از نه آنان تا آري ما
ابراهيم عمران
اينكه مردم كشوري با راي بالاي «هفتاد درصدي» در مخالفت با پرداخت حقوق ثابت «دوهزار و خردهاي يورو» برخيزند؛ براي جوامعي كه دريافت آسان و بيدغدغه پول از جمله آرزوهاست، كمي باورش سخت كه هضمناشدني است. اينكه جامعه رفراندومي آن كشور براي هر امري به راي و نظر مردمش پايبند باشد نيز موردي است مستتر دراين گزاره كه حاليه از اين نوشته خارج است... گويا مردمان سرزمين «راي و رفراندوم» يكي از دلايلشان را «مسووليتپذيري» عنوان نمودند كه انگارهاي است بسيار مورد توجه كه ميتوان واكاوي عميقي در آن صورت پذيرد.
براستي اگر همين مورد بر فرض محال در كشورهاي ديگر صورت ميپذيرفت چه نتيجهاي حاصل ميشد؟ حال كشورهاي ديگر به كنار كه شناخت روحيات آنان خود مقولهاي است جدا... اين مورد اگر در كشور خودمان مورد پرسش قرار ميگرفت؛ چه ميشد فرجام آن؟ آيا اگر نوشته شود بالاي نود و اندي درصد، موافق ميبودند، به خطاست يا صواب؟ بحث مقايسه فرهنگي دو جامعه نيست كه قياسي است از اساس نابجا، چه كه پارامترهاي زيادي دخيل هستند در «نه» آنان و «آري» احتمالي ما. اگر مقايسه نماييم اين مورد را با دريافت يارانه «يك بيستمي» حاليه خودمان به نسبت حقوق مصوب؛ خيلي از امور روشن ميشود. آنجايي كه آمار متوفيان نيز در اين پرداخت به مدد آمده بود و اكنون نيز افرادي كه براساس شناخت درست يارانه آنان قطع شده، به هر مستمسكي دست مييازند تا اين پول مفت را به چنگ آرند كه چرا ديگران ميگيرند و ما نگيريم؛ دستكم پول پوشك بچه و قليونمان كه درميآيد. اينكه در جغرافياي خاصي در اروپاي مدرن امروز، مردمان سرزميني به خاطر مسووليتي كه از كار نكردن آنان به ديگران خسران وارد ميشود؛ ادله اصليشان است و نه به چنين درآمدي ميگويند، نشان از پژمرده نشدن روح والاي آدميت دارد كه نميخواهند به قولي جنگل را بيابان نمايند و كار و كار و كار سرلوحه وجودشان قرار گيرد كه از نياكان بزرگشان به خوبي آموختند كه آنچه جامعهاي را به سعادت و رياست دنيا ميرساند؛ توليد است كه از قبل آن به جهاني صنعتي رسيدهاند و اين صنعتي شدن آنقدر براي شان بهره و منفعت داشت و دارد كه حاضر نيستند از براي چند هزار يورو يا دلار بيتلاش، جواب مثبت به دولتمردان و حاكمان حزبيشان بدهند. ديگر پوشيده نيست اين كشور و اين سرزمين نامي جز «سوييس» ندارد كه سرلوحهاش اين گفتار بزرگي از سرزميني است كه مردمانش از براي يارانه ماهانه نه نميگويند. وپند سعدي را بهتر از همزبانشان فرا گرفتهاند كه رنجوري را گفتند: دلت چه ميخواهد؟گفت: آنكه دلم چيزي نخواهد...