• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5823 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۰ مرداد

دسته گلي از فراسوي برزخ!

اميد مافي

در كوچه‌اي بيهوش و مدهوش كه به هيچ خياباني نمي‌ريزد، آقايي پيرتر از خورشيد براي آنكه تسليم شب و تب نشود، زير لب قربان صدقه چين و چروك خانمش- نشسته بر سينه ديوار- مي‌رود و خاطراتِ گلبهي يك عمر را به جالباسي اتاق آويزان مي‌كند تا بيات نشود.يادگار سارا عشق سفر رفته براي محمدعلي يك عكس و يك شانه پلاستيكي و عطري نيمه پُر است. شانه‌اي كه با آن هر روز گيسوان پركلاغي‌اش را شانه مي‌كرد، گل‌سر مي‌زد و لبريز از حس زن بودن، چكاوك‌هاي پيراهنش را به سمت مردي ساده‌تر از تابستان كوچ مي‌داد.  پنجاه سال همنفسي زير يك سقف به صرف اشكنه و آب يخ كاري كرده بود كه زن ويار خوشبختي كند و با نداري شويش بسازد.خوشبختي اما در كمتر از بيست دقيقه ته كشيد، وقتي قلب سارا گرفت و رو به قبله خوابيد و بي‌مقدمه و موخره از چشم‌هاي شريك خواب‌هايش پياده شد.در آن غروب لعنتي وقتي عليا‌مخدره براي آخرين بار با چشم‌هايش خنديد و روحش را در اتاقي به مساحت آه جا گذاشت، مرد همه آب‌هاي جهان را توي كاسه ريخت و پشت سرش پاشيد تا شايد يك روز با قال گذاشتن فرشتگان به خانه برگردد، زير كتري را كبريت بكشد و دوباره با يارش در تراسِ كوچك چاي بنوشند. 
گاهي دنيا به تار مويي بند است. تار موي زني كه در نگاه شوهرش زيباترين بود. زني كه هر روز با زنبيلي پر از خالي و با اندوهي كه در سينه‌اش كوه شده بود از بازار به خانه برمي‌گشت، اما به روي مردش نمي‌آورد كه سفره خالي سهم آنهاست.  انگار با شكم خالي و سفره خالي هم مي‌توان آغوش را روي درجه خيلي تنگ گذاشت، به جاي سيب، مهرباني پوست كرد و تير كشيدن قلب را به روي كسي كه از فرط دلبستگي شراب هزار ساله شده است، نياورد.  حالا سارا رفته و غصه‌ها آنقدر قد كشيده كه از قامت كماني پيرمرد بالاتر رفته است. حالا وقتي يارِ بي‌نگار به شانه پلاستيكي عشقش خيره و يك كاسه آب شور از چشم‌هايش سرريز مي‌شود، بوي عطر رازقي به يك چارقد كهنه گُل‌گلي برمي‌گردد. محمدعلي اما با خودش عهد كرده تا آخرين نفس سر به سر عكس روي ديوار بگذارد و از كنار زنش تكان نخورد.او در عصر معجزه به دنيا نيامده، اما به طرز عجيبي منتظر يك معجزه است تا شايد گمشده‌اش خود را از فراسوي لايه ازن به كنار آباژور قديمي برساند و دسته گلي كه از فراسوي برزخ آورده را با عشق تقديم شوهرش كند.آن وقت لابد با لباني كه ماتيك سرخابي جذاب‌ترش كرده براي مرد تعريف خواهد كرد آنجا در هفتمين آسمان، زنان به ياد مردان دلتنگ خانه‌هاي خود رنگ موهاي‌شان را عوض مي‌كنند، عطر دلخواه آنها را مي‌زنند و از فرشتگان مي‌خواهند لختي به زمين برگردند و شام سردِ شيفتگاني تنهاتر از كوير لوت را گرم كنند و گل‌هاي اطلسي خلعت خود را پيشكش كرده و برگردند. 
... و محمدعلي چند لحظه پيش عكس را بوسيد، شانه پلاستيكي را بوييد و عطر زنانه را به ياد زنش در هوا پراكند و با خود پيمان بست تا وقت پيوستن به عشق فرازميني خويش بر درگاه خانه بنشيند و چشم به دوردست منتظر بماند، شايد مهربان سارايش برگردد و لباس‌هاي شسته را روي بند رخت پهن كند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون