نابغه قاعدهشكن
شاهين شجريكهن
ديويد لينچ كارگرداني است كه به عنوان سلطان تخيل و استاد قاعدهشكني در هاليوود شناخته ميشود. درباره او ميتوان به اندازه يك كتاب حرف زد و نوشت. ديويد لينچ هم در وجه هنري و آرتيستيك كارنامه و هم فعاليت حرفهاياش زواياي مختلفي دارد كه فقط منحصر به سينما هم نميشود. او موزيسين، نقاش و حجمساز بوده، او آرتيستي است مثل تيم برتون، آدمي چندوجهي كه در چندين حوزه در بالاترين سطح كار ميكرده، اينكه فقط او را سينماگر بخوانيم انگار شخصيت او را تقليل دادهايم.
از هر زاويه ميتوان به اين سينماگر نزديك شد و او را تحليل كرد. ولي دو ويژگي ديويد لينچ از همه مهمتر است براي اينكه بقيه ويژگيهاي او از جمله استعداد، خلاقيت و توانايي و احاطه در تاريخ سينما يا قاعدهشكني و نترسيدن از تلفيق ژانرها و نكاتي از اين دست را فيلمسازان ديگري هم دارند، به عنوان مثال تارانتينو هم اين ويژگيها را دارد يا در خلاقيت و تلفيق مايههاي سوررئال در جريان اصلي هاليوود (و نه فقط فيلمهاي روشنفكري) تيم برتون هم صاحب سبك است، ولي ويژگيهايي هست كه فقط ديويد لينچ دارد. اول اينكه سوررئاليسم را در شكل اگزيستانسياليستي و بسيار سنگين و پيچيده و فلسفي وارد جريان اصلي هاليوود و اكران كرد، فيلمهايي با سوپراستار و ستارههاي مطرح هاليوود ساخت. با ستارههايي چون نيامي واتس آثاري ساخت كه ضمنا سوررئاليستي و قاعدهشكن هم بودند، چنين خلاقيتي را هيچ فيلمسازي نتوانست از پسش بر بيايد. حتي تيم برتون كه فانتزي خلاقانهاي را وارد جريان اصلي هاليوود كرد در قالب انيميشن و فيلمهاي هاي كوتاه و دانشجويي و زيرزميني سالها طول كشيد تا بتواند بنمايه فكري خود را به هاليوود تحميل كند. ولي ديويد لينچ اولين كسي بود كه اين كار را كرد، سريال سوررئاليتسي ساخت، اصلا چنين چيزي در جهان سريالسازي نداريم، سريالي مثل «توئين پيكس» ديگر نخواهيم داشت، چون ديگر ساخته نميشود، براي اينكه بايد ديويد لينچ باشي تا سريال «توئين پيكس» بسازي و شركتهاي بزرگ آن را پخش كنند، اساسا شركتهاي بزرگ چنين سريالهايي را پخش نميكنند. سريالهاي سوررئاليستي و پيچيده و آنهايي كه از لحاظ ژانر پرمخاطب نباشند و سريع قلابشان به مخاطب گير نكنند به سرعت منزوي ميشوند، به عنوان مثال كمديني مثل لوئي سيكي، سريال كوچك كه جلوههاي ويژه ندارد، ميسازد و اصلا خودش راه ميرود و با آدمها حرف ميزند و با تلفن در دفترش جوك ميگويد و... يعني كمپاني هزينه نميكند، ولي لينچ سريال «توئين پيكس» ميسازد كه فيلم سينمايي 18 قسمتي است و كمپاني برايش هزينه ميكند. كاري كه ديويد لينچ در «توئين پيكس» ميكند مثل كاري است كه كيشلوفسكي در فيلم كوتاهي درباره كشتن و سري معروفش ميكند. فقط كساني در حد تيم برتون و كيشلوفسكي و لينچ هستند كه ميتوانند خودشان را از بند كمپاني رها كنند و حرف و سبك خودشان را در جريان اصلي بزنند و فيلمشان ديده شود. لينچ غير از اين توانايي كه تهمايههاي گوتيگ و خيالپروري سوررئاليستي و خاصه اگزيستانسياليستي را با فيلم پرستاره وارد جريان اصلي و اكران كند و هاليوود را مجبور كند چنين فيلمهايي اكران شود، فيلمهاي سرراست هم در كارنامه دارد، به عنوان مثال اقتباسي از رمانهاي آلن رب گريه را كار ميكند كه جزو رمانهاي پيشرو در ادبيات مدرن و پست مدرن فرانسه است و آن را تبديل به فيلمي ميكند (كله پاككن) كه مردم در سينماها ميبينند و طنزش را با وجود ابزورد بودن درك ميكنند. هنر ديويد لينچ است كه از بين هزاران آرتيست زيرزميني موفق ميشود كارش را به روي زمين بياورد و تفكرات خاصش را به كالاي تجاري تبديل كند و در صنعت سرگرمي صاحب جايگاه شود.
بعد از اينكه نيمه اول كارنامه لينچ با تجربههاي كلاسيكش و كارهاي سوررئال موفق طي ميشود، دو، سه فيلم جريانساز مثل جاده مالهالند وارد پروسهاي ميشود كه هنجارهاي جريان اصلي را به چالش ميكشد.
او استانداردهاي توليد و قواعد حرفهاي فيلمسازي و بازيگري را ميشكند، نظريهها و قالبهاي تئاتري و تفكرهاي كمپانيها را در سينما از بين ميبرد . از ترنس ماليك گرفته تا كاپولا و بسياري از فيلمسازان هيچ كس نتوانست، اما لينچ با سماجت و توانايي از اين سد عبور كرد و حرف خود را به كرسي نشاند و اين بسيار مهم است. به عنوان نمونه زمان توليد فيلم بايد 30 روز باشد از اورسن ولز گرفته تا اسكورسيزي و كاپولا در ساخت فيلم نتوانستند از آن عبور كنند، اما ديويد لينچ توانست جلوي كمپانيها بايستد، او حتي نماينده سرصحنه از سوي كمپاني را حذف كرد.
او به عنوان كارگردان كارهاي بزرگي براي هاليوود كرد البته غير از بخش خلاقيت و نبوغ دراماتيك و سوررئاليسم كه حتما بزرگ و نابغه و هنرمند بوده از لحاظ حرفهاي ميراثي به جا گذاشت و تاثيري در هاليوود داشت كه تا سالها بعد هم به جا خواهد ماند به همين دليل است با اينكه 20 سال است فيلم نساخته بود جزو 10 فيلمساز اول و مطرح جهان است و وقتي فوت كرد همه از رفتنش شوكه شدند براي اينكه احساس كردند بزرگترين نابغه را از دست دادند.