يادداشتي بر فيلم «برادرم خسرو» ساخته احسان بيگلري
خبث نفس نگردد به سالها معلوم
شاهين محمدي زرغان
فيلم برادرم خسرو، نخستين ساخته احسان بيگلري كه ميتوانست بيشتر از فيلمهاي «ابد و يك روز» و «ايستاده در غبار» در جشنواره سيوچهارم فيلم فجر مورد توجه قرار گيرد، تازه در بهار امسال اكران شده است.
احسان بيگلري تلاش كرده است كه لايهها و درونمايه پيچيده و روانشناسانه خود را با روايت و فرمي ساده عرضه كند و در اين كار نيز بسيار موفق بوده است. اين فيلم داستان خسرو با بازي فوقالعاده شهاب حسيني است كه مبتلا به اختلال دوقطبي است و در شمال با خواهرش زندگي ميكند اما خواهر براي رسيدگي به مشكلات فرزندش ناچار است از ايران خارج شود و وي را به برادرش ناصر با بازي ناصر هاشمي ميسپارد تا از او مراقبت كند. خسرو كه پايبند به قوانين ناصر نيست اين قاعدهها را بر هم ميزند و در تلاش است كه خارج از اين اصول با همسر و كودك ناصر رفتار كند و حتي شادابي و شجاعت به آنها بدهد اما اين ظاهر ماجرا است و لايه روانشناسانه، سايه سنگيني بر فيلم انداخته و مسير را به كل عوض ميكند.
مشخصا فيلمنامهنويس و كارگردان تحقيقات گسترده و درستي در باب اين اختلال انجام داده است و تكتك نشانههاي بيروني را آرام آرام به فيلم تزريق كرده تا مخاطب را با خود همراه كند. در دوره شيدايي اختلال دوقطبي نشانههايي از قبيل بيقراري، كمخوابي، توهم، خودبزرگبيني و اعتقادات غيرواقعي در مورد توانمنديها و قدرت فرد، ولخرجي و رفتارهاي پرخاشگرايانه است كه براي هر يك از اين نشانهها صحنهاي تعبيه شده است تا شخصيتپردازي خسرو تكميل شود. در مقابل خسرو، با برادري به نام ناصر روبهروييم كه براي تمام لحظههاي خود و خانوادهاش برنامههاي سختگيرانه و بر اساس قوانين و اصول خاص خود دارد و جدي و عصا قورت داده است اما با اينكه احسان بيگلري اينبار خيلي تلاش نميكند به شخصيتپردازي ناصر بپردازد و او را در سطح باقي ميگذارد اما باز نشانههايي از اختلال شخصيت، به خصوص خودشيفتگي را ميتوان در او ديد و مهمترين رفتار ناسازگارانه او دادن احساس گناه به ديگران براي كنترل و حكومت كردن بر آنها است تا جايي كه در لحظات گوناگون تلاش ميكند احساس گناه را به همسر خود القا كند. آنچه كشاكشهاي اين فيلم را جذاب ميكند دقيقا همين تقابل يك شخص مبتلا به اختلال دوقطبي است كه جدي گرفته نميشود، ديوانه خوانده ميشود و همه تلاش براي كنترل وي است. در برابر شخصي كه به ظاهر مشكلي ندارد اما از آن فردي كه همه مريض ميپندارند، خطرناكتر و غير قابل كنترلتر است و مدام ميخواهد از شر برادر خود رها شود. به قول سعدي «توان شناخت به يك روز در شمايل مرد/ كه تا كجاش رسيده است پايگاه علوم/ ولي ز باطنش ايمن مباش و غره مشو/كه خبث نفس نگردد به سالها معلوم!»
در ديد عموم، هر كس به اختلالهاي شناخته شده با نشانههاي مشخص بيروني مبتلا است، برچسب ديوانگي بر پيشانياش ميخورد، با انگشت نشان داده ميشود و تمامي تلاشها براي دوري گزيدن از آنهاست اما اطراف ما پر است از اختلال شخصيتهايي كه نشانه بيروني چشمگيري ندارند، ميتوانند گزينه بهتري براي كنترل و دوري باشند نقطه قوت و جالب اين فيلم همين تقابل است كه بسيار هوشمندانه و بدون اشاره مستقيم بهكار رفته است و گويي در يك كارگاه رُلپلي روانشناسي نشستهايم و قرار است در مورد اين اختلالها درس بياموزيم. در سينماي اين روزها و حتي گذشته ايران بر خلاف ساير كشورها، كمتر دغدغههاي روانشناسانه ديده ميشود و احسان بيگلري با فيلم روانشناسانه و در عين حال داستانگوي خود قدم بلندي برداشته است اما ميتواند با تكنيكهاي تصويري بجا، زيادهگويي نكند و همه بار را بر ديالوگها نيندازد تا كيفيت بهتري به فيلمهاي خود تحميل كند.