سلطان بالاي درخت
اسدالله امرايي
«قلعه سرنوشتهاي متقاطع» ايتالو كالوينو را شيرين معتمدي ترجمه كرده و نشر قطره ناشر آن است. داستان نقيضهاي بر دكامرون و حكايتهاي كنتربري است. گروهي مسافران دور هم جمع شدهاند و قصهگويي ميكنند، اما بهطرزي عجيب و مسحوركننده. آنها قدرت سخنگويي خود را از دست دادهاند و بايد قصهها را با كمك تصاوير كارتها روايت كنند، ماجراها و سرنوشتهايي درهمتنيده و اعجابآوري كه خواننده را به دنبال خود ميكشد. ايتالو كالوينو، نويسنده نامدار و محبوب ايتاليايي، به مدد مترجمان خوب در ايران نام شناخته شدهاي است. «بارون درختنشين» سرگذشت كوزيمو لارس دو روندو پسر بارون آرمينيوس را از سن ۱۲ سالگي تا مرگ از زبان برادرش بياجيو به تصوير ميكشد.
او بر اثر سختگيريهاي خانواده تصميم گرفت بر روي درختان زندگي كند و روزي به بالاي درخت بلوطي رفت و ديگر حاضر نشد پايين بيايد. وجود جنگلهاي بسيار با درختاني كه شاخههايشان در هم ميرود اين امكان را به بارون درختنشين ميدهد كه از منطقهاي به منطقه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر كند بيآنكه نيازي به پايين آمدن از درختان داشته باشد.
اين رفتار و زندگي پيوسته بر روي درختان گوناگون تا پايان عمر با او ميماند. در اين ميان هر آن مقدار كه بارون خود را از ديگران و مردم روي زمين دورتر ميكند، بيشتر و بيشتر به رابطه و كمك به آنها نياز پيدا ميكند. عشق ميان بارون و دختري به نام ويولتا باعث دگرگون شدن زندگي بارون و بياجيو و مردمان اومبرزو ميشود. سلطنت بالاي درخت استعارهاي از استقلال معرفي ميشود و چالشها وفرصتهاي اين عمل دستمايهاي براي نويسنده به منظور بررسي پرسشهاي فلسفي بشر ميگردد.
«زماني به اينجا رسيدهاي كه تمام كساني كه اطراف سازمانهاي انتشاراتي ميچرخند مثل گذشتهها، فقط هواخواهان، شعرا و داستاننويسها، زنان خواهان نويسنده يا شاعره شدن، نيستند. اين لحظهاي است كه كساني كه سعي دارند خود را بر كاغذ به ثبت برسانند، فقط منفردين منزوي نيستند، بلكه گروههاي جمعياند، گردهماييهاي تحقيقاتي و... يا اينكه زوجها هستند، كه نه هميشه، اما اغلب زن و شوهرند. انگار زندگي مشترك، مسكني قويتر از توليد نوشته نداشته است. »
ليلي گلستان «اگر شبي از شبهاي زمستان مسافري» را ترجمه كرده و نشر آگه ناشر آن است. «شواليه ناموجود» را پرويز شهدي ترجمه كرده و نشر چشمه ناشر آن است. ماجراي رمان در دوران جنگهاي صليبي ميگذرد. آژيلوف شواليهاي است كه در سپاه شارلماني فرانسه حضور دارد. او شواليهاي منظم با زرهي سفيد است كه در حقيقت جسم و وجود انساني ندارد. يك اراده و صداي انساني درون زرهي فلزي و با اين حال دقيقتر و پركارتر از ساير شواليهها. به عبارتي شواليهاي كه وجود ندارد اما حضور دارد...
«تنها يك نفر ميان همه، يعني آژيلوف از اين آسايش محروم بود. او درون زره سفيدش كه از همه طرف با ورقههاي فولادي پوشيده شده بود، زير چادرش كه منظمترين و راحتترين چادرها در اردوگاه مسيحيان به شمار ميآمد، در حالي كه سعي ميكرد به حالت درازكش بماند، به فكر فرو رفته بود: نه از آن افكار رويايي و كاهلانه كسي كه اسير خواب است، بلكه استدلالهايي هميشه مشخص و سختگيرانه...»
ويكنت دو نيم شده را هم نشر چشمه با ترجمه پرويز شهدي منتشر كرده است. ويكنت مداردو براي جنگ با عثمانيها راهي ميدان نبرد ميشود اما در آنجا زخم برميدارد و بدنش دونيمه ميشود. هر نيمه را گروهي درمان ميكنند و به زادگاه ويكنت برميگردانند. يكي از اين نيمهها حاوي تمامي خوبيها و خيرهاي ويكنت و ديگري حاوي همه بديها و شرهاي اوست.