درس«كتابچه جمع و خرج سنه ۱۳۰۴»
همي دانم كه رنج خود فزايم
سيد محمد بهشتي
در بررسي كتابي كه اخيراً با عنوان «كتابچه...» به همت جناب بهمن بياني تصحيح و توسط انتشارات مجلس منتشر شد و تفريق بودجه دولت در اواخر دوره ناصرالدينشاه قاجار را به تفصيل بيان ميكند، به ناكجا شدن «جا»ها در اثر اولويت دادن به اعتباريات بيش از ريشهها در موضوع تقسيمات كشوري معاصر سخن گفتيم. حال ميخواهيم درباره يكي ديگر از عوامل دخيل در توليد ناكجا سخن بگوييم.
«كتابچه» معلوم ميكند كه ۱۳۱ سال پيش باج و خراج منبع اصلي درآمد دولت بود. باج همان بار معنايي را داشته كه امروز واژه ماليات دارد و خراج نيز همان عوارض گمركي است؛ گو اينكه امروزه هم آن و هم اين عموما معادل پول زور شده. باج از سه قشر اجتماع گرفته ميشد: مالكين زمينهاي كشاورزي به صورت نقدي يا جنسي، از عشاير با تعداد مشخصي از نفرات براي قشون و شماري از چهارپايان و از پيشهوران و صنعتگران و بازاريان شهر. خراج هم يا در نقاط مرزي يا پاي دروازههاي شهر، موقع ورود و خروج كالاها از تجار و بازرگانان، ستانده ميشد.
برخلاف آن دوران كه همه، از چوپان ميان صحرا تا اعيان پايتخت، باج و خراجشان به دولت را به عنوان امري بديهي ميپرداختند، در دوره معاصر نهتنها پرداخت ماليات و گمرك اصلا بديهي نيست بلكه تصور رايج دولت را بنا بر انحصار مالكيت منابع ملي محق دريافت ماليات و عوارض و... نميداند. به همين دليل نه تنها قاچاق و فرار مالياتي فراگير است بلكه هركس به هر طريق از زير آن شانه خالي كرده و كار خود را نيز مستحسن ميپندارد؛ قاچاق مواد مخدر هم اگر كراهت دارد نه از بابت قاچاق بودن بلكه به دليل مذموم بودن مواد مخدر است.
به نظر من دليل اصلي، سست شدن اتكاي اركان مديريت كشور بر تجربه تاريخي پس از مشروطيت، سپس ورود درآمد نفتي به بودجه دولت از دوره پهلوي اول و مخصوصا غلبه آن درآمد بر ديگر منابع با ملي شدن صنعت نفت است. درآمد بادآورده نفت براي نخستينبار يك منبع بالفعل و وافر را همچون زهري مهلك وارد شريانهاي كشور كرد كه رفتهرفته انصراف همگاني از تمام دانايي تاريخي زيست در اين محيط حساس را موجب شد.
نفت به مثابه يك منبع زيستي، در تاريخ ايران استثنا محسوب ميشود. هرچند ما در سرزميني سرشار از منابع غني زندگي ميكنيم ولي اين منابع هيچگاه نقد و بالفعل نبودهاند. ايران روي كمربند خشك و فقير بيابانهاي كره زمين واقع شده. تداخل كمربند كوهستاني آلپ- هيماليا با اين برهوت، شرايطي استثنايي پديد آورده و پويايي كوهستان استعدادها و قوههاي بيابان را به دسترس نزديك كرده. اما بالفعل كردن آنها مشروط به تكاپويي دوچندان است: ابتدا در تشخيص و سپس فرا آوري. شرط ايجاد هر نوع ارزش افزوده در اين سرزمين اهليت است؛ يعني انس و الفتي تاريخي ميان انسان و محيط كه سبب شده تا محيط توسط انسان به «جايي» تبديل و انسان نيز توسط محيط «كسي» شود. تا پيش از آنكه درآمد نفت دولتها را از تعامل با «كجايي» و «كيستي» ايران و ايراني مستغني كند، منبع درآمدي نيز نبود اگر براي حراست از «جاي»ها و «كيستي»ها تدبيرانديشي نميكردند. هرچند مثالهاي نقض بسياري درباره ظلم و جور دولتمردان قاجار به ذهن خطور ميكند اما عموميت نداشته زيرا اگر چنين بود، ديگر فعاليت و انگيزهاي براي از قوه به فعل درآوردن منابع زيست توسط جامعه ايراني باقي نميماند و در نتيجه دولت هم محروم ميماند.
در هر دوراني كه عدالت برقرار نشده علم طغيان و تفرقه همهجا بلند بوده و حتي سقوط دولتهاي محتشم را سبب شده. نقل است كه وقتي راهزنان كمي پيش از سقوط صفويه كرمان را محاصره كردند، حاكم شهر با آنان بر سر پرداخت مبلغي براي خلاصي توافق كرد. سپس به متمكنين شهر روي آورد و با وعده حساب مبالغ گردآمده در ماليات، خطر را رفع كرد. اما وقتي هنگام سررسيد مالياتي، دولت مركزي از قبول وعده خودداري كرد، صداي اعتراض كرمانيها به پا خواست كه اگر هزينه امنيت را نيز بايد خود بپردازيم پس باج براي چيست.
وابستگي متقابل دولت و جامعه به واسطه باج و خراج در طول تاريخ ايران منجر به گره خوردن منافع هر دو شده و خواه ناخواه برد يكي را منوط به برد ديگري كرده است. اما درآمد نفتي نهتنها اين تعادل را برهم زد بلكه منش ناشي از آن نيز به تمام عرصهها بسط يافت و همهچيز و همهكس و همهجا را دچار احوالي ساخت كه استحصال منابع را تنها از طريق «به چنگ آوردن» ممكن ميداند. در اين ورطه، تعجبآور نيست اگر درآمد مالياتي براي دولتهاي معاصر حكم سالاد سر سفره را به عنوان كمكي پيدا كند و هرگز محلي براي اداره كشور محسوب نشود. همين است كه نه دولتها انگيزهاي براي روشن كردن محل مصرف ماليات و گمرك دارند و نه جامعه تقاضايي براي شفافسازي. زيرا تسري تفكر شكار منابع بالفعل اين امكان را در اختيار گذاشته كه متوهمانه سرزمين خود را لوح سپيدي براي نقش انداختن طرحهاي فانتزي دريابند. حال آنكه بر گرده شيري صبور اما دژم چنين بوالهوسيهايي بيعاقبت نمانده و واي به روزي كه صداي غرشش برخيزد.