آن ساعت خوش بين دو استامينوفن
غزل حضرتي
ويروسها هميشه جديدند. هميشه پاي يك ويروس بدجنس جديد در ميان است كه قرار است بچهها را زمينگير كند و خانهنشين. هميشه هم اين ويروس بدتر از قبلي است و عوارض شديدتري دارد. در اين بين، بچههايي كه مهدكودك و مدرسه ميروند بيش از باقي بچهها در معرضند.
كل پاييز و 2 ماه زمستان را تلاش كرديم بچهها مريض نشوند كه البته به تلاش ما خيلي هم ربطي نداشت و بيشتر خوششانسي بود كه مريضي آنچناني نگرفتند و در حد يك روز تب و بيحالي گذشت.
اما اين ويروس اخير كه از نوع جديدهاي ديوانه بود، گريبانمان را گرفت و بعد از تعطيلات 4 روزه 22 بهمن كه خانهنشين بوديم و در انتظار آن دوشنبه موعود بوديم تا بچهها راهي مهد شوند و ما هم راهي كار، ناگهان از مهد تماس گرفتند كه جوجهها مريض شدند و بياييد ببريدشان!
مادرهاي شاغل ميدانند اين تماس يعني چه. آنها ميدانند وقتي 4 روز در خانه باشي آن هم با دو بچهاي كه ديوار آپارتمان برايشان حكم قفس را دارد و باز مجبور باشي 4 روز ديگر به خاطر مريضي در خانه بماني چه حكمي دارد. چاره چه بود.
از سهشنبه خانهنشين شدم تا شنبه. يك تعطيلات طولاني اجباري ديگر. اما چيزي كه هميشه در مريضي بچهها عجيب است احساس خستگي توام با دوست داشتني است كه سراغ آدم ميآيد. اين تعطيلات مثل تعطيلات عادي نيست. زمانها تقسيم ميشود به بيحالي بچه، كرختي و گوشهنشينياش و زمانهايي كه آن داروي معجزهگر؛ استامينوفن به حلق بچه سرازير ميشود و بعد از نيمساعت، از اين رو به آن رو ميشود.
پسربچهاي كه داشته در تب ميسوخته، با گونههاي قرمز و چشماني بيحال كه دل هر بينندهاي را ريش ميكند و با خودت عهد ميبندي تا آخر روز دعوايش نكني، ناگهان سرحال ميشود و اثري از مريضي در او نميبيني. يكهو ديوار را ميگيرد كه برود بالا و آن لحظه است كه هر چه عهد و پيمان با خود بستهاي را فراموش ميكني.
صف شيشههاي شربت در طعمهاي مختلف در سيني بالاي سرشان روي قفسه اسباببازيها خودنمايي ميكند. دو سرنگ داروخوري و دو ليوان آب هم كنارشان نشستهاند. نصفه شب بيدارشان ميكنم و خواهش ميكنم شربتهايشان را بخورند. آنقدر آرام و متين شربت ميخورند و از من تشكر ميكنند كه باورم نميشود اينها همان بچههايياند كه چند ساعت پيش، قبل از خواب، به انواع ترفندها متوسل شدم تا قطره دارويي به خوردشان بدهم. از خواهش و التماس تا باج و تهديد همه را آزمودم تا يكي اثر كند و دارو را سر ساعت بخورند.
هميشه شلوغترين بچهها وقتي ميخوابند شبيه فرشتههايي ميشوند كه آزارشان به مورچهاي هم نميرسد و هميشه پدرها و مادرها وقتي براي بوسه خواب سراغ بچههايشان ميروند خودشان را شماتت ميكنند كه چرا سر بچه به اين معصومي داد كشيدم. اما اين خيال باطلي است كه دارند و هيچ وقت به فردا فكر نميكنند كه اگر بكنند دست از سرزنش خود برميدارند.
بچهها موجودات به شدت شرطي هستند، آنها خيلي راحت در دستان شما ميتوانند به هر شكلي دربيايند، البته كه شما بايد به هزار ساز نرقصيده در زندگيتان برقصيد. اما در هر حال ميتوانيد اين موجودات كوچك پر درك را سر راه بياوريد و تعطيلات اجباريتان را به سلامت تمام كنيد.