• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5745 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت

درنگي بر نامه‌هاي نيما به رسام ارژنگي در كتاب «مادر عزيزم، دوست من»

وقتي نقاشي، شوق شاعر را برانگيخت

نسيم خليلي

كتابي از نيما يوشيج منتشر شده كه شامل 34 نامه از او به دوستان و خانواده‌اش است. كتابي تحت عنوان: «مادر عزيزم، دوست من» اما ربط اين كتاب به هنر در آن است كه نيما شمار زيادي از اين نامه‌ها را كه شرح حال به حزن‌آكنده اما همراه با دلدادگي وي به طبيعت و حيات روستايي در گيلان و مازندران است، خطاب به دوست نقاشش، رسام ارژنگي نوشته است؛ سخن از عباس رسام ارژنگي است كه نسبش به ميرك، نقاش بزرگ روزگار صفوي مي‌رسد كه سال‌ها در تفليس نقاشي و طراحي با اسلوب نو را آموخته بود. يك هنرمند با وجهه اجتماعي پررنگ كه كاريكاتورهاي انتقادي هم مي‌كشيد، اولش در مجلات ترك و بعد هم در روزنامه ميرزا ابراهيم خان ناهيد كه اولين روزنامه كاريكاتور ايران بود در روزگار پسامشروطه. ارژنگي به دليل همين وجهه اجتماعي با شاعران بزرگي مثل ميرزاده عشقي، نيما و عارف قزويني دوست بود و نگارستانش، موسوم به نگارستان ارژنگي -‌كه اولين نگارخانه پايتخت به شمار مي‌رفت‌- پاتوق چهره‌هاي فرهنگي و سياسي مشهور بود. ارژنگي مجسمه‌اي از عارف ساخته و تك‌چهره‌اي هم از نيما كشيده بود و در نگارستانش مينياتور را با روشي جديد به شاگردان جوانش مي‌آموخت. نيما يوشيج به عنوان شاعري پيشتاز در شعر نو، بارها در نامه‌هايش به اهميت رفاقت با ارژنگي اشاره كرده و مثلا در جايي نوشته است: «دوستي و مصاحبه تو در من اثرات جذابي به‌جا گذاشته است كه از خاطر محوشدني نيست و من شوق غريبي به تماشاي نقاشي پيدا كرده‌ام.» (مجموعه كامل نامه‌هاي نيما يوشيج، گردآوري سيروس طاهباز، 1376، انتشارات علم، 113) و احتمالا از همين روست كه نيما در نامه‌هايش به ارژنگي، بيشتر از ديگر نامه‌ها، مناظر را توصيف مي‌كند. گويي اميدوار است ارژنگي، آنچه را او دارد تجربه مي‌كند، يك روز نقاشي كند؛ آن‌هم با همه حس اندوه و شادي تواماني كه نيما از تجربه زندگي در انزواي روستايي بر گرده كشيده بوده است: «قبه مخروطي مقابر قديم در مزارع اطراف پراكنده بودند. گنجشك‌ها كم‌كم به صدا مي‌آمدند. در بياباني كه جنگل‌ها آن را احاطه داشتند باقلا و سبزيجات در محصوره‌هايي كه از ني ترتيب داده بودند، سبز شده بود. باقلا گل داده بود. در زاويه يك ايوان دهاتي چراغي كم‌نور هنوز مي‌سوخت. بعضي اشكال در انتهاي راه‌ها در حركت بودند. اطفال دهاتي كه اتفاقا بيرون آمده بودند به تعجيل رو به خانه‌ها مي‌رفتند براي اينكه مي‌ترسيدند خاطره آنها پر بشود از افسانه‌هاي ديو و پري كه مادران‌شان براي‌شان گفته بودند... ميل دارم پيش تو باشم و بشنوم كه حين ساختن تابلوهاي خود آواز مي‌خواني.» (نيما يوشيج، 1400: 13) و اين همه درحالي بوده كه نيما در انزواي آن سال‌ها با آثار رفيقش، تصادفا و مكاشفه‌آميز روبه‌رو مي‌شده است: «در رشت يك تصوير آب و رنگ به اسم تخيل از تو ديدم كه روي اعلان تقويم جاهد چاپ شده بود. منتظرم باز هم از كارهاي تو در مطبوعات جديد كه گاهي به دست من مي‌آيد، ببينم.» (همان: 72) 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون