عشق، روزنامهنگاري و خلاقيت
سينا قنبرپور
آن روز كه سركلاس «دفتر مطالعات و برنامهريزي رسانه» اين جمله را گفتيد چه ميدانستيم كه ما نيز گرفتارش ميشويم؛ «من هر روز صبح عاشق ميشوم و هر شب فارغ». الان هر روز صبح عاشق ميشوم و با دهها سوژه و انگيزه براي نوشتن زودتر از بقيه در تحريريه حاضر ميشوم و شامگاه فارغ از آن عشق در جستوجوي مفري ميگردم كه شايد شغلي ديگر بجويم چرا كه به قول «جتبرگ» در سريال «لبهتاريكي»، «دانستن مردن است.»
بارها وقتي شيطنت ميكرديم، چه سر كلاس و چه جاي ديگر، وقتي ميپرسيديم «پس رسالت روزنامهنگاري چه ميشود؟» ميگفتيد: «بعد از رسالت مجيديه است...» و بعد همان خندههاي معروف. اينگونه به ما آموختيد كه شايد از نگاه درون «جامعه» تا «انتخاب» فرسنگها فاصله باشد اما وظيفه اصلي ما آن است كه گابريل گارسيا ماركز گفت «زندهام كه روايت كنم»؛ همين.
همان «پسر بازيگوش» هنوز لابهلاي «روزنامهنگاري نوين» ميگردد ناگفتهاي بجويد، دوباره «تخيل در روزنامهنگاري» را ورق ميزند شايد نسخهاي بيابد تا در فصل يخزده دكههاي مطبوعاتي بگويد «روزنامه زنده است.»
وقتي گفتيد «پسر بازيگوش» در پي يافتن پاسخ اين پرسش بودم كه در كلاسهاي درس نگفتيد در كار، خبرنگار با دبيرش چگونه بايد رفتار كند؟ هنوز هم روابط درون تحريريه و كار خبرنگاري را در هيچ كلاس درسي ياد نميدهند و در اين كار كه نيازمند شاگرد و استادي است، اين روزها كمتر شاگردي ميبينيد كه كناردست استادي عرق بريزد و بياموزد. عصر اطلاعات بد بلايي بر سرمان آورده است و همه فكر ميكنند همهچيز را ميدانند. همهچيز را هم ميتوانند با جستوجويي در فضاي مجازي بيابند.
هنوز كمتر كسي باور دارد كه تحريريه مثل هيچ محل كار ديگري نيست و خودش فيالنفسه موجودي زنده است كه مديريت آن با مديريت هيچ نهاد و موسسه ديگري شبيه نيست. شايد اگر امروز «مرد تيترهاي ايران» بود مثل آن روز كه دوتيترهها را خلق كرد طرحي نو درميانداخت تا حال و هواي دكههاي مطبوعاتي را گرم كند، شايد به ما بيشتر ميآموخت كه چگونه با هم و در كار گروهي بتوانيم «خلاقيت» را دوباره زنده كنيم و شغلمان را از اين وضعيت نجات دهيم. جاي «حسين قندي» بيشتر از هر زمان ديگري در تحريريهها خالي است، هم براي آنكه يادمان دهد كلمه بدانيم و بيشتر به بار هر كلمه دقت كنيم و هم براي آنكه راهي براي فردا بيابيم.