كوه از اين طنين ميگريد!
شعري تازه از نصرتالله مسعودي
مگردر اين صدا
بال شكسته چند كبوتر
در غربت وُ شب
قطره قطره چكيده است كه
دودِ آشيانهاي سوخته
دست از دلم برنميدارند
مگر كدام مرغِ عشق دوباره
چشم در چشم تابوتِ خويش
در صفِ بازماندگان
به بدرقه خود ايستاده است
كه باز هندسه مرگ
شكل غريبي دارد
مگر كدام توفان
زيرو بم اين لحن را امشب
چنين زيرو رو ميكند
كه مرغان دريايي
برگرده موجها
از گريه باز نميايستند.
تنهايم با بوي دلتنگي شببوهايي
كه از من تو را ميخواهند!»
صدا
ازآن سوي سيم است
كه تيرهترين ابرهاي عالم را
با چند واژه
به بام اين خانه مخابره ميكند
تا شاعرِ بيچاره
تك خوان سنگينترين گريهاي باشد
كه تاكنون
بر سقف تنهايي باريده است.
پارميدا!
من ملودي اين مويه را
با چشمهايم
عالم
آنقدر خيس بماند كه
گريههاي من
كتيبهباران خوردهاي شود
كه شانه به شانه اسطوره
بازار به بازار، زار بگردد، شايد
روزي در گوشهاي مدرسهاي پا بگيرد
كه در آن
«دوست داشتن»
چنان آبي آسمان را
بغل كند كه
سوداي گيسوي ليلي
و مشقهاي مجنون
درسِ كهنهاي بيش نباشد.
پارميدا !
كاش امشب
بيآنكه فرداي صبح ِقيامت
از جا بلندم كنند
بر بسترِعزيز اين همه شببو
كنار تنهايي تو مرده بودم!