يادداشتي بر نمايشنامه «وُيتسِك» اثر گئورگ بوشنر
بدعتگذار قهرمانسازي از آدمهاي معمولي در تئاتر
فرهاد محرابي
در بررسي سير تحول و ظهور تئاتر مدرن بيگمان نمايشنامه «ويتسك» اثر گئورگ بوشنر جايگاه محوري دارد. اثري كه اين نمايشنامهنويس آلماني آن را در تابستان ۱۸۳۶ نوشت، اما به دليل مرگ زودهنگامش در ۱۸۳۷ -زماني كه تنها ۲۳ سال داشت- نيمهكاره ماند. با اين حال اين اثر موجز و ناتمام و البته مهم، دههها پيش از شاهكارهاي كساني چون هنريك ايبسن و آنتوان چخوف بدل به نخستين و بيشك مهمترين پيشاهنگ درام مدرن ادبيات جهان در قرن نوزده شد.
«وُيتسِك» اين اثر كوچك بوشنر كه قهرمانش سرباز ساده و مفلوكي به نام ويتسك است، براي نخستينبار در تئاتر غرب انسانهاي معمولي را در مقام قهرمان اصلي اثر مينشاند. شخصيتي كه در آثار پر شكوه نمايشهاي يونان باستان و تئاتر شكسپيري به هيچ عنوان نميتوانست در قلب نمايشنامه جاي گيرد. اين پرداخت نوين نه فقط به دموكراتيك شدن فضاي نمايشنامهنويسي در غرب ياري رساند، بلكه دههها پيش از تثبيت جايگاه نگرش رئاليستي و ناتوراليستي به هنر نمايش كه در آن فرد در چنبره نيروهاي اجتماعي محيط اطراف قرار ميگيرد، زمينه را براي رويكردي بديع به نمايشنامهنويسي هموار ميكند. بيگمان بدون اين نظرگاه انقلابي به هنر نمايش بعدها نه قادر بوديم از نمايشنامههاي آگوست استرينبرگ سراغي بگيريم و نه حتي شايد جرج برنارد شاو.
نمايشنامه «ويتسك» بر اساس داستان واقعي سربازي نوشته شد كه با اين گمان كه معشوقهاش به او خيانت كرده او را به قتل ميرساند. اين واقعه كه قريب به پانزده سال پيش از نوشتن شدن اين اثر توسط بوشنر به وقوع ميپيوندد، اثر او را در كنار وجوه نوآورانه ديگر به پيشگام تئاتر مستند در اروپا نيز بدل ميسازد. بوشنر براي نگارش تراژدي زندگي ويتسك دست به عملي انقلابي در نمايشنامهنويسي ميزند: او طي نزديك به سي پرده موجز، فرم بسته و خطي درام كلاسيك و نئوكلاسيك را با فرم باز، گسيخته و غيرخطي درامنويسي مدرن و آوانگارد جايگزين ميكند. او به جاي اوج و فرودهاي معمول روايتگري، به تصاويري گسيخته كه در عين حال زمينه و پيرنگ داستاني را تعميق ميبخشند، متوسل ميشود كه فضاي اثرش را بدل به فضايي توفاني و صريح ميسازد. ويتسك در اين فضاي نيمه سورئاليستي به آن دسته از نخستين قهرمانان مدرني ميپيوندد كه توفان مدرنيته او را به سوي جنون و جنايت ميكشاند؛ تجسم آن هستي انسانياي كه انسانيت او در زير فشار خردكننده نيروهايي سهمگين و ناشناخته به يغما رفته و سركوب شده است. يكي از بهترين مثالهاي اين مضمون در گفتوگوي ويتسك با سروان تجلي پيدا ميكند. آنجا كه قهرمان بختبرگشته نمايشنامه ميگويد: «ما مردم فقير - ببينيد، جناب سروان: پول، پول! اوني كه پول نداره، توي اين دنيا اخلاق به چه دردش ميخوره! ما يه مشت گوشت و خونيم. امثال ما فقط گرفتار درد و مصيبتيم، چه توي اين دنيا، چه توي اون دنيا. به نظر من اگه پامون حتي به بهشت هم برسه، اونجا هم سر و كارمون با صاعقه است».
ارتكاب به قتل و آشفتگي روحي ويتسك به نوعي در طليعه مدرنيته، افول و اضمحلال جهان انساني را در ساحتي كه به قول ماركس «هر آنچه سخت و استوار است، دود ميشود و به هوا ميرود» نمايندگي ميكند. در عين حال جنوني كه او را به سوي شك و جنايت نسبت به معشوقهاي كه تا پاي جان به او عشق ميورزد سوق ميدهد، در خوانشي البته دور، يادآور «ترس و لرز» كييركگور است، آنجا كه فرد قصد كشتن عزيزترين كساش را ميكند.
دست آخر آنكه بوشنر و شاهكارش براي نخستينبار در طليعه درام مدرن صدايي به بيصدايان در جامعه نوظهور مدرن ميبخشد. صدايي كه هم از حيث مضمون و هم از حيث فرم نوآورانه و انقلابي است.