پايان پدرسالاري
مرتضي گلپور
اين روزها بحث سر اين است كه خروجي كارگروهها و كميتههاي انتخاب وزرا چه كساني خواهند بود. در حالي كه مساله مهمتر، خود فرآيند انتخاب وزرا به اين شيوه است. اين فرآيند نوپديد كه با تسامح، شبيه به تجربه اولين مجلس مشروطه است بيانگر يك حقيقت تاريخي است: پايان پدرسالاري در ايران. در اين نگاه، امروز مساله اين نيست كه در دولت مسعود پزشكيان، در نهايت چه كساني سكاندار وزارتخانهها خواهند شد. مساله به غايت مهمتر است؛ مسالهاي كه دارد جلوي چشم همه ما اتفاق ميافتد، اما گويي تصوير درستي از آنچه درحال روي دادن است، نداريم.
بگذاريد كمي در زمان به عقب بازگرديم، آنقدر عقب كه به يونان باستان و زمان ارسطو برسيم. ارسطو معتقد بود كه در يك خانواده، پدر حق مطلق بر فرزندان و همسر خود دارد، به گونهاي كه ميتواند هر سياستي را بر آنان اعمال كند. ارسطو قائل به اعمال چنين سياستي بر جامعه يونان باستان نبود، اما همين پدرسالاري در سوي ديگر جهان، پايههاي استبداد پدرسالارانه يا پاتريميوناليسم در ايران باستان را بنا نهاد. به هر تقدير، همان طور كه ارسطو در كتاب سياست اشاره كرده است، اجتماعات اوليه انساني با پيوستن خانوادهها شكل گرفته و به همين ترتيب، نيا يا پدرسالار سرپرستي يا رياست گروه سياسي بزرگتر را به دست آورد. يونانيان توانستند به دليل رشد اقتصادي، در دورههايي از اين چرخه پدرسالارانه خارج شوند و نوعي دموكراسي را رقم بزنند. اما در ايران باستان، غلبه پدرسالاري در نهايت به استبدادي منجر شد كه يونانيان آن را «تيراني» خواندند. به اين ترتيب پدرسالاري، يا سروري و رياست مبتني بر نيا در طول تاريخ ايران حياتي چندهزار ساله يافت. پادشاه در شكل پدر، مالك جان و مال فرزندان و عيال و خانمان خود بود و ميتوانست هر سياستي را بر آنان اعمال كند. مساله فقط اين نبود. فرزندان هم به عنوان اتباع نيز همواره دنبال پدري خردمند بودند كه با فره ايزدي خود، آنان را از رنج چرخههاي خشونت و ناامني نجات بدهد.
نخستين بار در عصر مشروطه بود كه اين فرزندان، از سير سايه شاه - خدا - پدر بيرون آمدند و براي تاريخ دستي تكان دادند. اما هرج و مرج پسامشروطه و رويدادهاي تاريخي پس از آن، سبب شد به جاي شهروندان، بار ديگر اتباع ايراني به دنبال پدري تاجدار باشند تا ناجي آنان باشد. نهاد تاريخي پدر خردمند، داناي كل و ناجي اعظم كه فره ايزدي نيز با خود دارد، به طرق و شكلهاي مختلف دوام يافته است. قصه انتخاب اعضاي كابينه دولت چهاردهم با اين شكل و شمايل، نقطه پاياني است بر تقاضا و عجز و لایههاي تاريخي اتباع ايراني مبني بر اينكه پدري خردمند و فراستمند از ميان آنان برخيزد و براي نجاتشان كاري بكند.
آنچه در فرآيند انتخاب اعضاي كابينه مسعود پزشكيان ديده ميشود، از اين قرار است: به جاي پدرسالاران سالخوردهاي كه سالها خاك سياست خوردهاند و نانش را هم بردهاند، اين بار عقل شهروند مستقل ايراني است كه قرار است دست به عمل بزند. اين بار به جاي آن ناجي بزرگ كه فره ايزدي هم دارد، يا آن شيوخ سالخوردهاي كه چيزهايي ميدانند كه ما مردم عادي نميدانيم، عقلهاي عادي و عرفي شهروندان است كه ميخواهد راه چاره را بيابد. اين بار ايرانيان به جاي آن به دنبال معمار ايران ساز يا پدر كشورساز باشند، دست به كار شده و ميخواهند با دستان خود، يك به يك آجرها را روي هم قرار بدهند.
ناقدان طعنه ميزنند كه اين بنا كج است و اين ساختمان ناساز. شايد هم اينگونه باشد. كما اينكه اين روزها نگرانيهاي بسياري درباره كارسازي برخي گروهها درون كارگروههاي انتخاب وزرا ابراز ميشود، كارسازيهايي كه ميخواهد به هر شعبدهاي گزينه مطلوب را از آن استخراج كند. اما به رغم اين ناراستيها، آنچه ارج دارد اين واقعيت است كه براي نخستين شهروندان ايراني، خود دست به ساختن زده و اعلام كردهاند نميخواهند تسليم برساختههاي ديگران شوند. شهروندان چشم به راه آمدن نجات دهنده نبودهاند. چرا كه به تعبير فروغ فرخزاد، ميدانند دستكم از عصر مشروطه، نجاتدهنده در گور خفته است. و اين نجاتدهنده در گور خفته، همان پدرسالاري ايراني است كه قدمتي به اندازه تاريخ اين سرزمين دارد. روزنامهنگار