• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5722 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۱ اسفند

نگاهي به نمايش «ژيلت» به كارگرداني حسن جودكي

دستگاه تطهيركننده رفيق استالين

چرا رويكرد اين نمايش در نقد سياست‌هاي فرهنگي نظام‌هاي اقتدارگرا به ضد خودش بدل شده؟

محمدحسن خدايي

آن‌چنان‌كه فيلسوف نامداري چون بوريس گرويس در كتاب درخشان خود «هنر تام استاليني» توضيح مي‌دهد رابطه نويسندگان، هنرمندان و روشنفكران شوروي با حكومت استالين، بر مدار ترس هميشگي از دستورالعمل‌هاي پيدا و پنهان سياسي و امكان‌هاي محدود آفرينش هنري بود. جهاني كه رهبران انقلاب اكتبر وعده‌اش را مي‌دادند علاوه بر اينكه مي‌بايست عادلانه باشد و در پي ساختن انسان تراز نوين، جهاني بود زيبا. اين زيبايي متفاوت با گذشته، امكاني بود در خدمت رهايي توده‌هاي تحت ستم از سلطه سرمايه‌داري مهاجم جهاني. اين جهان تازه كه سازماندهي توده‌ها و تغيير در فرماسيون اجتماعي توليد را ضرورت مي‌بخشيد به زيباشناسي متفاوتي احتياج داشت كه حيات اقتصادي، اجتماعي و روزمره ملت روس را به تمامي تابع مرجع برنامه‌ريز واحدي گرداند كه هدف غايي‌اش تشكيل يك جامعه هم‌آهنگ و يكپارچه سوسياليستي بود. بنابراين از دل وضعيت تازه و همچنين گسست از جهان فرسوده قديم، مفهومي چون «رئاليسم سوسياليستي»‌ زاده شد كه ماده خامش كل جهان هستي و هدفش بي‌شك غلبه بر مقاومتِ اين ماده و تبديل آن به عنصري منعطف در رابطه با آرمان‌هاي حكومت شوراها بود. واقعيت اجتماع مي‌بايست چنان صورت‌بندي مي‌شد كه طبقه پرولتاريا قهرمان بلامنازع حيات اجتماعي باشد و در نتيجه نيروي محركه تغيير تاريخ. در اين مسير دشوار، ضرورت داشت زيربناي جامعه چنان تغيير كند كه انگاره ماركسيستي روبنا در خدمت آرمان‌هاي تازه حكومت شوراها قرار گيرد. رئاليسم سوسياليستي تمناي ترسيم يك چشم‌انداز آرمان‌گرايانه براي ساختن جهاني تازه بود در ضديت با هژموني فرهنگي نظام سرمايه‌داري. مرور تاريخ قرن بيستم و فرجام كار نظام سياسي شوروي نشان مي‌دهد كه اوضاع چندان هم بر وفق مراد نظام اقتدارگراي استالين نبود و ساختن يك جهان آرمان‌شهرگرايانه سوسياليستي مي‌بايست با حذف و طرد اكثريت نويسندگان، هنرمندان و روشنفكران روسي همراه شود. بعدها كه دوران پسااستالين سررسيد و اصطلاح «يخ‌شدن آب‌ها» در توضيح سياست‌هاي دوران خروشچف باب شد، واقعيت تلخ گذشته تا حدودي آشكار گشت و جامعه روشنفكري اين امكان را يافت كه از نو در رابطه با آنچه بر زندگي‌اش در آن سال‌ها آوار شده بود به قضاوت منصفانه بنشيند. در دوران پساكمونيسم و فرو ريختن ديوار برلين، بعضي نويسندگان دست به كار شده و با رويكردي انتقادي و آسيب‌شناسانه به مناسبات اجتماعي و سياسي آن دوران پرداخته و آثار قابل اعتنايي در اين زمينه خلق كردند. حال فرصتي فراهم شد كه هنرمندان با نگاهي قفانگرانه به گذشته، شرحي انتقادي از نتايج و حقايق دوران استالين به ميانجي آثار هنري به نسل‌هاي تازه ارايه كنند. تقلا و تمنايي كه همچنان ادامه دارد و لاجرم تا مدت‌هاي مديد ادامه خواهد داشت.
 حال به وضعيت اينجا و اكنون خودمان در قبال آن دوره بپردازيم. در اينجا پرسش اين خواهد بود كه نسبت ما با آن دوره چگونه بوده است؟ ما در قبال رويكرد زيباشناسانه‌اي چون رئاليسم سوسياليستي چه نظرگاهي داشته‌ و اين روزها نسبت به آن دوره چگونه مي‌انديشيم؟ پاسخ به اين پرسش‌ها با توجه به سنت سركوب‌شده چپ در ايران، اهميت فراوان دارد و در اين يادداشت كوتاه فرصتي براي اين منظور نيست، اما به تازگي اين امكان فراهم شده اجراهايي از بعضي آثار مهم نمايشي كه به آن دوره پرداخته‌اند بر صحنه تئاتر كشور اجرا شود و بار ديگر نسبت ما و شوروي كمونيستي را گوشزد كنند. في‌المثل اجراهايي كه از نمايشنامه‌ «ريچارد سوم اجرا نمي‌شود» ماتئي ويسني‌يك در اين سال‌ها شاهد بوديم يا به تازگي اجرايي از نمايشنامه «همكارها» اثر نويسنده صاحب‌ سبكي چون جان هاج كه در سالن استاد سمندريان به صحنه رفت و نگاهي انتقادي داشت به رابطه هنرمندان شوروي با ساختار سركوب دولتي دوران استالين. البته در اين ميان شاهد تلاش نويسندگان و هنرمندان وطني در نوشتن آثاري مكتوب در مواجهه با آن دوران بوده‌ايم. به هر حال سايه سنگين سوسياليسم روسي و زيباشناسي رئاليسم سوسياليستي‌اش با توجه به فعاليت‌هاي پرحرف و حديث حزب توده و گروه‌هاي چپ‌گراي چريكي در ايران بر فضاي فرهنگي ما در خلق اين‌گونه آثار بي‌تاثير نبوده است. 
 اين شب‌ها نمايشي تحت عنوان «ژيلت» در سالن استاد سمندريان مجموعه ايرانشهر بر صحنه آمده است و شايد رويكرد كلي اين نمايش را بتوان ذيل همين مواجهات با حكومت شوروي دانست به ميانجي يك نويسنده ايراني. نمايش ژيلت را عباس عبدالله‌زاده با نگاهي به وضعيت سانسور در زمانه استيلاي استالين نوشته و سعي كرده با خلق يك درام كمدي با سويه‌هاي آشكار سياسي، نقبي به وضعيت نظام‌هاي اقتدارگراي موجود اين روزهاي جهان زده و سياست‌هاي فرهنگي اين قبيل حكومت‌ها را به نقد كشد؛ اما گويا اين رويكرد به ضد خودش بدل شده و به ساختار نمايش آسيب رسانده است.
نمايشنامه ژيلت بيش از آنكه با دوران استالين معاصر باشد ميل آن دارد كه خود را جهانشمول و تعميم‌پذير با جهان امروز نشان دهد بنابراين چندان نمي‌توان آن را مطابق واقعيت دوران استالين دانست. ماجرا در رابطه با نويسنده‌اي است به نام گريگوري بوكاسيان كه قبل از انتشار رمانش، مجبور شده به يك سيستم عريض و طويل بروكراتيك دولتي مراجعه كرده و پاسخگوي اين مطلب باشد كه چرا بخش‌هايي از نوشته‌اش با سياست‌هاي موردنظر سيستم سياسي موجود هماهنگ نيست. اين نويسنده از طريق نوعي پرسش و پاسخ با نماينده دولت كه به تدريج خصلت بازجويانه به خود مي‌گيرد مي‌بايست توجيه شود چه بخش‌هايي از رمان را حذف و چه نكات تازه‌اي را به آن اضافه كند. جالب آنكه به تازگي اين فرآيند نظارت و ارزشيابي بر آثار مكتوب از طريق يك دستگاه پيشرفته كه گويا «تطهيركننده» نام دارد روند ماشيني و خودكار به خود گرفته و به شكل قابل توجهي، سريع و دقيق شده است. نتايج بررسي اين دستگاه با صداي اغواگرايانه يك زن جوان بيان مي‌شود كه چهره‌اش معلوم نيست. از اين منظر اجرا با رويكردي علمي-تخيلي به بازنمايي دوران استالين پرداخته و تلاش كرده يك جهان فانتزي از آن دوره بسازد. فرجام كار اين روند بروكراتيك كمابيش از قبل مشخص است: نويسنده در مواجهه با بازجويي ساختار دولتي، توان خويش را از دست داده و درنهايت مجبور مي‌شود تن به دستورات حزب دهد. به نظر مي‌آيد مشكل اجرا از همين رويكرد به زمانه استالين آغاز شده و به لحاظ تاريخي، چندان نمي‌تواند وضعيت خويش را در قبال مناسبات آن دوره متعين كند. حتي اشاراتي كه به رمان منتشر نشده نويسنده مي‌شود، بسنده نيست و في‌الواقع مخاطبان را به اين آگاهي نمي‌رساند كه چرا نوشته گريگوري بوكاسيان مي‌بايست سانسور شود. به ديگر سخن عباس عبدالله‌زاده متني نوشته كه نسبت به آثار درخشان در اين حوزه، حرف چنداني براي زدن ندارد و همان تقابل‌هاي كليشه‌اي نويسنده سركوب‌شده و سيستم سركوبگر را به شكل ساده بازتوليد مي‌كند. به نظر مي‌آيد فهم تاريخي عبدالله از آن دوره بسيار محدود است و نتوانسته نگاهي انضمامي به سياست‌هاي فرهنگي دوران استالين بيندازد. بنابراين تلاش كارگردان، گروه اجرايي و بازيگران نمايش، بر مداري مي‌چرخد كه شوربختانه بيش از آنكه حرف تازه‌اي در باب دوران استالين باشد، بازتوليد باورهاي كليشه‌اي و نه چندان دقيق از آن دوره است. از دل اين مواجهه كليشه‌اي با زيست پيچيده هنرمندان روسي با دستگاه مخوف استالين، جاي تعجب نخواهد بود كه تلاش بازيگراني چون اميركاوه آهنين‌جان و شهروز دل‌افكار در خلق شخصيت‌هايي تكين و به ياد ماندني از آن زمانه كمابيش ناكام بماند. شهروز دل‌افكار نقش ساشا ابراهيم‌ويچ يا همان بازجوي سازمان سانسور را بازي مي‌كند. دل‌افكار تلاش كرده شخصيت متناقض‌نماي بازجو را با تركيب اغواگري زنانه و سبوعيت مامور دولت به نمايش گذارد. با آنكه تا حدودي در اين زمينه موفق عمل مي‌كند اما گاهي بروز احساسات، بيش از اندازه شده و شخصيت بازجو را از مدار باورپذيري خارج مي‌كند. همچنين بازي اميركاوه آهنين‌جان را شاهد هستيم كه بيش از آنكه نويسنده‌اي روشنفكر باشد يك انسان بدوي است كه گويي به تازگي از دل جنگل به ميان تمدن پرتاب شده و رفتاري لمپن‌مآبانه دارد. اين تقابل شخصيت‌ بازجو و نويسنده، در بعضي صحنه‌ها خوب عمل كرده و گاه البته اغراق‌آميز مي‌شود. نمايشنامه چندان نتوانسته شخصيت‌هاي روسي باورپذير آن دوره را خلق كند، در نتيجه اجرا كاستي‌هايش را در قبال شخصيت‌پردازي با ژست‌هاي اغراق‌شده مي‌پوشاند. 
 حسن جودكي در نمايش ژيلت به نسبت اجراي «بيوه سياه، بيوه سفيد» چند گام جلوتر آمده و توانسته به لحاظ كارگرداني به نسبت موفق عمل كند. نزديك شدن به فضاي كمدي سياه سياسي، كار دشواري است كه جودكي تلاش كرده با خلق يك رئاليسم انتزاعي آن را به سرانجام رساند. همچنين مي‌توان از طراحي صحنه نمايش گفت كه آن‌هم كار حسن جودكي است. تمهيد استفاده از تصاوير و عكس‌هاي پرتره، براي رويت‌پذير كردن وجه تاريخي رمان گريگوري بوكاسيان در اداره سانسور، خلاقانه از آب درآمده است. اما سازه‌ يكپارچه‌اي كه در صحنه قرار داده شده و ساختار بصري نمايش را شكل مي‌دهد به نظر مي‌آيد موجب ايستايي كنش‌ها شده است. اين سازه مي‌توانست به قطعات مجزا بدل شده و بنابر ضرورت، گاهي از هم منفك و گاهي به هم متصل شود و در خدمت سياليت فضا و عزيمت به سوي امر تئاتريكاليته باشد. 
 نمايش ژيلت به دوران استالين مي‌پردازد تا شايد واجد دلالت‌هاي سياسي و زيباشناسانه‌اي در نسبت با اينجا و اكنون ما باشد. اما اين دلالت‌مندي به ميانجي اتصال با گذشته تاريخي آن دوراني ممكن مي‌شود كه اجرا مدعي است روايتش مي‌كند. بدون اين اتصال با امر تاريخي با جهاني نمادين روبه‌رو هستيم كه به زمانه استالين مي‌‌پردازد اما در ناخودآگاه سياسي‌اش تمناي نقد وضعيت سياسي و اجتماعي اينجا و اكنون ما را دارد. نمادگرايي محصول مميزي و سانسور است و راهي به رهايي نمي‌گشايد. از ياد نبريم وقتي اجرا بيان مي‌كند كه يك مرد كمونيست روس كه منصب دولتي دارد صورت خود را با ژيلت مرغوب جهان سرمايه‌داري مي‌تراشد اين موقعيت آيرونيك، نشانه‌اي است انضمامي از ميل سركوب شده مردم تحت سلطه استالين و نه نمادي از يك وضعيت متفاوت تاريخي. توجه به اين ظرايف كوچك اما مهم تاريخي است كه يك اثر را جاودانه مي‌كند نه تن دادن به نمادگرايي و ابهام.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون