• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4099 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۷ خرداد

راز مگو

امير جديدي

يكي دو هفته پيش از طرف روزنامه براي عكاسي از علي مطهري به مجلس شوراي اسلامي آفيش شدم. قرار ما ساعت يك بعد از ظهر بود و من حدود ساعت دوازده به ميدان بهارستان رسيدم. در يكي از كوچه‌هاي اطراف مجلس ماشينم را پارك كردم و خودم را به ساختمان روبه‌روي مجلس كه محل تحويل وسايل است، رساندم. كيف و كوله و موبايلم را تحويل دادم و خودم و دوربينم را به ورودي مجلس رساندم. كارت خبرنگاري‌ را به گيت ورودي دادم و كارت ورود به مجلس را گرفتم. بعد وارد مجلس شدم و به اتاق آقاي مطهري در طبقه ششم مجلس رفتم. كسي در اتاق نبود. روبه‌روي دفتر آقاي مطهري از دفتر آقاي عارف پرس‌وجو كردم. رييس دفتر آقاي عارف گفتند كه آقاي مطهري به دفتر بالا نمي‌آيند و در هيات رييسه هستند. آمدم پايين و كارت ورود را جلوي گيت گرفتم كه رد شوم. كارت عمل نكرد. مسوولي سوال كرد كجا مي‌خواهي بروي. توضيح دادم. گفتند بايد نامه بگيري و بعد با نيروي آماده به دفتر آقاي مطهري بروي. براي گرفتن نيروي آماده هم بايد از اداره اخبار نامه بگيري و بعد نامه را ببري حراست. اگر تاييد شد، بعد نامه را بياوري به حراست فيزيكي و نيروي آماده بگيري و بروي دفتر هيات رييسه. باري بعد از يك ساعت بالا و پايين كردن حدود ساعت يك و بيست دقيقه؛ رسيديم پشت در اتاق آقاي مطهري و در نهايت ساعت يك و نيم وارد اتاق شديم. مصاحبه شروع شد و من مترصد زماني مناسب براي عكاسي روبه‌روي آقاي مطهري نشسته بودم. نيم‌ساعتي از زمان مصاحبه مي‌گذشت كه آقاي مطهري نگاهم كردند و گفتند «لطفا به من نگاه نكنيد، تمركزم را از دست مي‌دهم» در آن لحظه نمي‌دانستم چه بايد بگويم. گفتم چشم و از روي صندلي بلند شدم و تا آخر مصاحبه نشستم و به ديوار نگاه كردم. از آن روزخودم را بابت شغلم ملامت مي‌كنم و از شما چه پنهان پيش خودم مي‌گويم اين چه شغل نكبتي است كه يك روزت را كلا براي كاري مي‌گذاري و اين همه بالا و پايين مي‌كني و آخرش هم نه عكس درست و درماني توليد مي‌شود. نه شأنت به عنوان يك انسان رعايت مي‌شود و از آنجايي كه به عنوان عكاس و خبرنگار مطبوعه‌اي مامور به توليد محتواي بصري شدي حتي نمي‌داني كه الان بايد جواب درخوري به مصاحبه شونده بدهي يا سكوت كني. اما نكته‌اي كه باعث شد بعد از چند هفته كلنجاراين يادداشت را بنويسم چيز ديگري است. ساعت نه صبح ديروز براي انجام مصاحبه با آقاي علي جنتي به دفتري حوالي خيابان جردن رفتم. در روزنامه‌ها رسم بر اين است كه عكاس و خبرنگار همزمان با هم كارشان را انجام مي‌دهند و هيچ‌كدام در كار ديگري دخالت و كارشكني نمي‌كنند. مصاحبه ما حدود يك ساعتي طول كشيد و من در حين مصاحبه عكس‌هاي مورد نظرم را گرفتم و منتظر بودم تا سوال آخر تمام شود و موقع خداحافظي و وقتي كه سوژه از صندلي بلند مي‌شود عكس‌هاي ويژه‌تري بگيرم. ظاهرا سوالي كه خبرنگار ما پرسيد جوابش «آف د ريكورد» بود. آقاي جنتي به ريكوردر اشاره كردند و خواستند كه خاموش شود. خبرنگار هم خاموش كرد و منتظر بود كه جواب را بشنود. چند لحظه‌اي سكوت اتاق را فرا گرفته بود كه آقاي جنتي رو به من پرسيدند كه شما عكس‌هاي‌تان را گرفتيد؟ گفتم بله. فرمودند پس لطفا بفرماييد بيرون تا من ادامه صحبت را بگويم. راستش را بخواهيد آنجا خنده‌ام گرفت و خداحافظي كردم و آمدم بيرون. اما از آنجا كه آمدم بيرون پيش خودم گفتم ما كه هر دو از يك روزنامه آمده بوديم و من حتي يك كلمه هم حرف نزده بودم و ظاهر غريبي هم نداشتم كه بخواهند من را قضاوت كنند. بر چه اساس به خبرنگار اطمينان كردند و به من نه. بعد هم اگر اينقدر سر مگو بود اصلا چرا بايد مي‌گفتند و... .

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون