بزنگاه
خانم دكتر اصرار دارد كه با مريضهاي ديگر توي سالن ناهارخوري غذا بخورم و معاشرت كنم و حرف بزنم و نگاه كنم و بفهمم كي و كجا هستم. بايد از گذشته فاصله بگيرم و به زمان حال برگردم. من كنوني را بشناسم و اين موجود واقعي را در فردا و آينده مجسم كنم. نميتوانم. از آينده وحشت دارم و امروز زمان خالي و معلقي است كه به هيچ مكاني متصل نيست. تنها گذشته واقعيت دارد و مثل دامن گلدار مادر من را در پناه خودش ميگيرد.
دو دنيا- گلي ترقي
فلاشبك
رويا: بلدي سه بار پشت سر هم بگي: ميشورم، ميسابم، ميپزم؟
من روزي 10 دفه ميشورم ميسابم ميپزم؛ ميشورم ميسابم ميپزم؛ ميشورم ميسابم ميپزم.
كاغذ بيخط_ ناصر تقوايي