• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3999 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۱ دي

هاشمي به روايت هاشمي (3)

روزنامه اعتماد مصاحبه مركز اسناد انقلاب اسلامي با آيت‌الله هاشمي را روز نوزدهم دي منتشر كرد كه ادامه آن به صورت روزانه منتشر خواهد شد. روز چهارشنبه بخشي از پاسخ آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني به اين سوال « در اين سال‌ها اصلا به تهران نيامديد؟» به چاپ رسيد كه امروز ادامه آن را در زير مي‌خوانيد.

 

خودتان[هم]‌ ماشين‌نويسي‌ مي‌كرديد؟

من‌ نه‌. آنها اين‌ كار را مي‌كردند. البته‌ ماشين‌نويسي‌ ياد گرفته‌ بودم‌ ولي‌ ديگر نمي‌رسيدم‌ چون‌ من‌ كارهاي‌ گوناگون‌ داشتم‌. آنها ضمن‌ تحصيل، تعليم‌ ماشين‌نويسي‌ مي‌دادند «كار و هنر» اسم‌ آن‌ را گذاشته‌ بوديم‌. بد هم‌ نبود، بي‌درآمد هم‌ نبود. سرمايه‌اش‌ را من‌ دادم‌، ماشين‌ براي‌شان‌ مي‌خريدم‌ مي‌دادم‌ و آنها كار مي‌كردند و خب‌، با هم‌ زندگي‌ مي‌كرديم. كم‌ كم‌ هم‌ موفق‌ شديم‌ در مدرسه‌ها جا گرفتيم‌. اول‌ مدرسه‌ حاج‌ سيدصادق بوديم‌، يك‌ مدتي‌ آنجا هم‌ عوالمي‌ داشتيم‌؛ سر حجره‌ دعواي‌مان‌ مي‌شد. آقاي‌ رباني‌ را كتك‌ زدند اين‌ تيپ‌ قمي‌ها آقاي‌ الهي‌، آقاي‌ عبدالله رضايي‌ اينها، يك‌ تيپ‌ بودند ما يك‌ تيپ‌ بوديم‌. يك‌ شب‌ آقاي‌ رباني‌ را در كوچه‌ گرفتند كتك‌ زدند؛ سر حجره‌ دعوا داشتيم‌ آنجا. بد نبود يك‌ محفلي‌ داشتيم‌. بعد آمديم‌ حجتيه‌. حجتيه‌ يك‌ حجره‌ داشتيم‌ شلوغ‌ بود هشت‌، نه‌ نفر بوديم‌ آقاي‌ باهنر، آقاي‌ مهدوي‌ كرماني‌، من‌ و دوتا برادرم،‌ آقاي‌ انصاري‌، دو نفر ياوري‌، آقا نورالهي‌ و آقاي‌ فقيهي‌، يك‌ نفر ديگر هشت‌، نه‌ نفر در يك‌ حجره‌ دونفري‌ بوديم‌. نه‌ از آن‌ حجره‌هاي‌ بزرگ‌؛ آن قدر حجره‌مان‌ شلوغ‌ بود كه‌ روزهايي‌ كه‌ عزايي، چيزي‌ بود روضه‌ مي‌گرفتند طلبه‌ها در سالن‌. هر كس‌ مي‌آمد، خيال‌ مي‌كرد اينجا روضه‌اي‌ است‌ مي‌آمدند در حجره‌ و ما هم‌ از اين‌ موقعيت‌ استفاده‌ مي‌كرديم‌ اينطور روزها، پتوهاي‌مان‌ را مي‌انداختيم‌ دو طرف‌مان‌ اينها مي‌آمدند و مي‌نشستند به‌ اسم‌ روضه‌، روضه‌ هم‌ نبود بعد يك‌ قدري‌ مچل‌شان‌ مي‌كرديم‌، بعد مي‌فهميدند مي‌رفتند. همانجا در آن‌ حجره‌ بوديم با آقاي‌ باهنر و اينها و فرصت‌ كار داشتيم؛ مكتب‌ تشيع‌ را پايه‌گذاري‌ كرديم‌. همان‌ موقع‌ مكتب‌ اسلام‌ منتشر شد حالا ما جلو زديم[از بحث]‌ اينها مال‌ سال‌هاي‌ بعد است‌ چون‌ در مورد معيشت‌ صحبت‌ بود اينطوري‌ پيش‌ آمد.

شما كه‌ پدرتان‌ وضع‌شان‌ از نظر مالي‌ خوب‌ بود چرا شما از نظر معيشت‌ در مضيقه‌ بوديد؟

چون‌ ايشان‌ بيش‌ از اين‌ به‌ ما نمي‌توانست‌ كمك‌ كند. زندگي‌ پدرمان‌ آنقدر نبود همين‌ پنجاه‌ توماني‌ كه‌ به‌ ما مي‌دادند، بعد هم‌ حالا بيشتر مي‌دادند صد تومان‌ مي‌دادند. ما سه‌ نفر آمده‌ بوديم‌ بيش‌ از اين‌ خرج‌مان‌ بود.

از درآمد پسته هم نمي‌توانستند كمك كنند؟

نه‌ نمي‌توانستند، يعني‌ در حدي‌ كه‌ مي‌توانستند كمك‌ مي‌كردند از درآمد پسته‌ و مجموعه‌ اينها، بايد خودشان‌ را هم اداره‌ مي‌كردند، به‌ ما هم‌ مي‌دادند ديگر. كم‌‌كم‌ قرض‌ها خرده‌ خرده‌ داشت‌ زياد مي‌شد. حالا مي‌رويم‌ به‌ ازدواج‌ و اينها هم‌ مي‌رسيم‌. ايشان‌ حتي‌ موقع‌ ازدواج‌ هم‌ نتوانست‌ كمك‌ حسابي‌ به‌ ما بكند. يعني‌ وضع‌ مالي‌ خيلي‌ متوسطي‌ بود، يعني‌ زندگي‌ خودش‌ را با آبرومندي‌ مي‌گذراند. ما آنجا مكتب‌ تشيع‌ را اينطوري‌ شروع‌ كرديم‌، چون‌ كه‌ گروهي‌ از آقاياني‌ كه‌ از ما بالاتر بودند آنها مكتب‌ اسلام‌ را پيش‌تر درست‌ كردند. مكتب‌ اسلام را اينها كه‌ درست‌ كردند، بيشتر دوروبر آقاي‌ شريعتمداري‌ بودند، ما آن‌ موقع‌ دوروبر امام‌ بوديم‌. يعني‌ تازه‌ از شاگردان‌ امام‌ شده‌ بوديم‌، علاقه‌مند به‌ امام‌ بوديم‌. آقاي‌ بروجردي‌ و اينها، هنوز حيات‌ داشتند ولي‌ در درجات‌ بعد. ما جزو طلبه‌هاي‌ حر حوزه‌ بوديم‌؛ به‌ ما برخورد كه‌ مثلا يك‌ نشريه‌اي‌ پايگاهش‌ پايگاه‌ براي‌ آقاي‌ شريعتمداري‌ باشد. ما به‌ فكر افتاديم‌ يك‌ نشريه‌ مستقل‌ در حوزه‌ [نامفهوم‌]... داشته‌ باشيم؛ به‌ اين‌ عنوان‌ كار را شروع‌ كرديم، موفق‌ هم‌ شد. كم‌كم‌ ديگر به‌ فكر ازدواج‌ افتاديم‌ و در رفسنجان‌ براي‌ ما خواستگاري‌ كردند. همين‌ همسرمان‌ را كه‌ دختر آقاسيد محمدصادق مرعشي‌ است‌. ايشان‌ هم‌ يك‌ سيدي‌ بودند درس‌ خوانده‌ بودند در حد سطح‌ و اينها، محضر اسناد داشتند، دفتر اسناد رسمي‌ ازدواج‌، طلاق داشتند در رفسنجان‌ و يك‌ مقدار هم‌ ملك‌ داشتند در جلگه‌ پشكويه‌؛ يعني‌ هم‌ كشاورزي‌ داشت‌ و هم‌ در شهر محضر داشت‌ خب، آنها سطح‌ زندگيشان‌ يك‌ مقدار از ما بهتر بود تا حدودي. ولي‌ ما در روستا بوديم‌ كم‌خرج‌تر بوديم‌، آنها در آنجا بودند، شهري‌ بودند. براي‌ ازدواج‌ رفتيم‌ رفسنجان‌ فكر مي‌كنم‌ در حدود سال‌ 37 يا 36 من‌ الان‌ دقيقا يادم‌ نيست، در همان‌ حدود بايد باشد. رفتيم رفسنجان‌ و براي‌ مخارج‌ آنجا پدر من‌ آن‌ موقع‌ پول‌ نقدي‌ نداشتند؛ بايستي‌ چيزي‌ مي‌فروختيم‌ كه‌ آن‌ را هم‌ خيلي‌ موافق‌ نبوديم‌. يك‌ پسته‌اي‌ داشت‌ اين‌ آقاي‌ انصاري‌ واعظ‌، آن‌ سال‌ يك‌ مبلغي‌ يك‌ مقداري‌ پسته‌اي‌ داشت‌ من‌ پسته‌ او را نسيه‌ خريدم‌ و نقد فروختيم‌ يك‌ كمي‌ ارزانتر خرج‌ ازدواجمان‌ با آن‌، مقداري‌اش‌ را از طريق‌ آن‌ پسته‌ تامين‌ كرديم‌ و يك‌ مقدارش‌ را هم‌ ابوي‌مان‌ خودشان‌ دادند كه‌ آن‌ مقدار كم‌ بود. ما اينطوري‌ تامين‌ كرديم‌. كه‌ ايشان‌ هم‌، همسر من‌ از خانواده‌ روحاني‌ است‌. بنابراين‌ او اصولا خانواده‌شان‌، اجدادشان‌ روحاني‌ است‌ و بيشتر كارهاي‌ روحاني‌ داشتند؛ پايه‌ تحصيليشان‌ مدرسه‌ نرفته‌، مكتب‌ رفته‌ مثل‌ من‌ در حد همين‌ ششم‌ و اينها، بايد باشد. محصول‌ ازدواج‌ ما هم‌ پنج‌ اولاد است‌ سه‌ تاي‌شان‌ همان‌ سال‌هاي‌ اول‌ ازدواج‌ آمدند كه‌ بزرگش‌ يك‌ دختر است‌ بعد يك‌ پسر، بعد يك‌ دختر ديگر؛ آن‌ سه‌ تا الان‌ ازدواج‌ كردند و دوتاي‌شان‌ هم‌ دانشجو هستند و يكي‌ از آنها هم‌ خانه‌دار است‌ حالا. و بعد از چند سالي‌ باز خدا دوتا پسر به‌ من‌ داد كه‌ آنها هنوز دانش‌آموز هستند دارند درس‌ مي‌خوانند.

اسم‌هاي‌شان‌؟

فاطمه‌، محسن‌، فائزه‌، مهدي‌، ياسر.

همسرهاي‌ ايشان‌؟

دوتا دخترهايم‌، دوتا پسرهاي‌ آقاي‌ لاهوتي‌ همسرشان‌ هستند. در زندان‌ كه‌ بوديم‌ با آقاي‌ لاهوتي‌ آنجا قرار گذاشتيم‌ از زندان‌ كه‌ بيرون‌ آمديم‌ نزديك‌ پيروزي‌ انقلاب‌ بود يكجا در يك‌ جلسه‌ هر دو را عقد كرديم‌ براي‌ آنها، آنها هم‌ آن‌ موقع‌ دانشجو بودند هردوي‌شان‌ يكي‌ پزشكي‌، يكي‌ دندانپزشكي؛ ايشان‌ دارد دوره‌ تخصصي‌ را مي‌خواند سربازي‌ را رفتند و دوره‌‌شان‌ را گذراندند، آن‌ خدمتي‌ كه‌ بايد بكنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون