كاش استادي بسازن كه هيچوقت امتحان نگيره!
بعضي چيزها هيچوقت قديمي نميشوند، نه گذر زمان ميتواند در جايگاهشان دست داشته باشد و نه تغيير نسلها. «امتحان» يكي از آنهاست؛ اگر پاي صحبتهاي دانشجويان دهه 50 بنشينيد همان اندازه از شبهاي دلهرهآور امتحان و چالشهاي آن دوران حرف دارند كه دهه هفتاديها. تنها فرق ممكن شايد اين باشد كه آن روزها توييتري وجود نداشت كه دانشآموزان و دانشجويان بتوانند خاطرات دوران امتحانات را با هم به اشتراك بگذارند و حالا به لطف توييتر، دلهرههاي امتحانيشان را با هشتگ «امتحان» دست به دست ميچرخانند؛ كاربري توييت كرده: «ديدين در طول ترم كه درس ميخونين شب امتحان چقدر راحتين؟ منم نديدم!»، كاربر ديگري نوشته: «منبع امتحان يك كتابه كه از اون كتاب فقط يك نسخه تو كتابخونه دانشگاه هست، همون يك نسخه رو هم استاد برده سوال ازش در بياره، سگ بخوره منو خلاص شم»، كاربري نوشته: «امتحان رو جوري دادم كه در عين حال هم ميتونم 20 بگيرم هم 10! يعني كاملا به اين بستگي داره كه استاد روز خوبي رو گذرونده يا نه.»، كاربر ديگري توييت كرده: «حساب كردم اگر امتحان فردا رو 27 بشم، اين ترم مشروط نميشم»، كاربري نوشته: «زيگموند فرويد هم روزهاي باروني ميخوابيد، اونوقت من بايد برم امتحان بدم. اصلا حق با اينشتين بود كه ترك تحصيل كرد و روي آورد به اختراعات»، كاربر ديگري توييت كرده: «كاش الان يه بزغاله تو روستاي دورافتاده بودم ولي دغدغه درس و امتحان نداشتم» و در نهايت كاربري در اوج استيصال نوشته: «كاش يه استاد بسازن كه هيچوقت امتحان نگيره.»