مروري بر انديشههاي محوري فرديد
اجتماع ابن عربي ـ هايدگر عليه غرب
سياستنامه| اگر نقش فرديد در هرجاي تاريخ روشنفكري ايران را ناديده بگيريم در يك مورد اين كار ممكن نيست. جايي كه فرديد و ميراث فكري او براي
داوري اردكاني سبب به وجود آمدن مجادلاتي با واضع نظريه «قبض و بسط تئوريك شريعت» شد. مجادلاتي كه ميتوان آن را كشدارترين مجادله تاريخ روشنفكري معاصر ايران دانست. اين مجادله كم كم به دعواي هايدگريها و پوپريها در ايران تبديل شد. به باور بسياري از منتقدان و اهالي فكر، اساسا مجادله پوپريها و هايدگريها، مجادلهاي فكري و فلسفي نبوده و نيست؛ هرچند سرآغاز دعوا، گويا، به بحث پيرامون نقد تكنولوژي (به عنوان يكي از كليديترين سويههاي فكري هايدگر) از سويي و تاكيد بر دموكراسي ليبرال (در انديشه كارل پوپر) از سوي ديگر برميگشت كه در معارضه سيد احمد فرديد با عبدالكريم سروش به عنوان يكي از اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي نمود عيني يافت. اين دعوا كه از همان اول انقلاب شكل گرفت هنوز هم ادامه دارد. هنوز هواخواهان فرديد و داوري عليه منتقدان اين دو، نامه مينويسند و در آن سو هم قلمها و زبانهاي بسياري به نقد جريان فرديديسم در ايران در حال گردش است. اما محورهاي انديشه فرديد چه بود كه اسباب اين همه مجادله شد؟
غربزدگي، محور انديشه فرديد
فرديد با كاوشهاي اسم شناسانه، بهرهگيري از آراي عرفاي اسلامي، فلسفه هايدگر و تامل در منابع ديني نظريات و مفاهيمي نو را مطرح كرد. كليديترين مفهوم و محور منظومه انديشههاي او را «غربزدگي» تشكيل ميداد كه عبارت بود از: نيست انگاري حق و غفلت از وجود. طبق اين رويكرد، در سر آغاز تاريخ، انسان به نحو حضوري ملاقي حقيقت و متذكر اسماء و صفات رباني بود اما با ظهور متافيزيك در يونان، برههاي جديد در تاريخ آغاز شد كه در آن، حقيقت وجود، مورد غفلت قرار گرفت و «موجود» به جاي «وجود»، مناط و ملاك تفكر شد. در نظر او مابعد الطبيعه در سراسر تاريخش، مبتلا به غفلت از وجود و خلط ميان وجود و موجود بوده است. همه نظامهاي فلسفي شرق و غرب به دليل غفلت از علم حضوري و محدود ماندن در تنگناي علم حصولي، از شرق حقيقت دور و گرفتار غربزدگي شدهاند. فرديد تلقي خاصي از مفهوم دورههاي تاريخي داشت؛ او زمان را در پنج دوره تعريف ميكند (پريروز، ديروز، امروز، فردا و پس فردا) كه اختلاف آنها سرانجام در اختلاف در اسماء است. از هر اسمي بر جهان انساني، نوري ميتابد كه مخصوص به اوست. البته فرديد كمتر در ماهيت اين اسماء و تمايز آنها سخن گفته است. طبق اين ديدگاه تمام اشيا، مظهر اسمي از اسماء حق و تعيني از تعينات وجود مطلق، به شمار ميروند و اين امر در مورد صورت نوعي هر يك از ادوار تاريخ نيز صدق ميكند. به عبارت ديگر آنچه هر دوره تاريخي را تعين ميبخشد، «حوالت تاريخي» يا حُكم اسمي است كه بر آن دوره از تاريخ حكومت دارد و هر دوره تاريخي اقتضاي ماهيات خاصي دارد كه به حكمت ربّاني مقدر شده است كه در آن دوره از تاريخ به ظهور رسد.
فرديد، سرآغاز تاريخ كه انسان متذكر اسماء و صفات رباني بود را «پريروز» مينامد. اما با ظهور متافيزيك در يونان، دوري جديد در تاريخ آغاز شد كه در آن، حقيقت وجود، مورد غفلت قرار گرفت و همواره مابعدالطبيعه به جاي وجود، اساس بحث قرار گرفت. از يونان به بعد، يك صورت و اسم واحد مظهر تمام جهان شد و آن «طاغوت زدگي» است كه «ديروز، امروز و فردا»ي بشريت را شامل ميشود. عصر طلايي تاريخ، «پسفردا» ناميده ميشود كه مجدداً حجاب از رخسار تاريخ به كنار رفته و امت واحده از نو به ظهور ميرسد. تفكر پس فردا تفكر آمادهگر است و آن تفكري است كه با آن تمام متافيزيك ميرود و زمان ديگر آيد.
ابن عربي، هايدگر و فرديد
روش شناخت در انديشه فرديد، عرفاني است يعني مبتني بر تقدم علم حضوري بر علم حصولي. علم به حقايق اشيا و به نحو خاص شناخت حقيقت وجود با علم حضوري ممكن خواهد بود. فرديد مباحث مربوط به «اسماء» را از علمالاسماي ابن عربي در فصوص الحكم اخذ كرده و مبتني بر مباني هايدگر، آن را بر دورههاي تاريخي تطبيق كرد. بر اين اساس هر دوره تاريخي، مظهر يك اسم بوده كه بر تاريخ حوالت ميشود و موجب نهان شدن ديگر اسماء ميشود. اسم جديد ناسخ اسم گذشته است و آن را پنهان ميكند. به بيان فلسفي؛ اسم جديد در حكم صورت و اسم قديم در حكم ماده ميشود و هر بار كه صورت و اسم تازه ميآيد صورت گذشته واپس زده ميشود و حكم ماده براي صورت جديد پيدا ميكند. بنابراين در هر دورهاي صورت، همان اسم غالب است و اسماء گذشته در حكم مادهاند، پس چنين نيست كه صورتهاي گذشته از بين برود بلكه ديگر منشأ اثر نيست و از فعليت خارج ميشود و به صورت امر بالقوه در ميآيد و آن صورتي كه غالب است منشأ اثر است.
در نتيجه، فلسفه تاريخ فرديد، كه از آن به حكمت تاريخ ياد ميكند، مخلوطي است از تاويل صوفيانه اسطوره آفرينش آدم و آموزش «اسماء» به او نزد محييالدين عربي و ديگر، مفهوم تاريخ جهاني كه با هگل گزارش فلسفي مييابد و سرانجام مفهوم هايدگري «حوالت وجود» و تاريخ انديشه متافيزيكي به عنوان تاريخ «غروب حقيقت». فرديد همچنين دو مفهوم «صورت» و «ماده» در طبيعيات ارسطو را به فلسفه تاريخ خود ميافزايد و از آن در تبيين دگرگونيها در عالم طبيعت بهره ميگيرد. به عبارت ديگر فرديد با اخذ مفهوم حوالت تاريخي از مارتين هايدگر و پيوند دادن آن با تجلي اسماءالله در عرفان ابن عربي چيره دستانه وامگيري خود از انديشه هايدگر را با اقتباسش از قضا و قدر الهي و ادوار عرفاني پيوند ميزند. پروژه فرديد هرچند به صورت ناقص و مبهم باقي ماند اما داراي مباني عميق و افقگشاييهاي بديعي است. همچنين تفكرات فرديد از لحاظ تاثيرگذاري در ميان انديشمندان و جريانهاي فكري پس از خود نيز حايز اهميت است.
رويكرد سلبي تفكرات فرديد و فقدان انديشههاي ايجابي
رويكرد حاكم بر تفكرات فرديد، سلبي است، به گونهاي كه موجب طرد و نفي همه مظاهر تمدني از جمله علم و تكنولوژي و ساختارهاي اجتماعي ميشود؛ چرا كه همگي ذيل «غربزدگي» جاي ميگيرند. همچنين تفكرات او فاقد يك منظومه مفاهيم و تئوريهاي منسجم اثباتي است. بر تفكرات فرديد نميتوان نام «فلسفه» نهاد چراكه او اساسا اين گونه معرفت حصولي را داخل در متافيزيك يوناني ميدانست كه هايدگر آن را غفلت از حقيقت تلقي كرده بود. فرديد از هايدگر وجه سلبي او در نقد غرب را به عاريت گرفت و البته آن را با حكمت انسي و عرفان ابن عربي آميخت. او شخصيتهاي متعددي از جلال آلاحمد تا شيخ اشراق و ملاصدرا و سيد جمال و... را همگي غربزده ميداند. او حتي خودش را غربزده ميداند اما از نوع بسيط، چراكه به غربزدگي خود آگاه است و در جهت مخالفت و سلب غرب پيش ميرود. فرديد علم و صنعت را نيز برآمده از متافيزيك و اباطيل نفس اماره تلقي ميكند كه فاقد خير و بركت است. و از آنها با القابي همچون خدعه سرا، حجاب اعظم و اكبر، تكنيك مكر و فريب ياد ميكند. سير تغييرات مذاهب مختلف فقهي نيز از نگاه فرديد منفي و متاثر از عقل يوناني ارزيابي ميشود.
بنابراين نه تنها ميراث فكري برجاي مانده از فرديد فاقد ظرفيتي است كه بتوان از آن در عقبه فكري تمدن اسلامي بهره برد بلكه در نگاه او، ديگر ميراث برجاي مانده از سنت تاريخي شامل دانشها، معارف و محصولات تمدني نيز باطل قلمداد ميشود كه در اين صورت سنخيتي با تمدن اسلامي پيدا نخواهد كرد.