• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5886 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۰ مهر

مهر و معاش در برگريزان...

دعا كنيد تيترهاي عاشقانه از يادمان نرود!

اميد مافي

تبسم را از ياد برده و شباب را در تقابلي شانه به شانه با حيات، واگذار كرده تا آنسوتر از پنجره‌هاي اثيري، دلش براي خودش تنگ شود و زير گوش خودش زمزمه كند: كاش زندگي بيش از يك بار بود.
مرد با قامتي بلندتر از صنوبر، موهايي سپيدتر از برف و پيشاني تُنك‌تر از كوير، سوداهاي كال خويشتن را در آينه محدب جست‌وجو مي‌كند. در اتمسفري كه به‌شدت بوي خزان و طعم خرمالوي گس مي‌دهد، مرد بر استواري خود اصرار و ابرام دارد و به دنبال برنايي از دست رفته‌اش به اعماق آينه سفر مي‌كند. او اميدوار است همه‌چيز دنيا به مويي بند نباشد تا بتواند باز هم كوچه‌باغ‌هاي جواني را گز كند و به جاي دندان‌هاي بي‌شمار افتاده‌اش، دندان شيري درآورد.  
بي رودربايستي و بي‌اعتنا به آينه به او مي‌گويم از ازل تا ابد در اين راه شيري هيچ كهنسالي برنا نشده و جهان در هيچ روز و هيچ ماه و هيچ سالي براي روزگار از دست رفته دست تكان نداده است.يادآور مي‌شوم گريز و گزيري ندارد جز آنكه ترش نكند، بازي را بهم نزند تا شايد شعف را در ادامه بازي به دست آورد. همين بازي غريب كه در همهمه آرزوها تا صداي پاي فرشته مرگ به سرنوشت محتوم خود سلام نخواهد داد. 
ما كه هر كداممان از ميان چهل پاييز گذشته‌ايم بايد دلخوش باشيم كه برگريزان ادامه دارد و در شب‌هاي بلند‌قامتِ خزان، نوري كوتاه قامت به تاريكي و خستگي پايان خواهد داد تا دل سپرده به تقويم جلالي مهر و معاش را به زمستانِ در راه سنجاق كنيم و دوباره به زيارت بهار رم كرده در آوندهاي بابونه برويم.  عاقله مردي كه در تاكسي كنارم نشسته از روزهاي كريه‌المنظري كه خنده‌ها را از لب‌ها پاك كرده شكوه مي‌كند و معتقد است بايد به اين فصل و اين رسم شك كرد و چشم انتظار يلداي پا به ماه نماند.راننده تاكسي اما مي‌گويد تا پرتقال خوني روي درخت است بايد جنگيد و رميد، مبادا سرنوشت زرد شود، بلرزد و بلرزاند تنابندگان غرقه در عسرت و حسرت را.آقاي راننده به دنده و كلاچ محل نمي‌گذارد و خنده‌هايش را در چاي تلخي كه از فلاسك قراضه‌اش ريخته حل مي‌كند تا به خاطرمان بياورد در گرماگرم پيكار با اين زندگي سخت‌تر از فولاد، بايد به رقص پيروزي فكر كنيم و قانون جاذبه را در جيب‌هايمان پنهان كنيم. پس تا وقتي مردي پشت فرمان به چشمان عسلي نوه‌اش فكر مي‌كند، نوزادي در زايشگاه لبخند مي‌زند و قابلمه‌اي روي اجاق‌گاز سر مي‌رود به چيزهاي خوب مي‌انديشيم و براي روزنامه اين معشوقه فراموشكار، تيترهاي رُمانتيك دست و پا مي‌كنيم.
پروانه
رنگ بال‌هايش را از ياد برده
پرنده آوازش را به ياد نمي‌آورد
دعا كنيد
سطرهاي عاشقانه 
از يادمان نرود...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون