• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۰ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5968 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۸ بهمن

شارلماني، اروپا و قرون وسطي

مرتضي ميرحسيني

غربي‌ها شارلماني را تحسين مي‌كنند. البته شايد نه همه آنها، اما بيشترشان او را فرمانرواي بزرگي مي‌دانند. در تاريخ‌شان نيز نام سرشناسي است و معمولا از او به بزرگ‌ترين شاه اروپا در سراسر قرون وسطي ياد مي‌كنند. ويل دورانت در «عصر ايمان» چند صفحه‌اي از او مي‌نويسد. حتي بسيار تحسينش مي‌كند و خونريزي‌ها و قساوت‌هايش را حاشيه‌اي كم‌اهميت براي دوراني از كاميابي‌ها مي‌بيند. به نظرش «شارلماني همواره اداره امور مملكتي را بيش از جنگ دوست مي‌داشت و از آن جهت به جنگ دست يازيده بود تا مگر به اجبار در اروپاي باختري، يعني سرزميني كه قرن‌ها بر اثر اختلافات قومي و مذهبي دچار تفرقه و پراكندگي بود، نوعي يگانگي حكومت و دين پديد آورد... تمام اقوام ساكن اروپا از رود ويستول تا اقيانوس اطلس و از بالتيك تا جبال پيرنه، به‌علاوه تقريبا تمامي ايتاليا و قسمت اعظم بالكان را زير فرمان خود درآورده بود. چگونه امكان داشت كه مردي به تنهايي قلمروي چنين پهناور و متنوعي را در عين كفايت اداره كند؟ قدرت جسماني و شجاعت او به حدي بود كه مي‌توانست هزار نوع مسووليت، خطر و بحران و حتي توطئه فرزندان خويش را كه مي‌خواستند او را بكشند، تحمل كند. از تعاليم (پدرش) پپن سوم - آن پادشاه خردمند و محتاط - و قساوت (پدربزرگش) شارل مارتل هر دو بهره‌مند بود؛ خون آنها در عروقش جريان داشت و خودش نيز در صلابت و قدرت مانند چكش بود. شارلماني حوزه نفوذ پدران خويش را گسترش داد، با سازمان نظامي استواري آن را حراست كرد و شالوده آن را با شعاير و حرمت دين استحكام بخشيد. او اين قدرت را داشت كه هم به كمك انديشه مقاصد بالابلندي را بپروراند و هم وسايل تحقق آن اميال را فراهم كند و قادر بود لشكري را رهبري كند، مجلسي را تابع نظريات خود سازد، اشراف را راضي نگه دارد، روحانيون را مطيع خود گرداند و بر حرمسرايي حكومت كند.» شايد دورانت درباره‌اش اغراق كرده است و شارلماني كه از سواد نوشتن بي‌بهره بود و فقط مي‌توانست برخي متون مذهبي را، آن‌ هم به زحمت بخواند، تجسم تدبير و كاميابي نباشد. اما منصفانه كه به دوران شارلماني نگاه كنيم و او را در اروپاي آن عصر ببينيم، نه خون‌هايي كه ريخت و جنگ‌هايي كه آغاز كرد - يا ناخواسته درگيرشان شد - چندان عجيب و خلاف رسوم زمانه به نظر مي‌رسند و نه دستاوردهايش در مقام فرمانرواي بخش بزرگي از اروپا، ناچيز و كوچك به چشم مي‌آيند. چهل‌وشش سال، از 768 تا 814 ميلادي حكومت كرد و نوشته‌اند كه در نزديك به پنجاه جنگ كوچك و بزرگ، اغلب اوقات در مقام فرمانده حضور داشت. دشمنانش در گوشه و كنار اروپا پراكنده بودند، اما بيشتر از همه با ساكسون‌ها - كه از نظرش مشتي كافر و وحشي نافرمان بودند - جنگيد و از سال 772 ميلادي به بعد، در مقاطع و به دلايل مختلف، هميشه با آنان گلاويز بود (در يكي از پيروزي‌هايش، چهار هزار و پانصد اسير از اين قوم را گردن زد) . مرزهاي قلمرو او مدام بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شدند و دفاع از اين مرزها و تامين امنيت‌شان، جز با سركوب و ارعاب ممكن نمي‌شد. از اين‌رو تا اواخر عمر، تقريبا هميشه در جنگ بود. سرانجام در چنين روزي در آخن از دنيا رفت. در كليساي جامع همين شهر نيز خاكش كردند. زمان مرگ، حداقل هفتاد سالش مي‌شد. سه پسر داشت كه مرگ دو نفرشان را در سال‌هاي پيري به چشم ديد. سومي را كه لويي نام داشت به جانشيني برگزيد و فرمانروايي را، چند ماه پيش از مرگ به او سپرد. مي‌گفت: «سپاس بر تو‌ اي پروردگار بزرگ كه مرا توفيق مرحمت فرمودي تا با چشم خويش جلوس پسرم را بر اريكه خويش ببينم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون