شهر ما؛ سوررئال و فراواقعي
ليلي گلستان
شهر عجيبي داريم. شهري پر از تضاد و تناقض؛ شهري پر از شگفتيهاي دردناك و شگفتيهاي خندهدار. شهري جالب و آلوده. شهري سرگرمكننده و بس ملالآور.
- شهري كه مردمش پنج صبح ميروند سينما.
- كه يك سينما 24 ساعته يك فيلم را نشان ميدهد و تا ده روز بعد بليت نيست.
- كه كارگردانش گلهمند است كه چرا فلان فيلم اين همه جايزه برده و خبرنگار ميپرسد فيلم را ديدهايد و او ميگويد نه.
- كه سينمايش بليت روي زمين را ميفروشد با دو هزار تومان كمتر.
- كه كانديداي وكالت احراز صلاحيت شدهاش بعد از يك ماه رد صلاحيت ميشود.
- كه موزه را با بار گرانش وا ميگذارند به بخش خصوصي.
- كه دكتر بيمارستانش ميگويد ما چه ميدانستيم كه مريض بعد از عمل دچار عفونت ميشود تا آماده باشيم.
- كه در بيمارستانش بازديدكنندهها با گل و شيريني و كفش وارد آيسييو ميشوند.
- كه يك خودكار در يك بازار خريد به پانزده ميليون تومان جلوي چشمان حيرتزده من به فروش ميرود.
- كه در يك كوچه آن طرفتر جوانك ژندهپوشي سر در سطل زباله كرده و دارد پلو خورش خشكيدهاي را ميخورد.
در چنين شهري با چنين اوصافي عجيب نيست كه مدير و متولي مدارس هنرهاي زيبايش اعلام كند كه ديگر نقاشي و مجسمه و گرافيك درس نخواهند داد و بعد كه دوستان هميشه در صحنه اعتراض ميكنند، ميگويد به جايش ملغمهاي از اين سه هنر را به نام فتوگرافيك درس خواهند داد كه البته ما نميدانيم چيست.
اين يعني ما به روزتر از شما هستيم و همين اينكه نميدانيد فتوگرافيك چيست، دليل جهل شما است.
شهر غريبي داريم و مردماني غريبتر با رفتارهايي عجيبتر. شهري سوررئال؛ شهري فرا، فرا، فراواقعي.