حدود پنج سال بود كه به دليل برخورد با چند شخصيت «رهبرنما» تصميم به نوشتن مقالهاي بينارشتهاي با همكاري يك روانشناس درباره طبقهبندي روانيِ رهبران گرفتم؛ اين مقاله به دليل نبود ملزوماتي نتوانست به شمايل يك مقاله علمي درآيد و از طرفي از سوي دوستاني پيشنهاد شد كه نوشتهاي عمومي كه شامل تجربیاتم را از برخورد با رهبران و رهبرنماهاست به رشته تحرير درآوردم. نوشتهاي كه پيش رو داريد اين هدف را پيميگيرد.
آغاز
اگر پيگير اخبار و مصاحبههاي هنرمندان حوزه موسيقي كلاسيك در غرب و ايران باشيد، حتما گفتوگوهايي كه با رهبران اركستر شده را مطالعه كردهايد. همچنين اگر برخورد نزديك با رهبران اركستر داشته باشيد، شناخت شما از روحيات آنها عميقتر نيز خواهد شد. نگارنده با سابقه بيست سال مشغوليت در حرفه روزنامهنگاري، روابط نزديكي با افرادي كه به هر شكل با رهبري اركستر -يا آرزوي آن!- درگير بودند، داشتهام. از تحليل اين ديدارها سه بنمايه مهم را در ورود اين افراد به عرصه رهبري اركستر يافتم كه در ادامه به بحث درباره آنها خواهم پرداخت ولي پيش از ورود به اين موضوع لازم است به يك سوال پاسخ داده شود: آيا يك هنرور از شروع علاقهاش به يك حرفه تا رسيدن به سطوح بالاتر در سالهاي بعد، همان روحيه و انگيزه اوليهاش را حفظ ميكند يا آن انگيزه اوليه ميتواند دستخوش تغييراتي شود؟ قطعا گزينه دوم محتمل است ولي در مصاحبههاي مخصوصا خصوصي با فعالين اين عرصه، ميشود به زنده بودن آن انگيزه اوليه، از لابهلاي گفتههايشان صحه گذاشت.
سه بنمايه اساسي
در نتيجه ملاقاتهايم با اين گروه از هنروران، به سه دسته اصلي رسيدم كه ظاهرا متاثر از انگيزههاي اوليه اين افراد براي ورود به عرصه «رهبري اركستر» بود. دسته اول گروهي بودند كه براساس علاقه به ديده شدن، سلطه يا مديريت افراد به اين حرفه تمايل پيدا كرده بودند، اين گروه را «خودشيفتگان» ناميدهام. دسته دوم گروهي كه جذب حركات رقصگونه رهبر اركستر با موسيقي اركسترال شدهاند، اين گروه را «رقصندگان» و گروه سوم افرادي كه براساس نيازهاي جامعه موسيقي به اجراي صحيح موسيقي اركسترال وارد اين حرفه شدهاند، اين گروه را «موسيقيدانان» ناميدهام.
در همين جا به اين نكته مهم اشاره كنم كه بسياري از رهبران اركستر، تنها در يكي از اين دستهها جاي نميگيرند و برخي رهبران اركستر حتي ميتوانند همزمان خصوصيات سه دسته نامبرده را دارا باشند.
گروه اول: خودشيفتگان(1)
اين گروه شامل افرادي ميشوند كه با سروصداي زيادي وارد عرصه خبري ميشوند و با گذشت زماني نه چندان طولاني به كلي فراموش ميشوند. اين افراد يا به كلي شارلاتان يا از نظر هنري متوسطالحال هستند كه عموما درباره جايگاه خود در عرصه هنر دچار توهم هستند. براساس تجريباتي كه از ملاقات با اين افراد و مطالعه سرگذشت رهبران قديمي در سراسر جهان دارم، به اين اطمينان رسيدهام كه تنها رهبراني خصوصيتهاي گروه «خودشيفتگان» را دارند و نامي از خود در تاريخ موسيقي كلاسيك باقي ميگذارند كه جدا از تمايلات خودشيفتهوار، در زمينه درك موسيقي و فن رهبري نيز ممتاز باشند، در واقع تركيبي از گروه اول و سوم باشند.
خصوصيت اصلي افرادي كه تنها در اين گروه جاي دادهام، شخصيتهايي هستند كه به دلايل گوناگوني از جمله «خودشيفتگي» (NPD) (2) تمايل به «رهبري افراد» دارند.(3) اين رهبري و فرمانفرمايي در حوزه موسيقي اين افراد را به سمت علاقه به رهبري اركستر سوق ميدهد.(4) از آنجا كه يك رهبرِ اركسترِ ناوارد به سادگي يك نوازنده يا خواننده ناوارد، بهطور آني شناسايي نميشود، عموما اين افراد (مخصوصا در كشورهايي مثل ايران كه اين حرفه به درستي شناخته شده نيست) مدتي مشغول به كار ميشوند و بسته به قدرت شناخت نوازندگان اركستر، دير يا زود مجبور به ترك اين پست ميشوند.
اكثرا اين دست رهبران، به كمك قدرتِ خيالپردازي و غلوگويي (كه از مشخصاتِ خودشيفتگان است) ميتوانند تا مدتي مسير موفقيت خود را هموار سازند؛ در واقع آنها با وعدههاي دروغين درباره كارهاي هنري بزرگ و گولزننده، گروهي از نوازندگان جوان و عموما غيرحرفهاي را به كار ميگيرند.
همانطور كه پيشتر اشاره شد، نبايد از نظر دور داشت كه الزاما همه رهبراني كه شمههايي از خودشيفتگي را دارند، غيرحرفهاي و ناوارد نيستند، بلكه گروهي از آنها به درستي متوجه استعدادِ ويژه خود شده و به دليل تشويقهاي اطرافيان به مرور دچار نمودهايي از خودشيفتگي شدهاند. اين گروه را بايد از آن دسته اول به كلي جدا كرد، چراكه وضعيت خودشيفتگي آنها بهشدت گروهي كه از اين اختلال بهطور جدي رنج ميبرند، نيست.
گروه دوم: رقصندگان
اين گروه افرادي هستند كه شيفته هماهنگي حركاتِ رهبر اركستر با موسيقي هستند و اين جذبه اصلي براي ورودشان به عرصه رهبري شده است. اين افراد عموما در تلاش براي رسيدن به جايگاه رهبري از آموختن اصولي موسيقي نيز غافل نيستند و بسياري از آنها جزو رهبراني ميشوند كه اجراي آنها غير از جنبههاي موسيقايي، از نظر ديداري نيز قابل توجه است.
گروهي از رهبراني كه جاذبههاي ديداري آنها بسيار بالاتر از جاذبههاي موسيقايي آنهاست، ممكن است بعد از انتشار صوتي آثار ضبط شدهشان كمكم هواداران خود را از دست داده و فراموش شوند؛ به همين دليل لازم است همراه توجه به جنبههاي موسيقايي را هم پيگيري كنند و اجازه ندهند روند نزولي پيدا كند.
گروه سوم: موسيقيدانان
اين دسته از افراد يا اصولا با سوداي رهبري وارد اين عرصه نشدهاند يا اگر براي رهبر شدن وارد عرصه موسيقي شدهاند، تنها موضوعشان اجراي خوب و درست موسيقي بوده است. در كشوري مانند ايران كه رشته دانشگاهي رهبري اركستر وجود ندارد، بسياري از رهبران شناخته شده اركستر، جزو همان رهبران اجباري بودهاند، يعني آنها آهنگساز يا نوازندگان حرفهاي بودهاند كه براي اجراي صحيح موسيقي اركسترال جبرا وارد عرصه رهبري شدهاند.
اگر بخواهيم رهبران درگذشته ايراني را در اين دسته نام ببريم، به ليستي بلندبالا از «آهنگساز-رهبرها» و «نوازنده-رهبرها»يي مانند: پرويز محمود، روبيك گريگوريان، حشمت سنجري، مرتضي حنانه و... برخورد ميكنيم كه عموما مورد احترام جامعه موسيقي ايران بودهاند.
در ميان رهبران بينالمللي معدود رهبراني هستند كه ميتوان نامشان را در هر سه دسته يادشده جاي داد كه به عقيده نگارنده آشناترين آنها هربرت فون كارايان، رهبر نامدار جهاني است. با اينكه ميتوان او را برآمده از گروه سوم (يعني «رهبران موسيقيدان» چراكه او پيانيستي قهار بود) طبقهبندي كرد ولي تمايلات او به دسته اول و دوم نيز غيرقابل كتمان است.
پی نوشت:
1-پرداختن به این گروه به راستی نیازمند کار عمیق پژوهشی در حوزه روانشناسی است، نگارنده به همین دلیل چندان وارد مباحث روانشناسی نخواهد شد، چراکه خارج از تخصصم است، تنها در بخشهایی از مقاله به ناچار از اصطلاحات مربوط به روانشناسی استفاده خواهم کرد و تلاش میکنم نادقیق نباشد ولی خواننده باید توجه داشته باشد که ممکن است این اصطلاحات بار بیشتری را از مفهومی که در این نوشته آمده داشته باشند.
2-در «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی 5» یا «DSM-V»یکی از اختلال شخصیتی با عنوان «اختلالِ شخصیتِ خودشیفته» (Narcissistic personality disorder) ثبت شده است. «خودشیفتگی» نوعی اختلال شخصیت است که در آن فرد خود را بزرگ و مهم میپندارد و به گونهای غلوآمیز احساس توانایی و لیاقت میکند؛ در نتیجه این افراد خودبزرگبین، حسود، استثمارگر، مغرور و خیالباف هستند. روانشناسان اعتقاد دارند که گروهی از این افراد فرزندان والدینی با دو خصوصیت متضاد هستند که اولی بیتوجه به توانایی و استعداد کودک و دومی به عکس، مشوق و دارای باورهای غیرعادی درباره استعدادهای کودک خود هستند (در دیدارهایم با «رهبران خودشیفته» عموما وجود خانوادههایی از گروه دوم را حس کردم).
3-بر اساس تجربه شخصیام متوجه شدم، عموم این افراد در خانوادههایی رشد یافتهاند که از کودکی در روانشان انتظار «ستاره» شدن شکل گرفته بوده و به مرور در آنها این تصور به وجود آمده که نبوغ ویژهای دارند و به همین دلیل لازم است دیگران را تحت مدیریت و کنترل خود قرار دهند. این افراد به دلیل «خود نابغه پنداری»، کمتر تمایلی به ارتقاي توانایی خود دارند که این امر باعث درجازدن یا افت سطح علمی و هنری آنها میشود.
4- به طور کلی در میان مدیران سازمانهای مختلف، به وفور میتوان افرادی که دارای خصوصیتهای اختلالِ خودشیفتگی است را یافت. دلیل وفور چنین افرادی در چنین پستهایی، تمایل آنها به مدیریت گروهها و سازمانهای مختلف است. در واقع در این مقام است که آنها قدرت و جایگاه موهوم خود را به خود و دیگران اثبات میکنند. بسته به میزان واقعی بودن یا نبودن استعداد و توانایی آنها در آن حرفه، ممکن است میزانی از خودشیفتگی آنها در هر سازمانی تحمل شود.
نوازنده تار و سه تار و روزنامهنگار