تا بدانجا رسيد دانش من
محمد خيرآبادي
ما در زمانهاي زندگي ميكنيم كه حرف و سخن و راي و نظر، زير دست و پا ريخته. سطح سواد عمومي بالا رفته، شبكه جهاني اطلاعات گسترده شده و در هر موضوعي كه مطرح ميشود، تعداد زيادي گزينه براي خواندن و شنيدن در دسترس است. كار به جايي رسيده كه در بين اين گزينهها، همه دنبال حرفي ميگردند كه جامع و كامل باشد. اگر بگوييد من فقط از يك جنبه به موضوع نگاه ميكنم، سخنتان كمارزش به نظر ميآيد. گويا دانا و مطلع كسي است كه درباره همه جوانب يك موضوع حرفي براي گفتن داشته باشد. از طرف ديگر تا وقتي پاي اظهارنظر در ميان نباشد، اينكه ما چه چيزي را ميدانيم و چه چيزي را نميدانيم، اهميتي ندارد. تا فرد سخن نگفته باشد، با داناييها و نادانيهاي خود تنهاست، عيب و هنرش نهفته است و داوري درباره دانش يا بيدانشي او، موضوعيت ندارد. اما به محض اظهارنظر، طبيعتا ما حق داريم بپرسيم كه «آيا شما در اين زمينه مطلعيد؟» اساسا بايد پرسيد: مطلع بودن به چه معناست؟ معمولا دانش و علم در دو معناي نسبتا متفاوت به كار ميرود: يك جا علم به معناي مجموعهاي از اطلاعات و دادهها و جاي ديگر به معناي دانايي و شناخت است. دادهها، معلومات ما را افزايش ميدهند و دايره اطلاعات ما را وسيعتر ميكنند. اما شناخت و دانايي، تبديل علم است به تجربهاي از زندگي. علم مدام در حال نو شدن است و كسب آن تا حدود زيادي با وجود تكنولوژيهاي جديد، سهلتر از گذشته است. اما دانايي با گزينش و تفسير دادهها و كاربرد معلومات در زندگي، مرتبط است. در واقع علم از جنس دانستن است و دانايي از جنس فهم. ما بعضي چيزها را ميدانيم و بعضي چيزها را ميفهميم. در عصر انفجار اطلاعات، ما هر لحظه با هزاران داده جديد و معلومات بهروز شده مواجهيم. خيل اطلاعات از راه كامپيوتر و تلفنهاي هوشمند ما را احاطه ميكند و ما نياز به مبنايي براي گزينش، طبقهبندي، تفسير و كاربرد دادهها و اطلاعات نياز داريم. شناخت و دانايي مبنايي براي اين كار است.
استيون اسلومن و فيليپ فرنباخ در كتاب خود با عنوان «توهم دانش» درباره پديدهاي صحبت كردهاند كه طبق آن ميتوان راست راست چرخيد و دانشمند به نظر رسيد. آنها معتقدند ما با يك دروغ بزرگ و با يك توهم عظيم زندگي ميكنيم: اين توهم كه ما ميفهميم در اطرافمان چه ميگذرد و نظراتمان بر اساس دانشمان و اعمالمان براساس اعتقاداتي درست است. منظور از «توهم دانايي» اين نيست كه ما به كل نادانيم، بلكه در حقيقت به اين معناست كه ما بيشتر از آنچه خودمان فكر ميكنيم، نادانيم. ما فكر ميكنيم كه چون ميدانيم چيزها چطور كار ميكنند، پس شناخت درست و كاملي از آنها داريم. بعضي از ما در رشتهاي متخصص هستيم يا اطلاعات خيلي خوب و بهروزي داريم و اين كاملا درست است، اما آيا درباره موضوعات ديگر و در زمينههاي ديگر هم، دانشمان كامل و اطلاعاتمان درست است؟ ما در بعضي موضوعات، حتي اطلاعات جزيي و اوليه هم نداريم و آنچه داريم فقط احساس دانستن و توهم دانايي است. اين هرگز به معناي نفي چند وجهي بودن نيست. اتفاقا مويد اين مطلب است كه در دنياي امروز اگر بخواهيم امورات روزمره را هم بگذرانيم و گفتار و رفتار درستي اتخاذ كنيم، نميتوانيم بدون سطوحي از دانايي در موضوعات اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي باشيم. تمام حرف اين است كه «من ميدانم» توهم ناشي از اطلاعات زياد است و فهم و دانايي مقوله ديگري است.