• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5886 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۰ مهر

درخواستي براي اين باقي‌مانده ناچيز

نازنين متين‌نيا

زير نور خورشيد، توي آبي آب، دقيقا وقتي از تمرين خسته شده بود و چسبيد به ديوار، داد زدم سرش: «خانوم محمدي، اون بيرون معروفي، اينجا شاگردي بيش نيستي، حركت كن».غش كرد از خنده و عينك شنايش را زد و حركت كرد. روز اول بدنش خميده بود. صورتش گرفته و نگاهش عجيب. يك‌جوري كه هيچ واژه و كلمه‌اي براي توصيفش پيدا نمي‌كنم. كم‌حرف بود. دوست نداشت كسي زيادي به او توجه كند و مي‌خواست خلوتش باقي بماند. توي آب حركت مي‌كرد و هرازگاهي وقتي بچه‌هاي گروه حرفي مي‌زدند يا چيزي درباره‌اش مي‌گفتند، با لبخند، رد مي‌شد. بعد آرام آرام جان گرفت. هيچ‌وقت درست تعريف نكرد كه يك‌سال و نيم زندان، چه به روزگارش آورده و حالا چه مي‌كند. هرازگاهي ولي از ترس‌هايش مي‌گفت. از اينكه هروقت خبري مي‌آيد دربه‌در، توي شهر، از اين دكتر به آن دكتر مي‌رود، وسايلي كه لازم دارد مي‌خرد تا اگر گفتند كه بيا، حاضر و آماده باشد. توي اين چندماه با خوش‌بيني ادامه داديم. گفتيم حالا مي‌گذرد. بالاخره اتهامي است و آن يك‌سال و نيم هم مي‌شود خاطره. كاري هم نمي‌كرد. اوايل مي‌رفت روزنامه. ممنوع‌القلم بود و توي روزنامه هم فقط بود كه باشد. بعدتر گفتند روزنامه هم نرو. گفتم بيا شنا ياد بگير و بعد مربي و ناجي شو. ياد هم گرفت. قورباغه را كامل كرد و داشت ياد مي‌گرفت سرش را زيادي در آب فرو نكند و كرالش هم كامل شود. ولي باز سخنگوي قوه قضاييه گفت حكم الهه محمدي و نيلوفر حامدي شامل عفو سال ۱۴۰۱ نمي‌شود و بايد حكم‌شان اجرا شود. پنج سال بمانند توي زندان. حالا مي‌گويند تا پنج روز آينده بايد خودشان را به زندان معرفي كنند. بروند توي چارديواري و زندگي اين بيرون را فراموش كنند. الهه روياي غوطه‌وري توي آب را ببيند و نيلوفر، قدم‌هايش وقت دويدن توي پرديسان را فراموش كند. مي‌دانيد روزنامه‌نگاري توي ايران سخت است، هزينه دارد، درد دارد، رنج مي‌زايد. اما ايني كه ما اين‌روزها گرفتارش شده‌ايم، فراتر از هر رنجي است. ديدن نسلي كه به اميد تغيير و آگاهي، توي تحريريه‌ها پا گرفت و سرآخر يا سر از زندان درآورد يا چراغ خاموش رفت سراغ شغلي ديگر، براي نجات لحظه‌هايي كه نامش زندگي و زنده بودن است، رنج مضاعف نيست؛ سوختن و شرحه شرحه شدن است. من نمي‌دانم بزرگ‌ترهاي ما چه مي‌كنند. نمي‌دانم همه آنهايي كه سال‌هاي سال استاد صداي‌شان زديم و احترام گذاشتيم، حالا چه مي‌كنند و براي الهه و نيلوفر، قدمي برمي‌دارند يا نه. اما مي‌خواهم خواهش كنم كه از زير سايه خوش استادي و بزرگ‌تري در كنج بيرون بيايند، دستي به سروگوش اين محفل پرپر روزنامه‌نگاري بكشند و قدمي براي اين بچه‌ها بردارند. مي‌خواهم از همكارهايم، از آنهايي كه در محافل مختلف دورهم جمع مي‌شوند و مدام از يكديگر تقدير مي‌كنند خواهش كنم كه فقط يك‌بار، براي نجات زندگي دو روزنامه‌نگاري كه حتي جرم ثابت شده ندارند، جمع شوند و هرجايي كه دست‌شان مي‌رسد، براي الهه و نيلوفر كاري كنند. براي روزنامه‌نگارهاي شريفي كه مدت‌هاست از قلم دور مانده‌اند و حالا قرار است از زندگي هم جدا شوند. بايد كاري كرد. تن خسته روزنامه‌نگاري در ايران، به همت بزرگ‌ترهايش نياز دارد. قدمي بايد برداشت. سكوت را بايد شكست. چيزي از ما نمانده. براي همين باقيمانده ناچيز، راهي پيدا كنيد لطفا.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون