در ستايش كودكي
غزل حضرتي
شبها كه بچهها ميخوابند، همه پدر و مادرها، بلااستثنا دلشان يك جوري ميشود؛ براي دعواهايي كه در طول روز با بچهها كردهاند، براي وقتهايي كه نگذاشتند، براي به تاخير انداختن بازي با بچهها، براي رد درخواستهايشان، براي دادهايي كه بر سرشان زدهاند. بچهها وقتي ميخوابند، تبديل به فرشتههاي معصومي ميشوند كه باورتان نميشود تا نيمساعت قبل خانه را با ميدان جنگ اشتباه گرفته بودند. وقتي بچهها ميخوابند خانه در سكوتي عجيب فروميرود، آنقدر كه فكر ميكنيد نصفه شب است و بايد زودتر راهي تختخواب شويد. دريغ از اينكه تازه سرشب است و خيليها هنوز از كار به خانه برنگشتهاند. از وقتي مدرسه شروع شده، بچهها حدود 9 ميخوابند. از اتاقشان كه بيرون ميآيم، خانه تاريك است. بايد يكييكي چراغها را روشن كنم و برگرديم به زندگي. بچهداري كاري سخت است، سختيهايش هم فيزيكي است، هم رواني. ما روزهاي هفته را تقسيم كردهايم، هر روز يكي از ما مسووليت بچهها را به عهده دارد؛ از مهد و مدرسه بردن صبح تا برگرداندن بعدازظهر، بازي و نگهداري از آنها، شام دادن و خواباندن. اينها كارهاي زيادي است براي كساني كه صبح راهي محل كار ميشوند و ساعات زيادي را هم در اين رفت و آمد در ترافيك به سر ميبرند؛ ساعاتي را با بچه و ساعاتي را بيبچه.
اما كودكي، مسالهاي مهمتر از اين بحثهاست. كيفيت كودكي، چيزي بيشتر از روزهاي هفته را شب كردن و شبها را روز كردن است. قضيهاي پيچيدهتر از خوشحال شدن از يكسال بزرگتر شدن بچهها و نفس راحت كشيدن از رد شدن از مرحله پوشك و شيرخشك است. كودكي، همان مفهومي است كه خيلي از ما با به ياد آوردنش، لبخند به لبمان ميآيد. با فكر كردن به بعضي روزها و خاطراتش، غم مينشيند كنج دلمان، بعضي شبهايش را دوست نداريم به ياد بياوريم از بس كه اضطراب برميگردد به جانمان. كودكي ما دهه شصتيها بسيار مشخص است كه چطور گذشت. همهمان در يك سطح از كيفيت بوديم. همه در خانههاي تقريبا پر جمعيت، لابلاي دخترخالهها و پسرخالهها بزرگ شديم، همهمان پفك نمكي و چيپس استقلال يادمان هست، عشق همهمان سوار شدن روي فيل و اسبهاي سكهاي بود كه دم در بعضي فروشگاهها گذاشته بودند. همهمان در كوچه گل كوچك بازي ميكرديم و در حياط خانهها خاله بازي. اما كودكي بچههاي امروز شكل ديگري دارد. جدا از تكنولوژي و اينترنت، كه عصر ما عصر پارينهسنگي محسوب ميشود، تفاوتهاي ديگري هم وجود دارد. كودكي بچههاي ما با ما گره خورده است. هيچكدام از ما ياد نداريم مادر يا پدرهايمان همبازيمان بوده باشند. اما همبازي اصلي بچههاي امروز مادران و پدرانشان هستند. نصيحتهاي روانشناسانه آنقدر به والدين عذاب وجدان ميدهد كه اگر تايم كافي را براي بچهها نگذارند، شب خوابشان نميبرد. اين به تعداد بچهها ربطي ندارد، شما هرچند تا بچه داشته باشيد نياز است براي هركدام به شكل جداگانه تايم باكيفيت بگذاريد. اين براي پدر و مادر شاغلي كه حداقل تا 5 بعدازظهر كار ميكند و تا برسد خانه شده 7، مسووليت جدي و سنگيني است.
از سويي شما سعي ميكنيد براي كودكتان امكانات جديد فراهم كنيد تا فقط سرش به بازي گرم نشود و در كنارش چيزي بياموزد. سرگرميهايي كه تقويت هوش و بحث آموزش را در ميان دارد. اين قضيه آنقدر اهميت پيدا كرده و والدين سعي كردهاند مهارتهايي را خيلي زودتر از وقتش به بچههايشان ياد بدهند كه ديروز پسر 6 سالهام وقتي داشت از مدرسه تعريف ميكرد، گفت: «كلاس كامپيوتر داشتيم.» گفتم چه چيزهايي يادتان ميدهند؟ مثلا قرار است تايپ ياد بگيريد؟ گفت: «تايپ؟ تايپ را كه همه بلدند.» گفتم تو بلدي يا همه بلدند؟ با پوزخند گفت: «ديگه الان كسي هست كه تايپ بلد نباشه؟ تو كلاس ما همه تايپ بلدند.» اين در حالي است كه ما در 20 سالگي هنوز تايپ ده انگشتي بلد نبوديم.
پسرم ميگويد كي ميشود زودتر اين روزهاي بچگيام تمام ميشد، بزرگ ميشدم اندازه شماها، آن وقت ميرفتم سركار، پول درميآوردم. به او ميگويم ما هم وقتي كوچك بوديم دوست داشتيم زودتر بزرگ شويم، اما الان كه بزرگ شديم، آرزو ميكنم كاش اندازه تو بودم. هيچ از حرفهايم سردرنميآورد. غرغركنان از كنارم ميرود و احساس ميكند دركش نميكنم. كاش ميدانست كودكي، تنها برههاي از زندگي است كه هيچوقت تكرار نميشود. باقي عمر همه تكرار است و تكرار.