تأملي بر شعر حسين پناهي
سلوك ازلي
بابك صحرانورد
نيچه در كتاب «زايش تراژدي» ميگويد انسان به كمك هنر ميتواند از هراس زندگي و از سويههاي تراژيك زندگي بگذرد. او معتقد است رازي در جهان هست كه زندگي را هراسآور و تراژيك كرده و در چنين گفت زرتشت مينويسد: زندگي بشر همچنان هولناك و بيمعناست. برخي از هنرمندان و شاعران هستند كه آثارشان آينه تمامنماي زندگيشان است. هنرمنداني كه با سرايش شعر درصدد درك موزوني از وجود متكثر انسان كه درگير مسائل خود در اين جهان بهشدت ناموزون است، هستند. چنين هنرمنداني اگربه گوهره زندگي خود پي برده باشند، در حقيقت زندگي خود را زندگي كردهاند.
حسين پناهي آدم حساس، مغموم و حيران اين عصر درحوزه بازيگري و كارگرداني تئاتر، اشعار سادهاي را نشر كرده و جزو هنرمنداني است كه با ما با استفاده از ذهن كودكانه و با زبان گفتار از مسائل ذاتي خود (نه ذاتي شعر) سخن ميگويد. او با رويكرد متعارفي كه به شعر زمان ما دارد جزو شاعراني است كه با تكيه بر ساختهاي موجود در زبان روزمره و گفتار سعي در بازآفريني خود دارد. شاعران ديگري هستند كه در پي يافتن بافتها و ساختارهاي بديع و البته نامتعارف در زبان شعر هستند و در واقع به واسطه درگير شدن در كشف چنين مقولاتي از راههاي پيچ در پيچ ميگذرند تا بر امكانات اين زبان پرتوي نو افكنند، اما پناهي با تكيه بر بينش درونگرايانه و حديث نفس گويي، حتي با نحو زبان درگير نميشود و تلاش او بيشتر بر مضمون و حركت در مسير عمودي و نردباني شعر است. هر چند ناگفته پيداست كه شعر او با توجه به زبان خاص خود و نوع برخورد با واژگان (فيزيك كلمات) توانسته به دركي موجز و انساني از هستي برسد و در برخي مواقع شكواييهاي است از انسان پر از سوال عليه بيتفاوتي كائنات نسبت به شور و شوق انساني.
اگر دو جنبه (جنزدگي و فرهيختگي) را در شعر او جستوجو كنيم، جنبه اول در شعر او بيشتر خودنمايي ميكند. اين بدين معناست كه درون و بيرون شعر او در جايي (آن سوي پنهان شاعر) شكل بسته و سپس شاعر آن را پاكنويس ميكند. شايد بتوان به صراحت گفت كه شعر پناهي واقعا متعلق به روحيه خاص خود اوست و شعر و شخصيت او درهم تنيده شدهاند. با كمي تعمق در نوشتههاي او ميتوان گفت كه اشعار او به مكتب رمانتيسم بسيار نزديك است، چراكه اين مكتب داراي مولفههايي چون: شخصيت هنرمند، من (اول شخص)، هنرمند در هنر خويش، دلگيري و آزردگي از محيط پيرامون، فرار به سوي زمانهاي دور و كودكيهاي از دست رفته (نوعي برخورد نوستالژيك با پديدهها)، كشف و شهود و البته سحر و جادوي كلام است. نيما يوشيج و فروغ فرخزاد جزو اولين شاعران دوره معاصر بودند كه توانستند با نگاهي عميق و انديشمندانه چنين عناصري را در برخي از آثار خود به كار بگيرند.
شعر پناهي بيشتر حرفي است و مفهومي تا اصلاحطلب و عدالتخواه. زبان او نه حماسي و اسطورهاي است چون زبان شاملو و اخوان ثالث، نه آنارشيستي و معترض چون نصرت رحماني. زبان و صداي او از عمق شخصيت محجوب او بيرون ميآيد. او بينشهاي فردي خود را با كلامي ساده و آشنا درميآميزد و تركيب اينها ميشود حسين پناهي. لحن او گاه آنقدر صميمي و كودكانه است كه مخاطب را به دلسوزي با او واميدارد. همچنين نگرش معماگونه و تلخي كه به هستي دارد، نشان از عمق بيهودگي نگرش او به زندگي است. او كه به ضعفهاي وجودي انسان آگاه است، از اين واقعه نخست دچار حيرت و ترس، يأس و سر آخر عصيان ميشود.
ديالوگ ازمولفههاي خاص اوست كه گاهي شعرش را به نثر نمايشي نزديك ميكند و تنها تفاوت آن با چنين نثري همان حال و هواي شاعرانه است. گفتوگوي خيالي او با معشوق خيالياش (نازي) گفتماني پر از سوال و جوابهاي بيهوده انساني است كه حتي عزيزترين فرد، او را نميفهمد و او دائم ناچار است كه هر وقت دردي را طرح ميكند آن درد را با لحن صادقانهاي بشكافد و همين شكافتن باعث طرح سوال ديگري ميشود و اين خود سردر گمي بيشتري را آبستن است، هر چند در برخي مواقع شعر او به شعار تبديل ميشود.
شعر او را مثل شاعران حرفهاي نميتوان با يك ديد علمي تأويل كرد، چرا كه داراي يك نظام و دستگاه منسجم فكري نيست و دغدغهاي جز بيان آلام و آرزوهاي خود به عنوان يك موجود آگاه و پر از سوال و سرگشته ندارد. شعر پناهي اگر چه از خصيصههاي شعر مدرن چون: تركيبسازيهاي نامتعارف، فاصلهگيري، فرم، تصوير و... خالي است اما به دليل رفتار ساده و انسانياش كه از شخصيت او ساطع ميشود، لااقل با مخاطب عام خود ارتباط دروني پيدا ميكند. شعر او شعر زندگي است؛ براساس همان زبان ساده و بيپيرايه. زندگياي كه هم زيبا و دلچسب است و هم زشت و نچسب. هم ميتواند تكراري باشد، انسان را از روزمرّگي به روزمرگي برساند، هم ناب و تازه باشد چون عطر آويشن.