يادداشتي بر نمايش «آدمبچه» به كارگرداني جابر رمضاني
بازي بزرگان
احمد احمديپور
«آدمبچه» به كارگرداني جابر رمضان، نمايشي قابل تأمل با قابليت عميق نگريستن به ترسها و نگرانيهاي وجودي (اگزيستانسيال) بشر است. ترسهايي كه از كودكي شكل ميگيرند و براساس ظرفيتهاي شناختي هر سني به گونهاي متفاوت درك ميشوند و تا بزرگسالي و حتي سالمندي ادامه پيدا ميكنند.
تمايل دروني بشر به ناميرا بودن براي هميشه وجود داشته و ترس از نابودي، مردن و فنا شدن بسيار هراسانگيز است و توان مواجهه با آن سخت است. اشاره ميكنم به مقوله سوگ كه منظور ناراحتي و غم از دست دادن هر كس، موقعيت يا شرايط دوست داشتني و عزيز براي فرد است. يكي از مواقعي كه افراد سوگ را تجربه ميكنند از دست دادن سلامتي و ابتلا به بيماريهاي خطرناك در خودشان يا اطرافيان است. به طور مثال در اين نمايش ابتلاي الهه به سرطان.
بچهها در برخورد با مرگ يا سوگ در ابتدا خودشان را بابت اتفاق رخ داده مقصر ميدانند و دچار خودسرزنشگري ميشوند. آنها فكر ميكنند حتما كار بدي كردهاند كه نزديكانشان تصميم گرفتهاند آنها را ترك كنند. در چنين مواقعي، حمايتهاي اطرافيان و بزرگسالان بسيار حياتي است و ميتواند از آسيبهاي رواني احتمالي در آينده پيشگيري كند. موضوعي كه در اين نمايش به آن اشاره شد غفلت والدين و بزرگسالان، تنها گذاشتن كودكان به حال خودشان و علاقه به خوشگذراني و اولويت دادن به خودشان بود كه شايد نتيجه آن باشد كه آنها هم كودكي خوبي نداشتهاند و مورد حمايت و توجه قرار نگرفتهاند و در حال حاضر ترجيح ميدهند خودشان در اولويت باشند و در تعطيلات چند روزه حتي يك بار هم به بچهها سر نزدند.
يكي از كارهايي كه بچهها در مواجهه با اتفاقات منفي انجام ميدهند بازي كردن است، آنها با بازيهايشان با آن مساله مواجه ميشوند و سعي ميكنند حال خودشان را بهتر كنند. به طور مثال در نمايش آدمبچه بچهها با نام بردن تخت فروزان يا جاي فروزان و نقش او را بازي كردن سعي ميكنند خاطره او را زنده نگه دارند. خاطره بازي از جمله كارهاي سودمند در سوگ است.
انتخاب اسامي هم در اين نمايش به نوبه خود جالب بود به گونهاي كه نام شادي براي كسي انتخاب شده كه بيشترين غم را به واسطه سرطان مادرش در حال حاضر تجربه ميكند، گويي از خوشحالي و شادماني تنها يك اسم براي او باقي مانده است. او حتي در انتهاي نمايش نقش فرشته مرگ را بازي ميكند اما شايد هيچ كس بيشتر از او از كشته شدن و شكست خوردن خودش خوشحال نباشد.
نكته ديگر انتخاب يك كاركتر با تابعيت غيرايراني است كه ميتواند نشانه آن باشد كه احساسات بشر در مواجهه با ناكاميها يا از دست دادنها يكسان است و بچهها با همبازي شدن همزبان مشترك پيدا ميكنند و ميتوانند فارغ از هر مرزبندي جغرافيايي همديگر را درك كنند، دوست داشته باشند و خوشگذراني كنند.
تمايل آرين به پزشك بودن هم ميتواند تمايل دروني هر بشري از كودك تا بزرگسال به رهايي از بيماريها، كمك به هم نوع، تداوم حيات و ميل به بقا باشد. شنيدن صداي قلب تپنده براي آن كودك پزشك تنها نشانه حيات و زنده بودن است و خيال او و سايرين را از نگراني راحت ميكند.
توجه به محيطزيست براي بچهها و فهميدن اين قضيه كه هر موجودي در اين كره خاكي ميتواند فوايد خودش را داشته باشد به گونهاي كه حتي در مواقعي خودشان را فدا كنند تا از بشر محافظت نمايند شايسته تحسين است، مثل نيش زدن فرشته مرگ توسط زنبور و متعاقب آن مرگ خودش و بقا انسانها. البته انتخاب زنبور به عنوان حشرهاي كه به صورت دسته جمعي زندگي ميكند و با همكاري همديگر زندگي خودشان را پيش ميبرند به گونهاي شايد تلنگري به انسانها باشد كه از زيستن جمعي در فرارند و به زيست انفرادي رو آوردهاند، بچهها البته زيست جمعي را ترجيح ميدهند.
درنهايت اشاره به اسم نمايش داشته باشم از آن جهت كه چه بسا بچههايي كه مثل آدم بزرگها فكر ميكنند و مسائل را تجزيه و تحليل ميكنند اما ديده نميشوند و چه بزرگهايي كه مثل بچهها رفتار ميكنند و نشانهاي از بلوغ شناختي ندارند اما توجيه نميشوند.
ما بايد سعي كنيم بچهها را آدم حساب كنيم و جدا از توجه به نيازهاي آنها به هويت آنها به عنوان يك آدم احترام بگذاريم.
روانپزشك و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي آزاد تهران