جنگ ميان دو كره
مرتضي ميرحسيني
ميشود روايت جنگ كره را از روزهاي پاياني جنگ دوم جهاني، از تقسيم آن سرزمين ميان دو دولت شمالي و جنوبي شروع كرد. حتي ميشود از اين هم عقبتر رفت و به اوايل قرن بيستم برگشت و از اشغال شبهجزيره به دست سربازان امپراتوري ژاپن نوشت. اما آتش آن جنگ، به معني درگيري نظامي، با يورش نيروهاي شمالي به جنوب شعله كشيد. درست است كه شبهجزيره به دو كشور با دو دولت مستقل از يكديگر تجزيه شده بود، اما اين جدايي به صلح و ثبات منجر نشد. هر دو دولت از پذيرش ديگري امتناع ميكردند و در دشمني با رقيب، مدعي حق حاكميت بر سراسر كره بودند. سرانجام اين شماليها بودند كه پيشدستي كردند و در هفته پاياني ژوئن 1950 در حملهاي تمامعيار به جنوب سرازير شدند. در خاطرات برخي از امريكاييهايي كه آن زمان در كره جنوبي مستقر بودند از بهت و غافلگيري صحبت ميشود و حتي خود داگلاس مكآرتور – فرمانده كل نيروهاي امريكايي در اقيانوس آرام – نيز احتمال حمله شماليها و شروع جنگ را عملا صفر ميديد. اما گويا اين بهت و غفلت شامل همه نميشد. استنلي سندلر در كتاب «جنگ كره» مينويسد: «گرچه عموما تصور ميشود كه بخش اطلاعاتي ژنرال داگلاس مكآرتور حمله ناگهاني كرهشمالي را پيشبيني نكرده بود، واقعيت امر اينگونه نيست. واحد اطلاعات فرماندهي بخش خاور دور در دسامبر 1949 گزارش داده بود كه كره شمالي ماه مارس يا آوريل سال 1950 را به عنوان روز آغاز تهاجم خود انتخاب كرده است و در ماههاي ميان اين دو ماه به شكلي كاملا جدي هشدار داده بود كه تقويت نظامي در بخش شمال به منظور دستيابي به اهداف تهاجمي صورت گرفته است. در يكي از اين گزارشها در ماه مارس حتي پيشبيني شده بود كه ژوئن سال 1950 به جنوب حمله خواهد شد، اما مكآرتور اين گزارش را ناديده گرفت.» مكآرتور در پيشبيني شروع جنگ اشتباه كرد، چون دو كره از چند ماه پيش از آن، مدام باهم درگير بودند و در مرزهاي مشترك براي يكديگر خط و نشان ميكشيدند. ژنرال امريكايي نيز تحركات جديد شماليها را چيزي متفاوت با گذشته نديد و دستور به آمادهباش كامل نيروهاي تحت فرمانش نداد. پس مانع عمدهاي سد راه پيشروي شماليها نشد و آنان بخشهاي وسيعي از كرهجنوبي را گرفتند. بعد امريكاييها با تاييد سازمان ملل به كمك جنوبيها رفتند و در جنگي تازه درگير شدند. نيروهاي كرهشمالي حريف امريكاييها نبودند و مجبور به عقبنشيني شدند. در مدتي كوتاه، به پشت مرزهاي خودشان برگشتند و از هر حيث در تنگنا افتادند. به روايت كتاب «جنگ سرد» نوشته بريتا بجورنلوند «ايالاتمتحده كه از اين ضدحمله موفقيتآميز نيرو گرفته بود، به اين نتيجه رسيد كه بهتر است به جاي فقط مهار كمونيسم در كرهشمالي، كمونيسم را در آنجا به كلي شكست دهد و كشور را تحت حاكميت يك دولت غيركمونيست از نو يكپارچه سازد. ايالات متحده تحت فرماندهي ژنرال مكآرتور، شروع به حملات هوايي به پلهاي رودخانه يولو، در مرز كره شمالي و چين كرد. تخريب اين راههاي حمل و نقل خشم چينيها را برانگيخت. آنها از اين نگران بودند كه تهاجم امريكا عليه كمونيسم ممكن است در مرحله بعدي متوجه چين شود. هنگامي كه سربازان مكآرتور به پيشروي خود به طرف شمال به سوي مرز چين ادامه دادند، مائو به اين نتيجه رسيد كه ديگر كافي است. چين در درگيري مداخله كرد و از پي آن جنگ گسترش چشمگيري يافت. نيروهاي چين و كره شمالي، با پشتيباني مالي و نظامي شوروي، سربازان سازمان ملل را به طرف سئول عقب راندند.» اما توان پيروزي كامل را نداشتند. كار جنگ گره خورد و به كشمكشي فرسايشي تبديل شد. كسي توان برتري بر ديگري را نداشت و حتي تهديد به استفاده از بمب اتمي ازسوي امريكاييها نيز تغييري در روند درگيريها ايجاد نكرد. خلاصهاش اينكه جنگ با شدت و ضعف تا تابستان 1953 ادامه داشت. شبهجزيره را به تباهي كشاند، جان حداقل سهونيم ميليون كرهاي را گرفت و شمار بيشتري را آواره كرد. شكافي هم كه شمال را از جنوب جدا ميكرد عميقتر شد.