درباره نمايشهاي «با خشم به گذشته نگاه كن» و «مذاكرات كمپاني ستاره شرقي»
زمانهاي كه بر مدار مذاكره ميچرخد
محمدحسن خدايي
اين روزها شاهد اجراهايي هستيم كه ارجاعاتي پيدا و پنهان به مناسبات سرمايهداري متأخر دارند. نكتهاي كه در اين اجراها ميتوان رصد كرد سياست بازنمايي تضادهايي طبقاتي است كه چندان مبتني بر آنتاگونيسم سياسي نيست و در نتيجه، اجتماعي كه در اين آثار صورتبندي و رويتپذير ميشود كمك چنداني براي فهم وضعيت موجود و عزيمت به سوي وضعيت مطلوب نميكند. گئورك لوكاچ در مقاله درخشان «ايدئولوژي مدرنيسم» توضيح ميدهد كه «وجود هستيشناختي انسانها را نميتوان از محيط اجتماعي و تاريخيشان متمايز كرد. همچنانكه برجستگي و فرديت خاصشان را نميتوان از زمينهاي كه در آن خلق شدهاند، جدا كرد.» بنابراين نكته مهم از دريچه نگاه لوكاچ براي يك هنرمند خلاق و نوگرا، ارجاع به جامعهاي است كه در آن زندگي ميكند و با شناخت دقيقي كه دارد از طريق پرداختن به مناسبات فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي، ميتواند اثري قابل اعتنا بيافريند. به واقع حتي براي ساختن يك جهان فانتزي، يك هنرمند ميبايست الگويي كامل از يك وضعيت اجتماعي را ذهن داشته باشد تا اثري كه خلق ميكند به تمامي محصول وهم و كژراهه نباشد. هر شكلي از رئاليسم، محصول تجربه زيسته نويسندهاي است كه تمناي ساختن يك جهان تكين و خلاقانه را دارد. تئاتر اين روزهاي ما، در اين زمينه، كاهلانه عمل ميكند و اغلب آثاري كه بر صحنه ميآيد و تلاش دارد جهاني تازه و تكين باشد و در صورت امكان نظم موجود را بحراني كند، ناكام ميماند.
حال با توضيحاتي كه داده شد به يكي از آثار اين روزهاي تئاتر پايتخت بپردازيم كه تمناي برساختن يك جهان انتقادي و تماشايي را دارد و از يك منظر چپگرايانه، در تلاش است نقبي بزند به جهان معاصر ما و مناسبات ناعادلانهاش. نمايشي كه سميراميس بابايي در سالن استاد انتظامي خانه هنرمندان بر صحنه آورده است و عنوان پرطمطراقي چون «مذاكرات كمپاني ستاره شرقي» را يدك ميكشد، بازتابدهنده وضعيت انسان در دوران پسامدرن است. ناخودآگاه سياسي اجرا ميگويد كه زمانه مصرفگرايي است و عامليت انسانها با توجه به هژموني فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي، به محاق رفته و تضادهاي طبقاتي كمابيش كنار گذاشته شده و گويي همه چيز به امري مبادلهپذير تبديل شده و روح زمانه مهارتي چون «مذاكره» را ميطلبد و همه چيز بر منطق داد و ستد بازار استوار است. تصويري كه در پايان از ترامپ به نمايش درميآيد ارجاعي است به مردي كه خود را برترين مذاكرهكننده جهان سياست ميداند و حتي حاضر است در اين مسير، با ديكتاتور كرهشمالي ديدار و گفتوگو كند.
با آنكه به لحاظ محتوايي با نمايشنامهاي انتقادي روبهرو هستيم اما از منظر فرم، اجرا حرف چندان تازهاي براي مخاطبان اين روزهاي تئاتر ما ندارد. فرمي كه انتخاب شده بازتوليدكننده شكلي از زيباشناسي مرسوم و مالوف در استفاده از پسامدرنيسم است. سميراميس بابايي يك وضعيت اجتماعي را مفروض ميگيرد كه چندان معلوم نيست تاريخمندياش چيست و جغرافيايي كه ترسيم كرده كجاست. در اين قبيل آثار عناصري از وضعيتهاي متضاد، از ايران تا شرق و غرب عالم وام گرفته ميشود براي ساختن جهاني كه به راحتي نميتوان تعين مادي و تاريخياش را معلوم كرد. در اين رويكرد التقاطي، عناصري از تاريخها و فضاهاي اجتماعي مختلف بهكار گرفته ميشود تا ژست اجرا در انتقادي بودن، به چشم آيد و مخاطبان را تحتتاثير قرار دهد، اما نتيجه اين شكل از مفصلبندي التقاطي، برساختن يك موقعيت سيال و سترون است كه به راحتي ميتواند امر انضمامي را پس بزند و مدعاي جهانشمول بودن داشته باشد. جالب آنكه اسامي شخصيتها به اينجا و اكنون ما شبيه است اما حال و هواي كلي اجرا، يك فضاي نامتعين غربي را به ذهن متبادر ميكند. با عنايت به لوكاچ، ميشود فقدان وجود هستيشناختي را در اين اجرا به وضوح مشاهده كرد و فيالمثل از اجتماع و تاريخي پرسيد كه شخصيتهاي نمايش را برميسازد و در مسير زندگي، روبهروي هم قرار ميدهد.
سميراميس بابايي در اين اجرا، وضعيت اين روزهاي جهان را به لحاظ فرهنگ غالب، بازتاب ميدهد. دوراني كه در آن مرجعيت روشنفكر، سياستمدار و هنرمند به پايان رسيده و زمانه سروري سلبريتيها فرا رسيده است. پس جاي تعجب ندارد كه روايت نمايش، بر حوادثي متمركز باشد كه يك سلبريتي برپا كرده و در اين وادي حسرت و عسرت، اختلافات پيشآمده نه براساس همزيستي و از طريق قانون، كه با عنايت به «فن مذاكره» حل و فصل شود. كار «كمپاني ستاره شرقي» فروش اجناس دور از دسترس همچون ستارههاي آسمان به شهروندان طبقه متوسط و بورژوا و خلق ثروت موهومي است. كسب و كاري كه ميشود آن را ذيل اقتصاد سياسي دوز و كلك صورتبندي كرد، سواري گرفتن از موج فزاينده نيازهايي كاذب به ياري تبليغات گسترده رسانهاي. اجرا به ما اين نكته را متذكر ميشود كه همه افراد اين اجتماع انساني، گرفتار زوال اخلاقي شده و پول است كه حرف اول و آخر را ميزند. حتي دختري كه ادا و اطوار انقلابي دارد و راديكاليسم سياسي را تبليغ ميكند، درنهايت با تطميع و معامله بر سر يك نقاشي از كاندينسكي به فرجام كارش ميرسد. گويي راهي به رهايي و رستگاري وجود ندارد و منطق زندگي روزمره، سيطرهاش را بر تمامي اركان حيات اجتماعي، گسترانده است.
محتواي انتقادي نمايش با فرمي پيشبينيپذير، چندان كه بايد اين امكان را نمييابد كه نظم موجود را بحراني كند و به قول رانسير، توزيع امر محسوس را ساحتي تازه بخشد. كل اجرا از همان ابتدا بدل به رفت و آمد مابين افراد درگير در ماجراي رسوايي تجارت عجيب و غريب كمپاني ستاره شرقي ميشود كه در دفتر كار مذاكرهكننده ارشد با بازي پوريا سلطانزاده در جريان است. يك روال تكراري كه بعد از چند صحنه به امري ملالانگيز بدل خواهد شد. اجرا ميتوانست از فضاهاي مختلف شهري استفاده كند و خود را محصور يك مكان خاص نكند. تكثر فضاها به رويتپذير كردن روح زمانه از طريق تضادهاي فرادستان و فرودستان جامعه منتهي ميشود. تجربيات فرمي كه فيالمثل برشت يا وجدي معود بهكار ميگيرند و به لحاظ امر دراماتيك، طبقات مختلف اجتماعي را به صحنه ميآورند.
سالها پيش سميراميس بابايي در مقام منتقد هنري نقدي تند بر نمايش «هيپوليت» فرزاد اميني نوشت كه خواندني است. يكي از بازيگران آن نمايش، محمدرضا فرزام بود كه اين روزها در نمايش «مذاكرات كمپاني ستاره شرقي» نقش مدير فرصتطلب كمپاني شرقي را بازي ميكند. به هر حال رويكرد فرزاد اميني و سميراميس بابايي به تئاتر فرسنگها با يكديگر فاصله دارد و ميتوان اكسپرسيونيسم اميني را در تضاد با كمدي سياسي بابايي دانست. در عرصه محدود تئاتري اين روزهاي ما كه يادآور استعاره «توفان در فنجان چاي» است، كسي چون اميني به امر تئاتريكاليته بهاي بيشتري ميدهد و به قولي تئاتريتر عمل ميكند. شايد سميراميس بابايي به لحاظ تئوريك، در نقد فرهنگ سرمايهداري كوشا و توانا باشد، اما براي اينكه تئاتري كه بر صحنه ميآورد گرفتار شعارزدگي نشود و در وضعيت مداخله كند، به فرم راديكالتري احتياج دارد. اينكه بازيگران اين نمايش در دام بازنمايي نيفتند و شخصيتها را چنان اجرا كنند كه از يادها نروند امر دشواري است كه هنوز نميتوان مشاهدهاش كرد. اجرا تا رسيدن به يك فرم ستيهنده، همچنان كار زيادي در پيش دارد و به قول آلن بديو، ميبايست به فرم خويش فكر كند. از ياد نبريم كه نمايش «منقرضشدهها» سميراميس بابايي در سالن سپند در سال 1398، با آنكه ايده جالبي داشت اما به لحاظ فرم اجرايي، چندان موفق نبود. به نظر ميآيد در مسير پيشِ رو، اين كارگردان احتياج دارد در باب رابطه فرم و محتواي اجراهايش بيش از اين تأمل كند، چراكه بازنمايي واقعيت اجتماع هر لحظه دشواتر از قبل ميشود و زمانه تضادهاي حلناشدني طبقاتي است.