نگاهي به نقاشيهاي داريوش عباداللهي در كتابهايش
نقاشي كه نمايشگاهش كاغذهاي كاهي كتابهايش بود
نسيم خليلي
در تاريخ ادبيات نويسندگان زيادي بودهاند كه هم مينوشتهاند و هم نقاشي ميكردهاند، اما در تاريخ ادبيات معاصر ايران، يكي از شريفترين اين نويسنده - نقاشها، داريوش عباداللهي است. داريوش عباداللهي، نويسنده پركار ادبيات كودك و نوجوان در دهههاي چهل و پنجاه خورشيدي، در زمستان هزار و سيصد و بيست و چهار در بندر انزلي و در ميان صداي ويولن نواختنهاي پدر متولد شد. داريوش خردسال بود كه شروع كرد به نقاشي كشيدن، چيزي كه به او الهام ميبخشيد فضاي اطرافش بود، مرداب زيباي انزلي، درياي شكوهمند خزر و صيادان زحمتكشش، مزرعهها و كشاورزان خردهپايش، فرودستان، همانهايي كه بعدها درونمايه قصههايش شدند. قصههايي كه در آن هميشه قهرماني براي نجات مردم از فقر و اندوه برميخاست و طرح روي جلدش هم نقاشي سياهقلمي از نويسنده بود، كودك غمگيني كه قايقش را در دل مرداب پارو ميزند تا برود ميوه گلهاي آلاله را بچيند و بفروشد و خرج خانوادهاش را بدهد يا دورنماي كويري و تك درخت نخلي و قهرمان كوچكي در راه رسيدن به معدن زغالسنگي يا راسويي و خرگوشي كه ميخواهند از طبيعت زندگي كردن بياموزند يا عياري كه سوار بر اسب، با شمشير آخته و درفش برافراشته ميتازد به سمت دشمن يا حاجي فيروز مغمومي كه لباس مستعمل بر تن و كلاه بوقي بر سر دارد و دايره زنگي ميزند يا زن كارگري در قاليبافخانه نموري مشغول فرش بافتن، كنارش بچهاش، او هم كارگر و پرشمار نقاشيهاي ساده قصهگويي كه عباداللهي براي نوشتهها و كتابهايش ميكشد تا به آنها هويت ببخشد. او حتي يك جا در كتاب «چند طرح و مقاله» پرتره خودش را هم كشيده است در جواني؛ صورتي كشيده و مغموم، چشماني اندوهگين ولي اميدوار، سبيل سياه و گونههاي گودرفته و بيني قلمي همه با خطوطي سياه؛ با چنان هيبتي كه تو گويي باباعلي قصههاي خودش را تداعي ميكند، كارگر شريفي كه جان براي خانواده سپرد و هيات پهلوانها و جوانمردان را داشت. او خود در گفتوگو با محمد قاضي، گفتوگويي كه در مجله آذريها، شماره پانزده، مه 2007 منتشر شده، گفته است كه در مسير نقاشي كشيدن پيچ و خمهاي فراواني را طي كرده و افزوده است كه «با وسايل و ابزار بسيار ابتدايي و ناكافي به نقاشي روي آوردم. اين كار را از پنج سالگي شروع كردم بدون اينكه فردي يا شخصي راهنماي من باشد. در دبستان در زمينه نقاشي و ادبيات حرف اول را ميزدم.» او همچنين از استادانش نيز كه در دبيرستان و وقتي به تبريز كوچ كردند مشوقش بودند، به نيكي ياد كرده و گفته است كه «در دبيرستان با راهنمايي اساتيدي چون پشتپناه، صدوق روحي و استاد حسين كاظمي در كنار فراگيري ديگر دروس علمي و ادبي به كار نقاشي نيز استمرار بخشيدم... سبك مورد علاقه من رئاليسم و مكتب كلاسيك است و متاثر از نقاشان روس هستم. آثار زيادي خلق كردهام. برخي را فروختم و تعدادي را به دوستان هديه كردم و حدود 25 تابلوي رنگ روغني و آبرنگ را در خانهام به يادگار نگه داشتهام. در هيچ نمايشگاهي نيز شركت نكردهام، زيرا از سال چهل و هشت هنر نقاشي من تحتالشعاع كار نويسندگيام قرار گرفت.» و به اين ترتيب بعد از سالها نمايشگاه نقاشيهاي نويسنده قهرمانان گمنام ادبيات كودك و نوجوان را بايد روي جلدها و لابهلاي صفحات كتابهاي كاهي كوچكي ببينيم كه در قفسه كتابخانهها خاك ميخورند.