يادداشتي بر نمايش «قلب نارنگي» به نويسندگي و كارگرداني داريوش عليزاده
جهاني ساده و شگرف
محمدحسن خدايي
داريوش عليزاده در نمايش «قلب نارنگي» كه اين شبها در سالن هيلاج روي صحنه است به اوج پختگي هنري خويش رسيده. مسيري كه با «سبكي» آغاز شد و با «چه زيبا و وحشي، زندگي من» تداوم يافت اينبار به «قلب نارنگي» رسيده و موجب رضايت اغلب تماشاگران شده است. اجراهايي كه به لحاظ فرمي، مولفههايي مشخص و تكرارشونده دارند: ريتم تند، صحنههايي خالي از اشيا، ژستهايي دلقكمآبانه، استفاده از زباني كه امر شگرف را با زندگي روزمره ممزوج كرده و با مهارت آن را طبيعي جلوه ميدهد. در اين سه اجرا از تماشاگران انتظار ميرود كه فانتزي ساده و صميمي را پذيرا باشند و در مواجهه با خردهروايتهاي عجيب و غريبي كه چندان هم در قيد و بند روابط علت و معلولي نيست، رهايي و بيقيدي را تجربه كنند. جهاني كه از اين طريق ساخته ميشود به واقع «غريبآشنا» است و تركيبي از سادگي و ابهام. نتيجه اين رويكرد اجرايي خلق فضاهايي است ملموس و گاه باورناپذير كه از طريق كلمات و ژستهاي خندهآور ساخته ميشود. با آنكه خبري از تكلف نيست و حتي فلسفيترين عبارات هم در لفافهاي از آيروني و عدم جديت بيان ميشود اما اين اجراها به انقياد منطق بازنمايي نميافتد و جهان خودآيين خويش را برميسازند. بنابراين شكلي از شيوه توليد مشاهده ميشود كه از هزينهها كاسته و نيروي محركهاش را از حضور خلاقانه بازيگران كسب ميكند. از اين منظر ميتوان اجرايي چون «قلب نارنگي» را پيشنهادي قابل اعتنا براي تئاتر اين روزهاي ما دانست كه گرفتار هزينههاي هنگفت توليد و بازدهي اندك مالي است.
ماجراي نمايش در رابطه با يك خانواده است. سه نسل در كنار هم قرار گرفته و روايتي پر فراز و نشيب از زندگي خويش را بيان ميكنند. نمايشنامه با نگاهي به رمان «گور به گور» فاكنر نوشته شده و رويكرد پسامدرنيستي اجرا در قيد و بند يك تاريخ و جغرافياي كاملا متعين نيست. جالب آنكه اين اثر با شوخطبعي، قصهاش را بيان كرده و به تناوب، ضرورت و شيطنت، كليت خويش را دست مياندازد. ساختار روايي اجرا مبتني است بر سفر و مرور خاطرات. در اين عزيمت خانوادگي، آدمها اين امكان را پيدا ميكنند كه سرگذشت خويش را تعريف كرده و رازهاي مگوي خانواده را آشكار كنند. مواجهه نوه با پدر بزرگي كه سالها پيش مرده، علت آغاز سفري است كه به همراه مادربزرگ و فرزندانش صورت خواهد گرفت. اعضاي اين خانواده هنگام گفتوگو، سطوح مختلف زباني را بهكار ميگيرند و فيالمثل لحظاتي از اجرا با زبان روزمره سخن ميگويند و گاهي شاعرانه و آركاييك به گفتوگو با يكديگر ميپردازند. نوعي التقاطگرايي در جريان است كه ميتواند بازتابي از روح سركش و هيبريدي زمانه ما باشد. لباسهاي يك شكل، اطوارهاي شبيه به هم، از تفاوت افراد ميكاهد و به جاي شخصيت، تيپ اهميت مييابد. به هر حال چشماندازي كه ترسيم ميشود، تلفيقي از كمدي و فانتزي است و اعمال و رفتار آدمها كارتوني و كاريكاتوريستي. فرصت آنچناني براي بسط و گسترش صحنهها وجود ندارد و شتابناكي جاي طمأنينه را ميگيرد. اجرا به درستي در سطح بودن را انتخاب كرده و مدام حاشيهروي ميكند تا مسيرهاي پيشروي را تغيير دهد و چندان گرفتار جديت نباشد. اما اين رويكرد غيرجدي تا قيامت نميتواند ادامه يابد و ميبايست در جايي متوقف شود. بر همين اصل شاهد هستيم كه با مرگ مادر، چيزهايي تغيير كرده و سفر سرخوشانه خانواده به انتها ميرسد. در پايان اين خطابه مادر است كه آگاهي ميبخشد و گسستي از فضاي جفنگ و دوستداشتني گذشته ميشود.
درنهايت ميتوان اجرايي چون «قلب نارنگي» را هوايي تازه در اين وانفساي تئاتر بدنه دانست كه توانسته فضاي مفرحي را براي تماشاگران ترتيب دهد و به دام ابتذال نيفتد. اينكه با تمرين زياد، همدلي گروهي و امكانات محدود بشود اثري در خور توليد كرد قابل ستايش است. اما نكته اينجاست كه ادامه دادن اين مسير ميتواند در آينده بدل به كليشه شود. داريوش عليزاده اين شكل از روايتگري را به خوبي آموخته و حال ميتواند از آن تخطي كند. نمايش «قلب نارنگي» به مثابه پايان يك دوره موفقيتآميز است و آغاز دوراني تازه و نامكشوف. از ياد نبريم كه چگونه بازيگراني چون كيوان احمدي، علي غفاري، فريد كيامرثي، محمدرضا محمدپور، علي مهرنيا و مهناز ميرازيي توانستهاند تجربه بصري ما را از كمدي و فانتزي گسترش دهند. اميد است شاهد خلق فضاهاي تازه از اين گروه باشيم و بار ديگر بهت و شگفتي تئاتري را تجربه كنيم. جايي كه صحنه خالي است و تخيل ما به واسطه حضور چند بازيگر خلاق، همچون كهكشان راه شيري، ميتازد و ما را كيفور ميكند.
منتقد