• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5839 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۹ مرداد

گفت‌وگو با زني كه بيش از 17سال كارتن خواب بود

رنج نامه شيرين

مطهره واعظي‌پور

«شيرين»، برعكس اسمش، زندگي، تلخ‌ترين‌ها را برايش رقم زد. 17سال كارتن خواب بود و تا چشم باز كرد شوهرش دادند و افتاد در مصرف موادمخدر. زني كه بيشتر سال‌هاي زندگي‌اش مجبور بود زنانگي‌اش را پنهان كند تا كسي او را مورد آزار و اذيت قرار ندهد. زني كه تمام زنانگي و مادر بودنش را در گورهاي بهشت‌زهرا دفن كرد و هر روز آرزوي مرگ كرد. شيرين حالا بيش از 7سال از تاريخ پاكي‌اش مي‌گذرد و برعكس گذشته به آينده اميدوار است. آنچه مي‌خوانيد گپ و گفت دوستانه با شيرين است.

 

خودتون رو معرفي مي‌كنيد؟

شيرينم يه معتاد.

معتاد؟

آره ديگه ما هرچقدر هم پاك باشيم تا آخر عمرمون معتاديم و بايد حواسمون باشه كه يه وقت لغزش نكنيم.

شيرين خانم چند سالت است؟

44 سال از خدا عمر گرفتم كه اگه بخوام راستشو بگم همين چند سال پاكي‌ام رو زندگي كردم.

چند سال مصرف‌كننده بودي؟

17 سال مصرف‌كننده بودم، البته قبلش هم تفنني مصرف مي‌كردم، ولي 17سال شب و روزم مواد بود. قبلش چون قطع و وصلي مصرف مي‌كردم خودم رو معتاد نمي‌دونستم. ولي واقعيتش اينه كه من بالاي 25 سال ميشه كه مصرف مي‌كنم.

عمر زندگي بدون موادت چقدر هست؟

خداروشكر 7 سال و 8 ماهه كه لب به مواد نزدم و پاك پاكم. كلمه پاكي براي ما معتادها روياي دست نيافتنيه.

داستان اينكه معتاد شدي از كجا شروع شد؟

راستش من خيلي سنم كم بود كه ازدواج كردم. شوهرم مصرف‌كننده بود، حالا اينكه چرا با شوهر مصرف‌كننده ازدواج كردم بماند، ولي قطعا از سرخوشي نبوده. داستان مصرفم هم از يه شبي شروع شد كه دندون درد امانم رو بريده بود. همون شب با اين مواد سياه (ترياك) آشنا شدم. شوهرم مواد داد گذاشتم روي دندونم و خوب شد. از همين خوشم اومد، ديگه يواشكي مي‌رفتم براي دندون دردم مواد برمي‌داشتم. البته الان يه دونه هم دندون تو دهنم ندارم. به خودم كه آمدم تو بيمارستان بودم، دخترم به دنيا اومده بود و به خاطر مرفيني كه داخل خونش بود، بچه نوزاد‌و بستري كردن، اونجا تازه متوجه شدم چه بلايي سر خودم آوردم. دخترم يك ماه بيمارستان بستري بود. تو اين يك ماه هر روز مي‌اومدم خونه مواد مصرف مي‌كردم، بعد مي‌رفتم بيمارستان به دخترم شير مي‌دادم، بعد چند وقت مسوول‌هاي بيمارستان متوجه شدند و ديگه اجازه ندادند به دخترم شير بدم.

البته بعد از چند وقت با دخترم اومدم خونه. دخترم خيلي برام نقطه اميد بود، خيلي دلم بهش خوش بود، هنوز هم تنها دلخوشي من دخترمه .

وقتي بچه‌دار شدي تصميم نگرفتي مواد رو ترك كني؟

نه چون اصلا نمي‌دونستم ترك كردن يعني چي و چه جوري بايد مواد‌و ترك كنم. همين شد كه همچنان مواد مصرف كردم. اون روزها اصلا باور نداشتم كه مصرف‌كننده شدم. همش سر خودم رو كلاه مي‌ذاشتم و دنبال بهونه بودم براي مصرف.

كارتن‌خواب هم بودي؟

آره، كارتن‌خواب خيلي از پاتوق‌ها بودم. داستان كارتن‌خوابي من داستان عجيبي نيست. شايد شبيه زندگي خيلي‌ها باشه، ولي من ازدواج كردم كه زندگي بهتري داشته باشم. اما نمي‌دونستم از چاله دارم مي‌افتم تو چاه. دخترهاي سمت ما و محله ما ازدواج براشون راه فرار از نكبت خونه پدر و مادره. خيلي‌هاشون هم مثل من بدشانسي ميارن. بگذريم وقتي با دخترم برگشتيم خونه همه متوجه شدن كه من مواد مصرف مي‌كنم. همين شد كه ديگه هيچكس بهمون كمك نكرد. شوهرم هم خرجي نميداد. منم يه روز دخترم كه يك سا‌لش شده بود بغل كردم و از اون خونه اومدم بيرون. البته بيشترين دليلي كه از خونه اومدم بيرون مصرف خودم بود، چون شوهرم به من مواد نمي‌داد و خماري كلافه‌ام مي‌كرد.

زندگي كارتن‌خوابيت چه‌جوري بود؟

زندگي كارتن‌خوابي من از پارك جلوي خونه‌مون شروع شد، اما وقتي از خونه اومدم بيرون هوا سرد بود و براي اينكه كهنه‌هاي بچه‌ام رو بشورم و جاي گرم براي دخترم داشته باشم، هرجا بهم مي‌گفتن مي‌رفتم. همين شد كه پام تو مكان‌هاي مختلف باز شد و به مصرف ترياكم، مشروب و سيگاري و سيگار هم اضافه شد. اون موقع برام خيلي سخت بود كه با آدم‌هاي مختلف رابطه داشته باشم، اما به‌خاطر اينكه دخترم يه سقف داشته باشه و تو سرما نباشه، هرچيزي رو مصرف مي‌كردم و هر رابطه‌اي رو قبول مي‌كردم. نميگم كار درستي انجام مي‌دادم، ولي اون موقع راه ديگه‌اي بلد نبودم و به‌خاطر مصرفم كار ديگه‌اي نمي‌تونستم انجام بدم. به خودم كه اومدم ديدم دوبار رفتم زندان. دخترم كه همه زندگي‌ام بود رو ازم گرفتن فرستادن بهزيستي. به خودم اومدم ديدم ديگه هيچي براي از دست دادن ندارم و دخترم كه تنها دليل زندگي‌ام بود رو از دست دادم.

چرا رفتي زندان؟

هردوبارش به‌خاطر نگهداري موادمخدر رفتم زندان. داخل همون خونه‌ها كه بودم براشون مواد نگه مي‌داشتم. به‌خاطر اينكه بذارن اونجا زندگي كنم يا مواد ارزون‌تر بهم بدن، هركاري مي‌گفتن انجام مي‌دادم. براي كاسب‌ها مواد نگه مي‌داشتم، مواد مي‌بردم سرپاتوق‌ها پخش مي‌كردم يا مواد تو لباس بچه‌ام قايم مي‌كردم. ديگه لو رفتم و سر از زندان درآوردم و بچه رو هم گرفتن. من موندم و من.

چند سال زندان بودي و چه اتفاق‌هايي داخل زندان افتاد؟

7 سال عمرم رو تو زندان‌ها گذروندم. 7 سال زندان، شوخي نيست. هر يه روزش يه عمر مي‌گذره. داخل زندان كه بودم با مواد جديد آشنا مي‌شدم و ديگه از بچه‌ام غافل شدم. اصلا يادم رفت دختر داشتم.

از زندان اومدي بيرون كجا رفتي؟

وقتي از زندان اومدم بيرون هيچ جايي براي زندگي نداشتم، البته بهتر بگم چون دخترم هم نبود اصلا انگيزه‌اي نداشتم. همين شد كه از بيابون و خرابه‌ها سر درآوردم. به قول معروف آدم‌گريز شده بودم. حتي بعضي وقت‌ها تو ماشين سوخته مي‌خوابيدم. زندگي من همين شكلي مي‌گذشت، تا اينكه با يه مرد آشنا شدم، اينكه ميگم مرد دليل داره. آخه وقتي تو پاتوق زندگي مي‌كني، خيلي‌ها نامردن. خيلي‌ها براي اينكه بهت يه بست مواد بدن، هزار تا بلا سرت ميارن، ولي اون اينجوري نبود. شد سايه سرم و از من مراقبت كرد. خيلي حواسش به من بود، اون روزها همه‌كار مي‌كرد كه كسي مزاحم من نشه و اذيتم نكنه. تمام سال‌هايي كه باهاش زندگي كردم، همه اميد من يه ماشين سوخته بود كه سقف شده بود براي زندگي ما. شيرين قبل از منوچهر، شيريني بود كه سرچهارراه گدايي مي‌كرد، ضايعات جمع مي‌كرد تا خرج موادش رو دربياره، اما وقتي منوچهر اومد، من ديگه كار نكردم و شدم خانم خونه. خونه منظورم همون ماشين سوخته است كه روش چادر كشيده بوديم و زندگي مي‌كرديم.

پس كلي زندگي عاشقانه داشتي با منوچهر؟

7 سال زندگي خوبي باهم داشتيم، به قول شما عاشقانه ولي بعد از 7 سال خانواده منوچهر اومدن و بردنش براي ترك. منم از همون روز پناه آوردم به مرده‌ها و رفتم بهشت زهرا. قبل از بهشت زهرا تو آزادگان، باغ آذري و آزادي كارتن‌خواب بودم. يعني بخواي فكر كني همه جاي اين شهر كارتن‌خوابي كردم. ولي وقتي منوچهر رفت ديگه از آدم‌هاي زنده بدم مي‌اومد براي همين رفتم با مرده‌ها زندگي كردم.

چرا از آدم‌هاي زنده خسته شده بودي؟

آره، جمله درستيه. از زنده‌ها خسته بودم، مي‌ترسيدم. من تمام ايام كارتن‌خوابيم به جز اون 7 سال كه با منوچهر زندگي مي‌كردم، لباس مردونه مي‌پوشيدم و خودم رو شكل مردها مي‌كردم كه كسي كاري باهام نداشته باشه. رفتم بهشت زهرا، چون به هركس كه سلام مي‌كردم از من توقعي داشت و من هم كه نه جون داشتم و نه پولي. من براي مردن به بهشت زهرا رفته بودم، شايد باورت نشه، ولي روزها و ماه‌ها از بهشت زهرا خارج نمي‌شدم. قبرها را مي‌شستم و خرج خودم رو در مي‌آوردم، يا گل‌هاي سر قبرها را برمي‌داشتم و سر اتوبان‌ها مي‌فروختم. جاي خوابم هم قبرهاي جديدي بود كه مي‌كندند. اين شده بود زندگي من. باورت نميشه انقدر زندگي سختي بود كه حسرت روزهاي ماشين‌خوابي رو مي‌خوردم. روزهايي كه بهشت زهرا زندگي مي‌كردم ديگه تزريق رو شروع كرده بودم و انقدر مواد مي‌زدم كه بميرم، ولي نمي‌شد كه نمي‌شد.

بدترين اتفاقي كه تو روزهاي كارتن‌خوابي‌هات در بهشت زهرا افتاد و مي‌توني براي ما تعريف كني چي بود؟

خاطرات بد كه خيلي دارم. از گشنگي گرفته تا خيلي چيزها. اما خاطره‌اي كه هنوز هم يادم مي‌افته، از هر آدمي بدم مياد، اينكه يه كارگر افغاني خيلي اذيتم كرد و به من گفت: «براي اينكه بذارم اينجا (پاتوق) بموني، بايد با من كنار بيايي» معني كنار بيا رو كه متوجه مي‌شي. همون روز رفتم كلانتري و گفتم من اعتياد دارم و جايي براي زندگي ندارم. اونا هم گفتند نمي‌تونيم كاري برايت انجام بديم. همان روز رفتم سر پل امامزاده معصوم همون جا يه ماشين سوخته پيدا كردم، دوباره زندگي داخل ماشين رو شروع كردم. از خيلي‌ها شنيده بودم كه منوچهر از كمپ اومده بيرون و هر روز خداخدا مي‌كردم پيداش كنم.

منوچهر همان آقايي بود كه با هم 7 سال زندگي كرده بودين؟

بله.

چند سال همديگر رو نديده بوديد؟

دو سال از منوچهر خبر نداشتم تا خودش من رو پيدا كرد و اومد داخل همون ماشين سوخته دوباره زندگي كرديم. منوچهر با من كه زندگي رو شروع كرد، مصرف نمي‌كرد، اما بعد از يه مدت كوتاه اون هم مصرف‌كننده شد. خيلي دلم مي‌خواست من هم ترك مي‌كردم، ولي نشد. همه انگيزه‌ام رو از دست داده بودم و هيچ اميدي نداشتم. شايد ا‌گر منوچهر يك كمي بيشتر اصرار مي‌كرد، من هم ترك مي‌كردم. اما به هر حال هر دو با هم مصرف مي‌كرديم و منوچهر هم دو سال پاكيش خراب شد.

بدترين اتفاقي كه در زمان كارتن‌خوابي برايت پيش آمده بود؟

بدترين اتفاق اين بود كه براي غذا به در خانه‌ها مي‌رفتم. مجبور بودم. جاهايي كه من كارتن‌خوابي مي‌كردم داخل سطل آشغال‌هاشون هم چيزي براي خوردن پيدا نمي‌شد. همين شد كه مي‌رفتم به در خانه‌هاشون. يك بار تابستون بود و هوا انقدر گرم بود كه فكر مي‌كردم هر لحظه ممكنه از شدت گرما بميرم. براي همين براي گرفتن يخ در خانه‌اي رفتم اما صاحب خانه دنبال من دويد و من رو كتك زد. يك‌بار هم براي گرفتن غذا به من گفت بيا داخل غذا بخور! ميدوني وقتي گرسنه‌اي و براي كشيدن چيزي نداري كه بخواي ازش محافظت كني، براي همين هر پيشنهادي رو ممكنه قبول كني. بهتر بگم هيچ‌وقت يه مصرف‌كننده رو قضاوت نكن. بدترين اتفاق اين بود كه زندگي نكردم بلكه مردگي كردم.

بدترين كاري كه در زمان مصرف انجام دادي چه بود؟

رفتن من به بهشت زهرا بود. الان كه فكر مي‌كنم، مي‌بينم از بعدازظهر به بعد بهشت زهرا چه ترسي داره! باور نمي‌كردم. من بودم كه به بهشت زهرا مي‌رفتم و شب‌ها مي‌ماندم، اما آرامش داشتم. ولي الان با خودم مي‌گويم آن شخص من نبودم و شخصيت مواد بود. مواد بود كه من را به آنجا كشاند. الان كه بر سر مزاري مي‌خواهم بروم، مي‌ترسم. واقعا نميدونم اون روزها چطور در بهشت زهرا زندگي مي‌كردم و آرامش هم داشتم.

تا حالا اقدام به خودكشي كرده‌اي؟

بله خيلي. خودكشي كردن من پس زدن جنسيتم بود، خودكشي كردن من راضي شدن و تن دادن به يكسري كارها بود. روي تن و بدن من رد تيغ و چاقو زياد است. چون هر كسي كه من را اذيت مي‌كرد و نمي‌تونستم از خودم دفاع كنم، خودم رو مي‌زدم. هر خط روي دست خودم رو كه مي‌بينم براي من حكم خودكشي رو داره.

دو بار از پل هوايي خودم رو پرت كردم كه چك و لگد آن دو بار را الان مي‌بينم كه زانوهايم خيلي درد مي‌كنه. پول نداشتم كه برم دكتر. زانوهام هم مو برداشته بود و كج جوش مي‌خورد و دردش رو الان مي‌كشم كه دكترها ميگن بايد از دوباره استخونت را بشكونيم كه بتونيم جا بيندازيم. هر بار كه خودكشي مي‌كردم و زنده مي‌موندم با خودم فكر مي‌كردم كه بدشانسم كه زنده موندم اما الان مي‌بينم خدا برام برنامه‌اي داشته و زندگي‌ام قرار بود تغييرات خوبي بكنه. انقدر خوب بچرخه كه ۶ سال پاكي رو به خودم ببينم.

از دخترت خبر داري؟

زماني كه براي نخستين‌بار افتادم زندان، نگار 7‌ساله بود. قاضي حكم داد كه دخترم بره بهزيستي. همان موقع يه نامه‌اي به من دادن كه بعد از آزادي اگر شرايطش را داشتم، بتونم دخترم رو از بهزيستي تحويل بگيرم، اما من بعد از آزادي، هم مصرفم شديدتر شده بود، هم اينكه اصلا خونه و زندگي نداشتم كه بتونم دخترم رو پيش خودم ببرم. اصلا هم دلم نمي‌خواست بلاهايي كه سر من اومده بود، سر نگار بياد. براي همين فكر كردم بهزيستي جاي بهتري هست براش. اما بعد از اينكه پاك شدم و جشن چهارسال پاكي‌ام رو گرفتم، يه ويديو از خودم در فضاي مجازي منتشر كردم تا شايد دخترم من رو ببينه و بياد پيشم. نگار از طريق همان فيلم رد من رو زد. با شماره تلفني كه اعلام كرده بودم تماس گرفت و گفت: «من چنين ويديويي رو ديدم. اسم و فاميل مادر من هم همين است.» همين شد كه نگار من رو پيدا كرد.

وقتي نگار رو ديدي اولين حرفي كه زدي چي بود؟

روزي كه نگار رو ديدم تو لحظه اول غش كردم و هيچ حرفي نمي‌تونستم بزنم، اما وقتي به هوش اومدم و باور كردم كه اين دختر خانمي كه جلوم نشسته نگار، دختر خودم هست فقط گفتم: « منو ببخش نگارم». دخترم الان 27‌ساله است و كلي كار هنري بلده، مثلا همين انگشتر قشنگي كه دستم هست رو دخترم درست كرده. خداروشكر مي‌كنم كه اگر بالا سر دخترم نبودم، اما دخترم به راه كج نرفته و براي خودش كسي شده است.

الان چه آرزويي داري؟

من اصلا بلد نيستم آرزو يعني چي و تا به حال آرزويي نداشتم. اما امروز آرزو مي‌كنم كه خدا دل تمام مادرهايي كه چشم انتظارن و گمشده‌اي دارن رو آروم كنه.

از زماني كه در مصرف بودي تا زندگي كه الان داري دنيا چقدر تفاوت پيدا كرده است؟

زمان مصرف كه اسمش زندگي نيست، اسمش مردگيه. شيرين اون دوران به دنبال خاك كردن خودش بود و هيچ چيزي براش مهم نبود جز مواد. اما شيرين الان براي امروز خودش مي‌جنگه و براي فرداي خودش انگيزه داره. شيرين امروز با جنسيت خود آشتي كرده و مادري مي‌كنه. شيرين امروز قشنگ زندگي مي‌كنه. زندگي سياه گذشته شيرين، رنگ سبز به خودش گرفته. حالا زندگي براي شيرين از سياه و سفيد به رنگي تبديل شده، عين اينكه يه تلويزيون قديمي رو دور ريختي و جاش يه تلويزيون جديد آوردي.

اگر بخواهي به دخترت حرفي بزني چه مي‌گويي؟

بهش مي‌گفتم بلند شو و حركت كن. همان كاري كه مادرش انجام نداد. خجالت نكش و نااميد نشو و حركت كن، مادرش نشست ترياك كشيد و مواد ديگر رو مصرف كرد كه الان يك دندان هم در دهن نداره، ولي تو براي زندگي‌ات بجنگ و راحت تسليم نشو.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون