فرصتهاي كوچك و سرنوشت ملتها
مرتضي ميرحسيني
شكست آلمان اصلا گريزناپذير نبود. حتي بعد از ورود رسمي امريكا به جنگ، باز نميشد حتمي بودن شكست هيتلر را پيش بيني كرد. اين درست است كه او، يعني هيتلر با حمله به شوروي و چند تصميم بد ديگر خود را به تنگنا انداخت و برتري قطعي اوليهاش را از دست داد، اما تا ماههاي آخر جنگ در اروپا، باز احتمال تغيير در روند درگيريها، احتمالي ممكن بود. به قول مارتين بلينك هورن كه در كتاب «فاشيسم و راستگرايي در اروپا» خطاهاي بزرگ و جاه طلبيهاي بيحد و حصر هيتلر را برمي شمرد، اما مي نويسد«قصد ما اين نيست كه سراسيمه اعلام كنيم شكست نازيسم در پايان جنگ، همانند فاشيسم، اجتنابناپذير و نتيجه بلافصل كاستيهاي آن بوده است. در جنگ لحظات بحراني متعددي وجود داشت كه هر تغيير كوچكي در آنها ميتوانست به سادگي به پيروزي نهايي نازيسم منجر شود.» آلن تيلور، در شاهكارش «جنگ جهاني دوم» به يكي از اين لحظات بحراني اشاره ميكند. ماجرا از اين قرار بود كه امريكاييها ششم ژوئن را براي حمله به شمال فرانسه و پيادهكردن نيروهايشان در نرماندي تعيين كرده بودند، اما جيمز استاگ، افسر هواشناسي متفقين با پيشبيني شروع توفان در آن روز، برنامهها را تغيير داد. فرمانده نيروهاي امريكايي، دوايت آيزنهاور عملياتش را يك روز به تعويق انداخت. «روز بعد استاگ اطمينان داد كه بدترين بخش توفان سپري شده است و آيزنهاور با علم به اينكه اگر اكنون دست به كار نشود فرصت استفاده از جزر و مد را به مدت يك ماه از دست خواهد داد، دستور پيشروي صادر كرد. همتاي آلماني استاگ در پاريس (اشغالي) نتوانست بهبود وضع هوا را در روزهاي آينده تشخيص دهد.» پس امريكاييها با هرچه به اروپا آورده بودند دست به حمله زدند، آنهم در شرايطي كه آلمانيها خط دفاعي كاملي در مواجهه با آنان شكل نداده بودند. نيروي هوايي و زيردرياييهاي آلمان- به علت ناتواني هواشناسي ارتش اين كشور- سر وقت به صحنه درگيري نرسيدند و آلمانيها در آن نبرد تاريخي از پشتيباني آنان محروم ماندند. به قول تيلور «همين فرصتهاي كوچك است كه سرنوشت ملتها را رقم ميزند.» حتي در نبردهاي كوچك و بزرگي كه در ادامه، در ماههاي بعدي روي داد، باز مرز ميان پيروزي و شكست براي هركدام از طرفهاي درگير بسيار باريك بود و نميشد با اطمينان و قطعيت از برتري يكي و ضعف ديگري صحبت كرد. اما رفته رفته، هرچه فشار متفقين بيشتر شد، تعداد خطاهاي فرماندهان آلماني و شمار تصميمهاي بد و اشتباهي كه هيتلر ميگرفت هم بالاتر رفت. جمعي از ژنرالهاي آلماني، از جمله روندشتت - فرمانده جبهه فرانسه - به صراحت از پذيرش شكست و مصالحه با دشمن صحبت ميكردند. گويا به اين اميد داشتند كه در توافق با متفقين، از بخشي از مناطق اشغالي عقبنشيني كنند و بخش ديگر را در قلمرو حكومت آلمان نگه دارند. هيتلر نپذيرفت (شايد متفقين هم نميپذيرفتند).
آنهايي را كه چنين پيشنهادهايي ميدادند كنار گذاشت و فرماندهان ديگري را براي ادامه جنگ به كار گرفت. برخي ميگفتند او چند سلاح مخفي در اختيار دارد و به وقت ضرورت از آنها براي حمله به دشمن استفاده ميكنند. خودش هم به اين سلاحها- كه چند نوع موشك و هواپيماي بدون خلبان بودند- بسيار اميد بسته بود. گويا آلمانيها، در مقطعي از مرحله پاياني جنگ از اين تسليحات در مواجهه با نيروهاي انگليسي و حمله به خاك انگليس استفاده كردند و از دشمنانشان تلفات سنگيني هم گرفتند، اما تغييري در خطوط جبههها ايجاد نشد. آن معجزهاي كه شماري از آلمانيها انتظارش را ميكشيدند هرگز روي نداد. لشكرهاي آلمان تقريبا در همه جبههها، يكي پس از ديگري مغلوب و متلاشي شدند و تمام آنچه را كه در اشغال خود داشتند براي قواي متفقين باقي گذاشتند. بعد آلمان به محاصره افتاد. هيتلر خودكشي كرد. انتخابي جز تسليم باقي نماند(ششم مه 1945).