پرسه زدن: وقتكشي يا وقتشناسي
محمد بهشتي
سعدي در گلستان حكايت ديدارش با تاجري را در جزيره كيش آورده؛ تاجري كه بسيار سفر كرده بود و سوداي سفرهاي بسيار داشت؛ به روم، به حلب، به يمن، به چين و هندوستان و اسكندريه و... سعدي تاجر را دنيادوست معرفي ميكند اين درحالي است كه خودِ سعدي را به كثرت سفر ميشناسيم؛ ميدانيم كه او به حجاز و شام و آسياي صغير رفته و محتملا به هندوستان، چين، يمن، تركستان و شمال آفريقا نيز سفر كرده است. پس فرق سعدي با تاجر چيست. در روزگار سعدي به «تاجر»، «سوداگر» نيز ميگفتند. همانقدر كه از نظرگاه سعدي سفرهاي تاجر دلالت بر دنيادوستي داشت، احتمالا از نظر تاجر نيز سعدي در حال اتلاف وقت و پرسههاي بيهوده بود. سوداگر برنامهريزي ميكند، تعيين هدف ميكند، حسابگر است، وقت را غنيمت ميشمرد، هيچ مسيري را بيهوده و نسنجيده نميرود، قدر مالش را ميداند و... پس از چه رو مذموم است. اينگونه كه بنگريم نه فقط تاجران، كه همه ما سوداگريم. بسياري از كارهاي روزمره ما از رانندگي بگيريم تا كار كردن، تحصيل كردن، سفر رفتن، كتاب خواندن و حتي معاشرتهايمان، تاجرانه است. فراوان نيست موقعيتهايي كه سعديانه تصميم گرفتهايم از جايي به جاي ديگر برويم يا اوقاتي كه بيقصد خريد كردن به تماشاي مغازهها پرداختهايم؛ به عبارت ديگر «پرسه زدن» از زندگي عموم ما مغفول است. شايد با اين بهانه كه عصر جديد، عصر سرعت است و خود را موظف به هماهنگي با آن ميدانيم. با همه شتابي كه داريم وقت كم ميآوريم پس حتيالامكان از وقتكشي و بطالت ميپرهيزيم. پرسه زدن معمولا حالت جوان عاشقي را به ياد ميآورد كه گرد خانه معشوق ميگردد. از ديد آنان كه تجربه عاشقي ندارند، او در حال وقتكشي است. در حالي كه بهعكس، عاشق در جستوجوي وقت است؛ در انتظار آن لحظه كه پرده كنار رود و او يك نظر معشوقش را ببيند. پرسه زدن در كمين نشستن و رصد كردن است. آنكه پرسه ميزند پذيرفته كه آنچه ارزشمند است بيرون از وجود اوست و لذا عزم كرده كه روي نياز آورد و به درگاه رود. در فرهنگ لغات «پرسه زدن» همريشه «پرسش» و «پرسيدن» و همان «سوال» يا «درخواست» است كه دراويش و سائلان براي كشتن حس عُجب و كبر ميكردند. عاشق نيز در گدايي نظر لطف معشوق، مشغول پرسه است؛ ليكن به قول حافظ معشوق، فقط شاهدِ زيبارو و خوش خطوخال نيست. بلكه هر آن چيز كه واجد لطفي است شايسته پرسهزني و ناز كشيدن است و گدايياش به معني بيچارگي نيست كه عين چاره است. آن زمان كه فارغالبال نسبت به سوداها و تمناها و بيپروا نسبت به سود و زيان بودهايم، چيزهايي را يافتهايم كه در بازار نميفروشند. سرمايه خيابان كسانياند كه پرسه ميزنند و نه كساني كه به هدفي خاص از جايي به جاي ديگر ميروند. مخاطب زيباييهاي پيشخوان مغازهها پرسهزنانياند كه قصدشان نه خريد كالايي كه در هر مغازهاي پيدا ميشود، كه حظ بردن از لطفي است كه در پيشخوان عرضه شده و بيقيمت است. نتيجه پرسهزني صاحبخبر شدن است؛ درست همان زمانهايي كه چشمهايمان بر هدف خاصي متمركز نبوده، يا گوشمان مشغول صداي خاصي نبوده، فرصت ديدن و شنيدن و تامل در كيفياتي را يافته كه به سادگي به چنگ نميآيد. بيعلت نيست كه در گذشته براي باخبر شدن در بازار پرسه ميزدند. در واقع خبر ارزشمندترين كالايي بود كه در بازار مبادله ميشد و آنكسي كه به سودايي به بازار ميآمد، ايبسا از اين دستاورد محروم ميماند. اينگونه كه بنگريم پرسه زدن، آن فرصتي از عمر است كه خود را در معرض ديدن و شنيدن و استشمام قرار دادهايم، درست مثل يك شاعر. بهترين پرسهزنان شاعرانند. شاعري نقطه مقابل سوداگري است؛ شاعر خود را صاحبمحضر نميداند و براي همين فرصت پيدا ميكند به محضر لطيفترين و پنهانيترين معناي امور مشرف شود. بدين اعتبار شاعران به زيارت امور ميروند. رهاورد پرسههاي شاعران از جنس گلاب است كه در گل پردهنشين بوده؛ از جنس باغ ايراني است كه پردهنشينِ طبيعتِ ايران بوده؛ از جنس گلستان و بوستان سعدي است كه اگر سعدياي نبود كه پردههاي زبان فارسي را كنار زند، اين معاني هنوز پردهنشينِ زبان بود. تاجران در خوشبينانهترين صورت، در حال سودجويي از ارزشهايياند كه اگر شاعران نبودند هيچوقت پديد نميآمدند. پنداري از وقتي پرسهزدن از زندگيمان رخت بربست ديگر ارزشي نيافريدهايم. ما هنر به محضر رفتن را فراموش كردهايم و تاجرانه ياد گرفتهايم همه چيز را به محضر خود آوريم؛ ليكن به قول دوسنتاگزوپري حواسمان نيست آن شهابي كه شاعرانه به محضرش ميرويم خط نوري است در آسمان، اما شهابي كه تاجرانه به محضر ما ميآيد و پيش پايمان ميافتد، سنگ بيفروغ و سوختهاي بيش نيست. در دنياي سودازدهاي كه گرفتار سرعت است شايد همچنان هنر ما پرسه زدن باشد؛ از اينكه ديگران ما را عاطل و باطل بپندارند چه باك!