• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4106 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۰ خرداد

بيم و اميد

جواد طوسي

حد فاصل من از داخل اتاق با جهان بيرون، پرده توري‌اي است كه بر روي در مشرف به حياط خانه كشيده شده است. صبح‌ها اين خوش‌شانسي را دارم كه با صداي گنجشك‌ها و پرنده‌هايي كه از اين شاخه به آن شاخه تك‌درخت تنومند داخل حياط مي‌پرند، از خواب بيدار مي‌شوم. در همهمه آنها شور زندگي جاري است و ندا سر دادن براي آغاز روزي ديگر...

در ميان حجم انبوه افسردگي در متن جامعه و درون آدم‌هاي سرزمينم، تنها دلخوشي و نور اميد به‌جامانده در وجودم همين پنجره‌اي است كه به روي باغچه حياط گشوده شده و مرا به غوغاي صبحگاهي و بزم عاشقانه پرندگان دعوت مي‌كند. گاه آن لابه‌لا صداي كلاغ پيري هم به گوش مي‌رسد كه گويي اين شور و سرمستي را برنمي‌تابد و ساز مخالف خودش را به شكلي نا‌فرم كوك مي‌كند و چقدر در جامعه متوسط‌پرور ما سازهاي مخالفي كه ريشه در افسردگي و دلمردگي و پريشان‌حالي دارند، زياد شده...

دردنامه منسوب به خانم فرشته حبيبي، نماينده مجلس شوراي اسلامي در فضاي مجازي داغ دلم را تازه مي‌كند. او در كنار برشمردن معضلات و ناكارآمدي‌ها و اشتباه‌ها، با حسي از دل برآمده مي‌گويد: «اين غرور ملي بيداد مي‌كند و وقتي ملت رگ غيرتش بجنبد، دماوند را جابه‌جا مي‌كند...».

سوسن شريعتي طي مقاله‌اي در مقايسه پدرش با هدي صابر مي‌گويد: «اين دو متوسط ستيز، با اين همه در ضرورت بازگشت به مردم با يكديگر مشتركند: بازگشت به سوي ضعيف‌ترها، شكننده‌ها، جوانان، اقليت‌ها، ناديده‌‌شده‌ها... به تعبير خود صابر «از ميدان امام‌حسين به پايين‌ترها.» پارادوكس در همين‌جاست: «از يكسو ابراز انزجار از آدم‌هاي در دسترس و شبيه هم و از سوي ديگر روشنفكر مردمگرا، جمع‌گرا، اجتماعي و در جست‌وجوي پيدا كردن نوعي ربط بين خود و اكثريت و حتي از بين طبقات اجتماعي مختلف مردم با محروم‌ترينش».

در ذهنم سخنان شهيد دكتر بهشتي در سال 59 كه در كليپي پخش شده را مرور مي‌كنم «قابل قبول نيست كه اداره جامعه در دست ما باشد، ولي باز هم در اين مملكت كسي شب گرسنه بخوابد... بايد هر چه زودتر به اين فاصله جهنمي سطح زندگي در جامعه جمهوري اسلامي پايان دهيم، وگرنه اسلام ما باز هم تك بعدي خواهد بود.»

چند شب قبل فرصتي پيش آمد و ديداري با مسعود كيميايي بعد از سفر اخيرش به آلمان و سوئد براي ديدار دخترش گيلدا و دوست و بچه‌محل قديمش اسفنديار منفردزاده داشتم.

در عين حالي كه با اندوه و برآشفتگي به مقايسه جايگاه مردم و هنرمند در آن جوامع با كشور خودمان مي‌پرداخت، همچنان پرانگيزه و اميدوار قسمت‌هايي از دو فيلمنامه «زخمي» و «عدالت شوم» را با آب و تاب برايم مي‌خواند تا ببيند كدام‌شان براي كار كردن در اين زمان مناسب‌ترند. «زخمي» يك فيلم‌نوشت كاملا متكي بر قصه و روايت‌پردازي كلاسيك و قهرمان و اسطوره و نوعي اداي دين به سينماي وسترن است.

ولي «عدالت شوم» با همان مايه‌هاي اجتماعي و نشانه‌شناسي معاصرتر، نهايتا به پيشنهادي ملي مي‌رسد. جدا از ابعاد كيفي و سينمايي و تماتيك اين دو فيلم‌نوشت آماده كار، آنچه بيش از همه برايم اهميت داشت، شور و حال و بغض وصف‌نشدني يك فيلمساز كهنه‌كار و صاحب سبك در آستانه 78 سالگي براي حضور در صحنه و همراهي و همدلي با مردم بود.در ميان اين بيم و اميدها و قلب‌هاي زخم‌خورده و دل‌نگران ولي همچنان تپنده، ترجيح مي‌دهم به ولوله سحر‌گاهي گنجشك‌هاي سرمست و بلبلان خوش‌الحان گوش دهم و صداي ماتم‌زده و ناكوك كلاغ‌هاي پير و افسرده را نشنيده بگيرم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون