كتابهاي مظلوم من
مهدي خاكيفيروز
در قفسه كتابهايم، دنيايي از داستانها و افكار نهفته است؛ كتابهايي كه هر كدام به نوعي مرا به سفري دور و دراز دعوت كردهاند. اما اين روزها، با وجود اينكه هر هفته كتابهاي جديدي به سبد خريد ميافزايم، گاهي حس ميكنم كه زمان براي خواندن آنها به اندازه كافي نيست و بسياري از كتابها، مظلومانه در انتظار خواندن باقي ميمانند و مرگ، پاياني است بر تحقق روياي خوانده شدن. چقدر زيباست كه در دنياي كلمات غرق شوي؛ اما افسوس كه زندگي روزمره با شلوغيهايش، اين فرصت را از ما ميگيرد. هر بار كه كتابي را ميخرم، احساس ميكنم كه يك دوست جديد پيدا كردهام. دوستي كه ميتواند در لحظات تنهايي و بيحوصلگي كنارم باشد. اما وقتي به قفسه نگاه ميكنم، ميبينم كه اين دوستان همچنان در انتظار من نشستهاند، بيصدا و بيحركت. دغدغه من اين است كه آيا واقعا از اين كتابها بهرهمند خواهم شد؟ آيا روزي خواهد آمد كه بتوانم به آنها سر بزنم و دنياي جديدي را كشف كنم؟ يا اينكه فقط به يك عادت تبديل شدهاند؛ عادت خريدن كتاب بدون خواندن آنها؟ گاهي فكر ميكنم كه شايد بايد رويكردي جديد به زندگيام داشته باشم. شايد بايد زمانهايي را براي خودم تعيين كنم؛ زماني براي فرار از شلوغيها و غرق شدن در كلمات. شايد بايد ياد بگيرم كه در ميان كارها و مشغلهها، لحظاتي را براي لذت بردن از داستانهايم كنار بگذارم. كتابهايم، نه تنها منبع دانايي و سرگرمي، بلكه آينهاي از آرزوها و روياهايم هستند. هر صفحهاي كه ورق ميزنم، بخشي از وجودم را به چالش ميكشد و مرا به تفكر وا ميدارد. پس چرا بايد اجازه دهم كه اين فرصتها از دست بروند؟ به خودم قول ميدهم كه بيشتر تلاش كنم. شايد هر روز با يك فنجان چاي در دست، زير نور ملايم يك لامپ، بتوانم دو، سه ساعتي را در دنياي كلمات غرق شوم و با شخصيتهاي داستانهايم گفتوگو كنم. شايد بتوانم داستانهاي ناتمام را تمام كنم و به سفرهاي خيالي بروم؛ اما دريغ كه وعدههاي كاري و به موقع تحويل دادن مصاحبهها، مجلهها و كتابها، روياهاي مرا نابود ميكنند. در نهايت دغدغه من نه تنها خريدن كتابها، بلكه يافتن زمان و انگيزه براي خواندن آنهاست. ميخواهم يك سفر جديد را آغاز كنم. سفري از دنياي روزمره كار، به دنياي كتابها و كلمات؛ جايي كه هر صفحه ميتواند يك زندگي جديد را برايمان رقم بزند.