك اطلاعات و سليقه خودم ميگويم كه هم ترانهسرايي و هم غزلسرايي او اعلا بود، رهيمعيري است؛ هيچ كدام از ديگر شاعران كلاسيك، در اين حد نبودند يا برعكس از ميان همه ترانهسراها، كسي كه شعر كلاسيكش شاخص باشد كه روي مخاطب تاثير بگذارد، نبوده ولي هوشنگ ابتهاج برعكس است با اينكه غزلسراي برجستهاي است ولي هنوز كسي او را به عنوان ترانهسرا قبول ندارد. درست است كه شعر «تو اي پري كجايي» را گفتهاند ولي بايد بگويم كه پدر من، اصلاحات بسياري روي شعر ايشان انجام داد كه درست و با آهنگ يكي شود. منظور من از تمام اين حرفها اين است كه ما به هر كلامي نميتوانيم «ترانه» بگوييم و هر فردي كه شاعر است را نيز نميتوانيم «ترانهسرا» بدانيم. ترانهسرايي قواعدي دارد و يكي از مهمترين قواعدش اين است كه بايد كلام در خدمت آهنگ قرار بگيرد در نتيجه وقتي ترانهسرا ميتواند اثر مطلوبي خلق كند كه آن اثر هماهنگي و همگامي لازم با آهنگ را داشته باشد كه اين مستلزم آن است كه او آهنگ را بهطور كامل درك كرده باشد.