جايي كه ديگر تو در آن نيستي
محمد رضايي راد
يكي دو باري از من خواسته بود برايش آناكارنينا را به نمايش بنويسم و من هي ننوشته بودم. يكي از شبهاي مابين دورههاي شيميدرمانياش با ساسانپيروز به عيادتش رفتيم. گفت آخرش آناكارنينا را برايم ننوشتي. گفتم هما خانم شما زود خوب شو يك آناي ديگر برايت مينويسم. برايش گفتم كه ايده يك نمايش را دارم درباره آنا آخماتووا. ذوقزده برخاست و نسخه روسي اشعار آخماتووا را برداشت و شروع كرد به روسي برايمان خواندن. گفت خوب است در نمايش تو، من اين شعرها را به روسي بخوانم. بعد از آن هر بار كه مرا ميديد، ميگفت آناكارنينا را كه ننوشتي پس چرا آنا آخماتووا را نمينويسي و من هر بار ميگفتم تو خوب شو هما خانم به روي چشم. او خوب نشد و مرد و من در اين حسرتم كه او – هما روستا - در شمايل آنا آخماتووا پا بر صحنه بگذارد و به روسي بخواند: « ديگر پايان راه است/ ترانه من در دوردستها/ در دل شب سفر ميكند/ جايي كه ديگر تو در آن نيستي.»