• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4122 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۹ تير

نگاهي به داستان بلند جنون روز، نوشته موريس بلانشو

اين بازي را پاياني نيست

رسول آباديان

در عالم ادبيات داستاني خصوصا داستان بلند هرگز نمي‌توان نام موريس بلانشو را ناديده گرفت؛ نويسنده‌اي كه با انتشار «جنون روز»توانست جايگاه ابدي خود در اين حوزه را تثبيت كند. حال و هواي اين اثر گرچه نسبت به زمانه‌اي كه نويسنده در آن زندگي مي‌كرد حال و هوايي غريب است اما قدرت و اصالت كار باعث شد كه خوانندگان از آن پس توقعي ديگرگون از داستان و داستانخواني داشته باشند. اين جهش خارق‌العاده در رشد داستان‌نويسي گرچه به اشكال ديگر توسط نويسندگان ديگر هم دنبال شد اما حكايت جنون روز تا به امروز هم حكايت ديگري است: «.... نويسنده خود را در اين موقعيت مي‌يابد كه ديگر چيزي براي گفتن ندارد، وسيله‌اي براي نوشتن ندارد و معذلك خود را در برابر نياز مفرط به نوشتن مي‌بيند.»

نكته جالب توجه در جنون روز نوعي ساختن و پرداختن دنياي رمزآلود از وضعيت‌هاي داستاني است؛ وضعيت‌هايي كه گاه به يك‌باره آنچنان دچارتغيير در روند لحظه‌هاي گذرا مي‌شوند كه خواننده بايد چند باريك پاراگراف را مرور كند و اين نگاه دوباره و چندباره به بخشي از بدنه داستان همان هدفي است كه نويسنده به دنبال آن است: «وقتي صحبت مي‌كنيم، با سهولتي كه سر شوق مي‌آوردمان، خود را صاحب چيزها مي‌كنيم. مي‌گويم «اين زن» و بلافاصله صاحب اين كلمه مي‌شوم. براي آنكه بتوانم بگويم «اين زن» بايد كه به طريقي، حقيقت گوشت و استخوان زن را از او سلب ‌كنم، غايبش مي‌كنم، نيستش مي‌كنم. كلمه مخلوق را به من مي‌بخشد، اما فاقد هستي مي‌بخشدش. كلمه غيبت مخلوق است، نيستي مخلوق است. شايد تاكنون بيش از صد نقد و مقاله حول محور اين اثر منتشر شده اما منتقدان حوزه ادبيات داستاني بر اين باورند كه هركدام از اين نقدها همانقدر ممكن است به اين كار ربط داشته باشند كه بي‌ربطي آنها، به اين معنا كه هر خواننده در مواجهه با جنون روز مي‌تواند خود را بخشي از ذهنيت سيال نويسنده فرض كند و بر همين اساس نگاهي واحد كه برخاسته از ذهنيتي چارچوب‌دار باشد به هيچ عنوان در مورد اين كار جواب نخواهد داد: «وقتي سخن مي‌گويم ، مرگ است كه در من سخن مي‌گويد... من ديگر حضور خود نيستم، حقيقت خود نيستم، بل كه يك حضور عيني‌ام، غير شخصي، حضور نام‌ام هستم، كه از من درمي‌گذرد و لذا انديشيدن به آخرين كلمه غيرممكن به نظر مي‌رسد، «من ديگر سخن نمي‌گويم» واقعي نيست، به همان نسبت، لحظه آخري در كار نيست، «من مي‌ميرم» غيرمنطقي به نظر مي‌رسد. هر كلام ، كلام آخر است و اين بازي را پاياني نيست.»داستان بلند جنون روز از آن دست كارهايي است كه بايد با در نظر گرفتن رشد ادبيات داستاني در ايران خوانده شود زيرا توقع خواننده ايراني حالا ديگر توقع خواننده مثلا ده سال پيش نيست. اين اثر از آن جمله آثاري است كه هم تكنيك‌هاي بديع داستان‌نويسي را در خود دارد و حاوي انديشه پويا و جست‌وجو‌گر است. زمان و مكان در اين كار همان قدر به كار مي‌آيد كه معلق بودن در لامكاني و لازماني و پيوند اين دو حس گاهي چنان درهم‌تنيده كه تاروپود بافت روايتي ديگرسان را موجب شده است: «كساني را دوست داشتم ، از دست شان دادم. وقتي اين ضربه به من وارد شد، ديوانه شدم چون عين جهنم است. اما ديوانگي‌ام بي‌شاهد ماند، سرگرداني‌ام ظاهر نمي‌شد، فقط باطن‌ام ديوانه بود. گاهي به خشم مي‌آمدم. به من مي‌گفتند: چرا اينقدر آرام‌ايد ؟ حال آنكه از سر تا به پا سوخته بودم. شب در كوچه‌ها مي‌دويدم، نعره مي‌كشيدم، روز به آرامي كار مي‌كردم.

از دور به ديدارم مي‌آمدند. كودكان در كنارم بازي مي‌كردند. زنان روي زمين مي‌خوابيدند كه دست‌شان را به من بدهند. من هم جواني‌ام را داشته‌ام. اما خلأ من را كاملا سرخورده كرد. پيش‌تر وقت‌ها در شهر‌ها زندگي مي‌كردم. چند وقت آدمي عامي بودم. قانون جذبم مي‌كرد، تكثر برايم خوشايند بود. در ديگري تاريك بودم، هيچ بودم. برتر بودم. اما يك روز از اينكه سنگي باشم كه آدم‌هاي تنها را شنگ سار كند به ستوه آمدم. براي اينكه قانون را به وسوسه بيندازم، به آرامي صدايش زدم: نزديك شو، تا از روبه‌رو ببينمت. در بيست سالگي ، با همين وضع، توجه كسي را جلب نمي‌كردم. در چهل سالگي ، با كمي بدبختي ، داشتم بي‌نوا مي‌شدم. پس اين ظاهر ناگوار از كجا مي‌آيد؟ به گمانم در كوچه بدان مبتلا شدم. كوچه‌ها، آن طور كه منطقا مي‌بايست، غذايي به من نمي‌بخشيدند. بر عكس، با دنبال كردن پياده‌روها، با فرو شدن در روشنايي متروها، با عبور از خيابان‌هايي كه در آن شهر شكوهمندانه مي‌درخشيد، بي‌اندازه رنگ پريده، محقر و فرسوده مي‌شدم و بعد، با سهمي مفرط كه از اين زوال ناشناس به من مي‌رسيد، نگاه‌هايي بيشتر از آن سهمي كه با من بود جلب مي‌كردم كه از من چيزي مبهم و بي‌شكل مي‌ساخت.

نگاه فلسفي بلانشو گاه چنان عمق زندگي و مرگ را مي‌كاود كه انگار مرزي ميان اين دو وجود ندارد. خود او در جايي گفته است نويسنده در يك موقعيت مسخره قرار دارد. از يك سو مي داند كه حرفي براي گفتن ندارد و مي‌داند كه نمي‌تواند انديشه و احساس خود را چنان كه بايد و شايد روي كاغذ بياورد، از سوي ديگر اما ناگزير است كه انديشه و احساسش را بيان كند.»

يكي از منتقدان آثار او گفته است: «بلانشو معتقد است اين دوگانگي كه از درماندگي نويسنده نشان دارد از او موجودي مي‌سازد با جنبه‌هاي غم‌انگيز (تراژيك) و در همان حال خنده‌آور (كميك) . به گمان او اين موقعيت تراژيك و كميك برآمده از وضعيت ناپايدار زبان در رساندن مفاهيم و معاني ـ يا به تعبير بلانشو گسستگي كاركردي زبان ـ است. زبان در نظر او يك امر «احتمالا مطلق» و در همان حال «انكار محض» است ـ در اين مفهوم كه با وجود آنكه زبان به كار وصف پديده‌ها مي‌آيد، اما همزمان به دليل نارسايي از وصف دقيق پديده‌ها درمي‌ماند و اين درماندگي، از آن نويسنده است و به واسطه اين درماندگي است كه نويسنده به مرگ نزديك مي شود. زبان گفتار به گمان بلانشو جهان اشيا را در نظر آدمي ملموس جلوه مي دهد. زبان شاعرانه اما برخلاف زبان گفتار جنبه ملموس اشيا را محو مي كند و آدمي را با جهان پيرامون بيگانه مي كند. بلانشو مي نويسد: ويژگي زبان شاعرانه در ناپديد كردن اشياست. بدين‌ترتيب به نظر او، نويسنده با بهره‌گيري از زبان و با وجود همه نارسايي‌هاي زبان، جهاني را مي آفريند و با آفرينش آن جهان خود را از خود مي زاياند و همين كه جهان اثر آفريده شد، با پايان يافتن اثر مرگ نويسنده فرا مي رسد.»

داستان بلند جنون روز توسط نشر ويسار عرضه شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون