• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5904 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۱ آبان

مرگ، من اينجا هستم!

مرتضي ميرحسيني

مي‌گويند مرگ است كه آدم‌ها را نشان مي‌كند و سراغ‌شان مي‌رود. اما ماجرايي از جنگ اول جهاني كه به آخرين روز و آخرين ساعت و آخرين كشته آن جنگ بزرگ برمي‌گردد، اين گفته را بي‌اعتبار مي‌كند. اينكه بعضي آدم‌ها، حتي اگر مرگ تصميم گرفته باشد كه مدتي كاري به كارشان نداشته باشد خودشان دنبالش مي‌روند و حتي اگر به آنها بي‌اعتنايي كند، باز با فرياد صدايش مي‌كنند. نامش هنري گانتر بود، اهل بالتيمور. به خدمت نظامي فراخوانده شد، لباس ارتش امريكا را پوشيد و براي جنگ با آلماني‌ها به اروپا، به شمال فرانسه اعزامش كردند. درجه‌اش گروهباني بود. خودش را به هنگ معرفي كرد و به عنوان عضوي از گروه تداركات، مسوول لباس‌هاي هنگ شد. قصد تنبلي و كم‌كاري نداشت، اما با محيط جديد سازگار نمي‌شد. تقريبا از همان زماني كه پا به ساحل فرانسه گذاشت، دلتنگ خانه شده بود. دستش به كار نمي‌رفت. مواجهه با شهرهاي جنگ‌زده آن ناحيه و مناظري از درختان سوخته و خانه‌هاي ويران نيز حالش را بدتر كرد. با همان حال افسرده، كاغذي برداشت و نامه‌اي به يكي از دوستانش - كه او هم داوطلب خدمت نظامي شده بود - نوشت. نوشت به اينجا نيا و فكر پوشيدن لباس نظامي را از سرت بيرون كن، جنگ آن چيزي كه در تبليغات مي‌گويند، نيست و واقعيت‌هاي آن با چيزي كه در روزنامه‌ها و شعارها مي‌گويند بسيار متفاوت است. نامه‌اش را تا كرد و در پاكت گذاشت. نشاني را هم دقيق نوشت. فكر مي‌كرد كمي دير، اما مستقيم به دست دوستش مي‌رسد. اما مامور سانسور ارتش كه يكي از وظايفش خواندن نامه‌هاي سربازان بود، نامه را خواند. گزارشي درباره گروهبان گانتر -  احساس سرخوردگي و توصيه‌هاي او به دوستش براي فرار از خدمت -  نوشت و اصل نامه را هم به آن پيوست كرد. گزارش را به مافوق داد. پرونده‌اي براي گانتر باز كردند و به جرم فقدان حس وطن‌پرستي و ضعف روحيه نظامي، درجه‌اش را از او گرفتند. به سرباز وظيفه تنزلش دادند. پذيرش اين مجازات براي گانتر ممكن نبود. خودش را به آب و آتش زد تا در حكمش تخفيفي اعمال شود. نشد. انگشت‌نماي هنگ شده بود. حتي گاهي به طعنه به او مي‌گفتند به آن سوي منطقه، به جايي كه آلماني‌ها مستقر هستند، برود و آنجا كنار دوستان آلماني‌اش بماند. گاهي هم او را براي نازك‌نارنجي بودن و دلتنگي براي خانه، مسخره مي‌كردند. چند بار با هم‌خدمتي‌هايش گلاويز شد، اما نظر آنان درباره‌اش تغيير نكرد. تصميم گرفت با نشان دادن دلاوري در ميدان نبرد، وطن‌پرستي و شجاعت خودش را اثبات كند. اما دير شده بود. يازدهم نوامبر خبر آتش‌بس و پايان رسمي جنگ بزرگ (در ساعت 11 صبح) منتشر شد. به روايت جايلز ميلتون «ساعت حدودا ده‌ونيم بود كه هنري گانتر و بقيه همرزمانش از قرارداد صلح باخبر شدند. منطقي‌ترين كاري كه مي‌توانستند، انجام دهند، اين بود كه تا نيم‌ساعت دست به كاري نزنند، اما در عوض به سمت دهكده‌اي در نزديكي متس پيشروي كردند. وقتي به حوالي دهكده رسيدند، ساعت تقريبا يازده شده بود. همين‌طور كه در جاده روستايي پيش مي‌رفتند، ناگهان دو تيربار دشمن جلوي‌شان سبز شد. آلماني‌ها دستور تير داشتند، اما عمدا هوايي شليك مي‌كردند تا جان كسي را نگيرند. رفقاي گانتر متاثر از تصميم آلماني‌ها، از درگيري اجتناب كردند. اما گانتر اوضاع را جور ديگري مي‌ديد. مي‌دانست كه تنها چند دقيقه فرصت دارد با حركتي قهرمانانه، خودي نشان دهد. دستور گروهبان را ناديده گرفت و ميان مه غليظي كه جاده را فراگرفته بود به خط آلماني‌ها زد. آلماني‌ها با انگليسي دست‌وپا شكسته فرياد زدند كه جنگ تمام شده است، اما او همه اخطارها و فريادها را نشنيده گرفت و همزمان با پيشروي، شروع به تيراندازي كرد. آلماني‌ها هم كه ديدند دست‌بردار نيست، او را به رگبار بستند.» واقعا انتخاب ديگري براي‌شان باقي نگذاشته بود. ساعت ده ‌و پنجاه‌ و نه دقيقه از پا درآمد. بعد، مسلسل‌ها خاموش شدند. جنازه‌اش را عقب بردند و چندي بعد، درجه گروهباني‌اش را همراه دو مدال شجاعت به آن چسباندند. آنچه در زندگي از دست داده بود، با مرگ -  مرگي كه خود به آن اصرار داشت -  دوباره تصاحب كرد. او آخرين سربازي است كه در جنگ بزرگ كشته شد. حداقل در فهرست‌هاي رسمي چنين نوشته‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون