زندگي عاطفي
محمد زينالياُناري
اغلب ما سعي ميكنيم خود را آدمي منطقي بدانيم و به ديگران هم متوجه كنيم كه در راستاي عقل و منطق گام برميداريم. غافل از اينكه همه مردم چنين مرامي دارند و دوست دارند خود را آدمي منطقي بدانند، اما مساله اصلي اين است كه در جامعهاي كه همه اعضاي آن خود را منطقي و تابع عقل ميدانند، چرا سخن از اين است كه ايرانيان انسانهاي عاطفي و غيرعقلاني هستند؟ حتي اگر در ميان ايشان افراد معقول و منطقي باشد، اين صفت براي آنها در رفته است كه جامعه عاطفي هستند.
موضوع اساسي اين است كه منطق و عقلي كه ما داريم، بيش از اينكه متكي بر منطق استراتژيهاي آيندهنگر و نتيجهبخش باشد، بر اساس منطقي شكل گرفتهاند كه يكسري عواطف و باورها آنها را ساختهاند. منطق واقعي، متكي بر مسير زمان، گشودگي مسائل و رعايت حقوق كل اعضاي جامعه است، اما منطق رايج ما كه در عقل سليم به منطق همهكس ميماند، بر يكسري باورهاي مربوط به خواست و ارادههاي ما مربوط است. غالبا، بيش از آنكه به كنه اتفاقات توجه كنيم، سعي ميكنيم با احساس همدلي خود با ديگران ارتباط برقرار كنيم، زود احساس ترحم و ناراحتي كرده و دير به اين فكر ميافتيم كه در موضوعات و پديدههايي كه پيش روي ما است، بايد ريشهيابي و واكاوي بكنيم و زمان زيادي براي اين كار بگذاريم تا حل مساله دقيقي داشته باشيم. اما زود احساس مسووليت ميكنيم و گاه به همين خاطر هم به طور دلسوزانهاي به ديگران كمك ميكنيم. بسياري از ما، به محض ديدن گدايي بر سر چهارراه، به او كمك ميكنيم و به محض ديدن اتفاقهاي مهيبي چون زلزله عواطف انسانيمان سريع به كار ميافتد، اما با گذر زمان از ياد ميبريم كه آنچه موجب چنين اتفاقاتي ميشود، فقدان توجه عميق به مسائلي چون فقر و عدالت قضايي است و بايد به جاي دلسوزي و تقسيم كردن صرف بخشي از منابع دسترسمان با فقرا، عمر و زندگيمان را بر سر آن بگذاريم كه از حل ريشهاي اين معضلات گشايشي واقعي براي اين گروه از مردم نصيب شود.